کد خبر: 873466
تاریخ انتشار: ۰۲ مهر ۱۳۹۶ - ۲۱:۴۴
حال جهان ما خراب است چون بيشترين سرمايه‌گذاري‌ها روي خبرهاي منفي است
قاعده نانوشته‌اي در خبر وجود دارد كه خبر يعني چالش، هر جا گرهي مي‌افتد مي‌شود خبر، مثلاً قاعده اين است كه آدمي در كنار آدمي به صلح زندگي كند اما اين خبر نيست اما وقتي كسي، كسي را مي‌كشد و از بين مي‌برد اين مي‌شود خبر.
 حسن فرامرزي

قاعده نانوشته‌اي در خبر وجود دارد كه خبر يعني چالش، هر جا گرهي مي‌افتد مي‌شود خبر، مثلاً قاعده اين است كه آدمي در كنار آدمي به صلح زندگي كند اما اين خبر نيست اما وقتي كسي، كسي را مي‌كشد و از بين مي‌برد اين مي‌شود خبر. قاعده اين است كه قطارها راه بيفتند و به مقصد برسند اما وقتي قطاري در راه مي‌ماند مي‌شود خبر. قاعده اين است كه هواپيماها وقتي بلند مي‌شوند دوباره بنشينند اما هواپيمايي كه بلند شود و ننشيند يعني از صفحه رادار حذف شود، اين مي‌شود خبر.
قاعده‌اي وجود دارد كه خبر يعني بخش تاريك زندگي و وجود انسان. حالا اين بخش تاريك زندگي مي‌تواند در حوادثي كه روي مي‌دهد، باشد يا در چالش‌هاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي. هميشه البته اين طور نيست كه شما وقتي صفحه حوادث يك روزنامه را مي‌بينيد از صدر تا ذيل فقط از قتل و اعدام و تصادف و تجاوز و سرقت بشنويد، گاهي حوادث خوشايندي هم هست اما عملاً زير وزن رخدادهاي منفي و تاريك فضاي زيادي را اشغال نمي‌كند.
حالا سؤال اين است، اگر ما در زندگي‌مان بچرخيم و آن انرژي و توان و سرمايه‌گذاري كه روي خبرهاي ناخوش صرف مي‌كنيم روي خبرهاي خوش خرج كنيم آيا اتفاق بي‌شرمانه و بدي خواهد افتاد؟
   
 مثلاً به جاي طلاق درباره ازدواج بگوييم
فرض كنيد يك روزنامه‌نگار عادت دارد و از سر عادت، طلاق را سوژه خود كرده و هر روز مثلاً مي‌رود با كساني كه زندگي‌شان از هم پاشيده و طلاق گرفته‌اند صحبت مي‌كند. اين به خودي خود كار بدي نيست و مثلاً ما كه مي‌خواهيم زندگي مشترك‌مان دوام داشته باشد به حكم «ادب از كه آموختي؟ از بي‌ادبان» مي‌توانيم از طلاق‌گرفته‌ها هم درس و ادب زندگي مشترك را ياد بگيريم اما آيا واقعاً هميشه نياز است كه ما ادب را از بي‌ادبان ياد بگيريم؟ آيا مثلاً برويم و ادب را از آداب‌دانان و مؤدبان ياد بگيريم اتفاق بد و غير قابل دفاعي روي خواهد داد؟ مثلاً من روزنامه‌نگار همان اهميت و وزني كه به زوج طلاق‌گرفته مي‌دهم نصف آن اهميت را به زوجي بدهم كه في‌المثل 40 سال كنار هم خوب زندگي كرده‌اند. يعني آن سرمايه‌گذاري و وقتي كه من براي جست‌وجوي زوج‌هايي كه از هم طلاق گرفته‌اند صرف مي‌كنم چرا همان سرمايه‌گذاري صرف پيدا كردن زوجي نشود كه مثلاً نيم قرن است كنار هم با خوشي زندگي كرده‌اند و زندگي خوبي را تجربه كرده‌اند؟ من مي‌خواهم از آن زوج طلاق‌گرفته چه بپرسم؟ مي‌خواهم از آن زوج بپرسم كه چرا زندگي مشترك شما بعد يك يا دو يا پنج يا ده سال به بن‌بست رسيد؟ مي‌خواهم از آن دو بپرسم و آنها بگويند كه آن شكاف و زلزله در كجاي زندگي مشترك آنها پديدار شد و آنها چه كردند كه آن رخنه را رفو كنند و آن شكاف را مرمت كنند اما نتوانستند و از عهده‌اش برنيامدند. مي‌خواهم از آنها بپرسم تا مثل كساني كه خانه‌شان بر سرشان ريخته به ديگراني كه در معرض اين اتفاق هستند يا از‌ آن مي‌ترسند هشدار بدهيم.
اما پرسش اين است: براي اينكه مهارت زندگي مشترك را به ديگران ياد بدهيم چرا از تاريك‌ترين پنجره به اين مهارت نگاه كنيم؟ چه ضرورت و بايدي براي اين كار وجود دارد؟ چرا مسئله را اين‌قدر تلخ و تيره ببينيم؟ مثلاً يك بار هم برويم سراغ آدم‌هايي كه در خانه محكم نشسته‌اند. از آنها بپرسيم چطور شد شما توانستيد اين بناي محكم را بسازيد و در ادامه چطور توانستيد اين بنا را همچنان سرپا و محكم نگه داريد؟ يعني آن تعميرات دوره‌اي چه بود؟ وقتي چيزي در خانه خراب مي‌شد چطور متوجه اين خرابي مي‌شديد؟ چطور تعمير مي‌كرديد؟ آيا خودتان شخصاً تعمير مي‌كرديد يا كارشناسي را مي‌آورديد تا آن وسيله را تعويض يا تعمير كند؟ بازديدهاي دوره‌اي هم داشتيد؟ حالا همين پرسش‌ها را مي‌توان در ارتباط با يك رابطه زناشويي از يك زوج كه زندگي خوب، سالم و رضايت‌بخشي را در كنار هم سپري كرده‌اند و رابطه آنها در عين حال كه عاطفي بوده اما معرفت‌زا و معرفت‌آفرين هم بوده، پرسيد. در اين صورت هم پيام مي‌دهيم و هم از وجوه روشن جامعه حرف مي‌زنيم، در صورتي كه وقتي في‌المثل سراغ بناهاي فرسوده يا فروريخته مي‌رويم يا سراغ زوج‌هايي كه زندگي آنها با شكست مواجه شده درست است كه ما به جامعه پيام مي‌دهيم اما در عين حال اين پيام آميخته به حجم قابل توجهي از تلخي و تاريكي مي‌شود و چه بسا همان پيام هم به مقصد و منزل خود نرسد چون مثلاً كساني كه تصميم دارند ازدواج كنند و جوان‌هايي كه مي‌خواهند در آينده سراغ ازدواج بروند با ديدن حجم قابل توجهي از زوج‌هايي كه زندگي آنها با شكست مواجه شده و نتوانسته‌اند با هم كنار بيايند و راهي براي برون‌رفت از اختلافات خود پيدا كنند ممكن است از ترس شكستِ ازدواج احتمالي‌شان در آينده و تعميم آن مواردي كه در آن مستند يا گزارش آمده به همه آدم‌هاي جامعه نسبت به سرنوشت ازدواج خود هم بدبين شوند.
 
  با اين خبرها بال و پر خود را قيچي مي‌كنيم
نكته‌اي كه چند وقت است ذهن مرا درگير كرده اين است كه چقدر بايد از تلخي‌ها و تاريكي‌ها گفت؟ و اساساً آيا گفتن مداوم از تاريكي‌ها مي‌تواند ما را از تاريكي‌ها بيرون بياورد؟ آيا ما با زايمان هر روزه تاريكي‌ها و قابلگي براي آنها مي‌توانيم از دست آنها رهايي يابيم؟ درست است كه آدم بايد مراقب دره‌هاي يك مسير باشد، درست است كه آدم بايد مراقبت كند كه به پرتگاه‌ها كشيده نشود اما صرفاً مراقبت از دره‌ها و پرتگاه‌ها ما را به منزل نمي‌رساند، آنچه ما را به منزل مي‌رساند طي طريق است. حال تصور كنيد كه ما مدام از تاريكي‌ها سخن بگوييم. آيا آرام آرام اين فضاهاي تاريك ما را محاصره نخواهد كرد و ما در جزيره‌اي كه دور تا دور ما را خبرهاي بد احاطه كرده گرفتار نخواهيم شد؟ آيا وقتي ما مدام خبرهاي بد را به جامعه پمپاژ مي‌كنيم نمي‌شود گفت در واقع اميد و رگ حيات جامعه را مي‌زنيم؟ آيا نمي‌شود گفت بال و پر خودمان را با اين خبرها قيچي مي‌كنيم؟ به اين فكر كنيد كه خبرهاي اختلاس‌ها، دزدي‌ها، سرقت‌ها و تجاوزها چقدر در رسانه‌هاي ما منعكس مي‌شود؟ درست است كه وظيفه رسانه اين است كه جلوي انحراف‌هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي را بگيرد و رسانه نمي‌تواند از اين حق خود عقب‌نشيني كند اما وقتي مثلاً يك نماينده مجلس وسط ساعت كاري خود در صحن علني مجلس كه چندين ساعت بوده يك خميازه 10، 15 ثانيه‌اي مي‌كشد و آن خميازه و آن دهان باز به تمام نقاط كشور مخابره مي‌شود و طوري آن نماينده در آن خميازه فريز مي‌شود كه انگار چهار سال در مجلس كاري جز خميازه كشيدن نداشته و نه تنها اين نماينده كه همه نماينده‌ها صبح تا شب در مجلس دارند خميازه مي‌كشند، مي‌شود گفت رسانه اين‌جا بيشتر دارد كار شعبده‌بازي مي‌كند تا رساناي واقعيت‌هايي كه در جامعه وجود دارد، و بيشتر از رخدادها مچ مي‌گيرد تا دست آنها را بگيرد و به مخاطب خود نشان دهد.
 وقتي همه چيز با متأسفانه شروع مي‌شود!
موضوع اين است كه ما گاهي از شنيدن حجم ويران‌كننده‌اي از خبرهاي تاريك، احساس استيصال و ويراني مي‌كنيم. تلويزيون را باز مي‌كني و مي‌بيني همه خبرها با متأسفانه شروع مي‌شود. روزنامه را باز مي‌كني مي‌بيني روح روزنامه متأسفانه است. شبكه‌هاي اجتماعي هم همين طور، مدام به تو القا مي‌كنند كه آنچه در اطراف تو مي‌گذرد همه با متأسفانه شروع مي‌شود، انگار نه انگار كه در همين دور و بر خودمان آدم‌هايي بوده‌اند و هستند كه زندگي خود را وقف ديگران كرده‌اند. كارآفرين‌هاي خيّري هستند كه مي‌روند در دورافتاده‌ترين نقاط كشور خدمات بهداشتي و آموزشي مي‌دهند. انگار نه انگار كه در كنار ما جوان‌هاي خلاق و مبتكري هستند كه محصولات نوآورانه و فن‌آورانه مي‌سازند و مثلاً نياز كشور به فلان محصول خارجي را مرتفع مي‌كنند. انگار نه انگار كه دور و بر ما آدم‌هايي هستند كه به بهترين وجه به مسئوليت‌هاي خود عمل مي‌كنند اما ما به عنوان رسانه و خبرساز صرفاً سراغ كساني مي‌رويم كه وظيفه خود در قبال مسئوليت‌هايشان را مخدوش كرده‌اند. سراغ مسئولاني مي‌رويم كه وظايف خود را فراموش كرده‌اند يا از ميز مسئوليت به عنوان يك دام و طعمه استفاده مي‌كنند. در واقع ورود ما به ساحت خبر مثل ورود به يك اتاق نسبتاً تاريك است، اين ما هستيم كه تصميم مي‌گيريم كه چه نقاطي از اتاق را روشن كنيم و چراغ قوه را به چه سمتي بگيريم. اين اتاق، همان جهان ماست و رسانه‌ها هم همان كساني هستند كه نورافكن‌ها يا چراغ قوه‌ها را به دست گرفته‌اند و تصميم مي‌گيرند كه آن پرتوها و طيف‌ها به كدام يك از زاويه‌هاي اين اتاق تابانده شود و كدام اضلاع و كدام ابعاد روشن شود و كدام مسكوت بماند و به محاق فراموشي برود.
 
مثبت‌ها را هم منفي مي‌بينيم
چند سال پيش در خبر كوتاهي كه بين همه خبرهاي منفي گم شده بود مثل يك كودك ضعيف كه دارد در يك هجوم عجيب زير دست و پا له مي‌شود خواندم كه يك مرد خيّر در تهران، مجتمع آپارتمان خود را هر سال به صورت رايگان به تازه عروس و دامادها اجاره مي‌دهد. من اين خبر را از زير دست و پاي چندين خبر منفي بيرون كشيدم. يك مشكلي كه ما اهالي رسانه و مخاطبان رسانه با آن مواجه هستيم اين است كه آن‌قدر در معرض خبرهاي بد قرار گرفته‌ايم كه ديدمان به خبرهاي مثبت هم منفي است، مثلاً وقتي جايي مي‌خوانيم يا مي‌شنويم و مي‌بينيم كه يك فرد خيّر، كار فوق‌العاده‌اي در نقطه‌اي انجام داده بلافاصله موضع مي‌گيريم و مي‌گوييم ساختگي است، دروغ است، امكان ندارد، لابد مي‌خواهد در يك جايي دزدي كند و اين كارها مقدمه اختلاس است. مي‌خواهد نماينده مجلس شود. چرا ما اينها را مي‌گوييم؟ علت اين است كه وقتي فضاي ذهني ما عموماً با خبرهاي منفي اشغال مي‌شود، يك خبر مثبت براي اينكه راهش را به سمت شما باز كند بايد با ده‌ها و صدها خبر منفي دربيفتد و آنها را به اين سو و آن سو هل بدهد تا به شما برسد. تصور كنيد كودكي را كه سعي مي‌كند چنين كاري را انجام بدهد، چقدر انرژي او براي رسيدن به شما تحليل خواهد رفت و چه بسا اصلاً نتواند اين جمعيت را بشكافد و رخنه‌اي در آن پديد آورد و به شما برسد. خبرهاي خوب هم، چنين وضعي دارند و چه بسا اينكه ما اين خبرها را دروغ و ساختگي و شعبده‌بازي تصور مي‌كنيم و نگاه بدبينانه‌اي به آنها داريم به خاطر آن است كه ذهن ما عموماً با ملات و مصالح خبرهاي بد چيده شده، پرورش يافته و تربيت شده است، بنابراين مثل دستگاه گوارشي كه به غذاي جديد عادت ندارد آن را پس مي‌زند و نمي‌تواند هضم و جذبش كند.
اما آن روز من توانستم به آن چيرگي خبرهاي منفي غلبه كنم، پرس‌وجو كردم و سرانجام توانستم نشاني و تلفن آن مرد خيّر را پيدا كنم. با اينكه او در مجامع معتبري حضور يافته بود و تلويزيون هم پيش‌تر با چنين فردي مصاحبه گرفته بود اما مي‌خواستم از نزديك ببينمش، بنابراين به يك مصاحبه تلفني و از دور اكتفا نكردم و بلند شدم رفتم جنوب تهران، او را پيدا كردم و با اطرافيان و همسايه‌ها و آدم‌هاي دور و برش مصاحبه كردم و ديدم نه، اين موضوع واقعيت دارد و او هر سال به 15 عروس و دامادي كه شرايط لازم را در اين زمينه داشته باشند با قرعه‌كشي كه در مسجد محله انجام مي‌دهد يك سال سكونت رايگان در يك آپارتمان خوب را اهدا مي‌كند. از اين خبر گزارشي تهيه كردم كه در روزنامه منتشر شد و چه بسا حال بسياري از آدم‌ها را خوب كرد و چرا حال ما را خوب نكند، چون به واسطه اين خبرهاست كه ما به آينده خودمان، به آينده جهان و به آينده انسان اميدوار مي‌شويم و مي‌بينيم نه اين طور نيست كه انسان فقط قوه خودخواهي داشته باشد.
 انسان همچنان كه مي‌تواند منافع خود را رصد كند مي‌تواند به فكر منافع ديگران هم باشد. همچنان كه انسان مي‌تواند خودبين باشد مي‌تواند ديگربين هم باشد. انسان همان طور كه مي‌تواند دست نيازمندي را رد كند مي‌تواند دست‌گيري كند، همچنان كه مي‌تواند سنگدل باشد مي‌تواند دل‌رحم هم باشد اما موضوع اين است كه ما كم‌تر درباره روشنايي‌هاي وجود انسان سرمايه‌گذاري و اين سرمايه‌‌گذاري‌ها را تبديل به خبر و محتواي رسانه‌اي مي‌كنيم چون طبق قاعده‌اي نوشته و نانوشته، خبر يعني چالش، يعني زخم و قتل و چالش، يعني قطاري كه به ايستگاه نمي‌رسد اما پرسش اين است كه آيا همين قاعده و قواعدي از اين دست حال جهان ما را خراب نكرده است؟
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر