يكي از بحثهايي كه جامعه علمي ما درگير آن است، اصطلاح فرار مغزهاست. من به عنوان يك عضو جامعه علمي بحث فرار مغزها را خيلي قبول ندارم. ما بايد بگوييم فراري دادن مغزها. ما و مسئولان بايد قبول كنيم كه ناآگاهانه مغزها را فراري ميدهيم. ما امروز با رشد فراوان علمي حدود 300 هزار دكتراي با كيفيت بسيار بالا در مملكت آماده خدمت داريم ولي ما توانايي جذب آنها را در داخل كشور نداريم و براي آنها امكانات پژوهشي را فراهم نكردهايم. در حاليكه اين دانشجويان و دانشآموختگان دكتري با ظرفيتهاي بالاي علمياي كه دارند هر كدام كه به آن سوي مرزها بروند، حتماً ميتوانند از شرايط مناسب شغلي و پژوهشي برخوردار شوند. بنابراين اين پژوهشگران جوان به چه اميدي در كشور بمانند در حالي كه نه شغل دارند، نه زندگي تشكيل دادهاند و نه تضميني براي آينده آنها متصور است. پس بايد قبول كنيم كه اين از ناتواني ما در جذب آنهاست كه آنها را به مهاجرت ترغيب ميكند.
اين در حاليست كه در خارج از مرزها مغزهاي اين كشور مورد استقبال قرار ميگيرند. در واقع هر يك از اين مهاجرين به كشورهاي ديگر، ثروث بسيار بزرگي هستند كه مُفت و مجاني در اختيار كشور مهاجرپذير قرار ميگيرند تا جايي كه حتي بعضي كشورهاي غربي با پذيرايي از نخبگان ساير كشورها ذخاير ژنتيكي خود را افزايش و حتي اصلاح ژنتيكي در جامعه خود انجام دادهاند.
من بر اساس تجربيات فراوان قبلي خود مطمئنم كه اولويت اول غالب اين نخبگان، كار در وطن و خدمت به هموطنان خويش است. اما اگر به بازي گرفته نشوند و در جاي مناسب مورد استفاده قرار نگيرند چرا بايد بمانند؟ پس من معتقدم مسئله فرار مغزها نيست بلكه فراري دادن مغزهاست.