کد خبر: 871239
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۱:۴۲
عليرضا باطني در گفت‌وگو با «جوان» از پيكر شهيد پيراينده كه پس از 12 سال سالم به وطن بازگشت، مي‌گويد
ماجراي سالم بودن پيكر شهيدحسين پيراينده پس از 12 سال يكي از نكات قابل‌تأمل توجه دفاع مقدس است...

احمد محمدتبريزي

ماجراي سالم بودن پيكر شهيدحسين پيراينده پس از 12 سال يكي از نكات قابلتأمل توجه دفاع مقدس است؛ شهيدي كه در آخرين روزهاي اسارت، هنگامي كه عراقيها قصد داشتند چند تن از منافقين را همراه با آزادگان وارد ايران كنند، با نيروهاي عراقي درگير ميشود و مورد اصابت گلوله قرار ميگيرد و به شهادت ميرسد. 12 سال بعد هنگام مبادله شهدا با اسراي عراقي پيكر شهيد سالم از خاك بيرون كشيده ميشود و حيرت و شگفتي عراقيها را به دنبال ميآورد. حجتالاسلام عليرضا باطني آن زمان با شهيد پيراينده در يك اردوگاه بوده و در گفتوگو با «جوان» اتفاقات آن روز و ماجراهاي بعدي را بازگو ميكند. باطني همچنين از وضعيت روحانيون در جبهه و اسارت نيز سخن ميگويد كه در ادامه ميخوانيم.

با توجه به كسوت روحانيتتان براي اولين بار در چه تاريخي عازم جبهه شديد؟

بعد از پيروزي انقلاب و سال 58 كه حضرت امام فرمان تشكيل بسيج مردمي را صادر فرمودند اولين دوره آموزش نظامي براي طلاب و روحانيون در حوزه علميه اصفهان برگزار شد كه بنده در اين دورهها شركت كردم. آن زمان ارتش مسئوليت آموزش بسيج ملي را عهدهدار بود. پيش از شروع رسمي جنگ در نيمه سال 59 كردستان دچار آشوب شده بود و آموزشهايي كه در اين مقطع ديده بوديم در جنگ تحميلي به كارمان آمد. بنده آن زمان طلبه جواني بودم و با كميته انقلاب، سپاه و بسيج همكاري داشتم و آموزشهاي مختلفي ديده بودم. در نوجواني در رشتههاي رزمي كار كرده بودم و مسئوليت بسيج مسجد محل و مدرسه را عهدهدار بودم. اين آموزشها به آمادهتر شدنم كمك ميكرد. با شروع جنگ تحميلي اولين گروهي كه از اصفهان وارد جبهه شد گروهي بود كه دورههاي آموزشي را پشت سر گذاشته و كارت ميدان تير و ساير دورهها را در اختيار داشت.

شما به عنوان نيروي رزمي وارد جبهه شديد يا تبليغي؟

من همه اعزامهايم رزمي- تبليغي بود. 12 نوبتي كه اعزام داشتم همه تبليغي و رزمي بود. روحانيون اگر اعزامشان با بسيج و ساير نيروها بود به عنوان نيروي رزمي تبليغي كار ميكردند. يعني لباس نظامي و تجهيزات انفرادي دريافت ميكردند و عمامهشان هم در حكم تبليغ دين و معارف اسلامي بود. تا نيمه دوم سال 59 كه جنگ شروع شد من هم به مناطق عملياتي جنوب رفتم و محل استقرارمان بيشتر آبادان و خرمشهر بود.

اسارتتان در چه سالي اتفاق افتاد؟

65/10/3 در عمليات كربلاي4 اسير شدم. آن ايام زماني بود كه سپاه 100 هزار نفري حضرت رسول(ص) رزمندگان را از شهرها و شهرستانهاي مختلف به جبهههاي جنوب اعزام ميكرد. هر روز اعزامهايي انجام ميشد و همه نشانهها بر انجام عملياتي بزرگ دلالت ميكرد. آن زمان من حوزه علميه قم بودم و مسئوليت اعزام روحانيون به جبهههاي جنوب و غرب بر عهده دفتر تبليغات اسلامي بود. همزمان با اعزام رزمندگان در ساير مناطق حوزه علميه در دفتر اعزام، فرخواني زد و طلبههاي جوان ثبتنام ميكردند. در اين مرحله شايد بيش از 200 نفر از طلاب حوزه علميه قم ثبتنام كردند. ستاد اعزام روحانيون در خيابان كيانپارس اهواز مستقر بود. چند روزي آنجا بوديم و با دوستاني از قرارگاه خاتم مثل شهيد ميثمي ديداري تازه كرديم. ما از طرف لشكر امام حسين(ع) اعزام شديم.

در جريان اين عمليات چه اتفاقاتي افتاد كه منجر به اسارتتان شد؟

عمليات كربلاي4 عملياتي آبي- خاكي بود و بايد ابتدا غواصها ميرفتند، خط اول را ميزدند و جا پايي پيدا ميكردند. من جزو نفراتي بودم كه با قايق پشت سر غواصها حركت ميكردم. به جزيره بلجانيه رفتيم و تا عمق قابل توجهي از خاك عراق تا نزديك جاده فاو- بصره رفتيم. غواصان و قايقها زير آتشبار عراقيها بودند. هوا مثل روز روشن بود و هواپيماها منور ميزدند. در قايق ما يكي از بچهها مجروح شد و تعداد كمي غواص و نيرو در منطقه بود. خط اول و خط دوم عراقيها سقوط كرد و در اختيار ما قرار گرفت و هشت نفر در انتهاي چهارراهي نخلستان بوديم. از فرماندهان كسي با ما نبود و چون من طلبه بودم رزمندگان حرفم را گوش ميكردند. آن چهارراه به نظر عراقيها چهارراه مهمي بود و با تانك محافظت ميشد كه بچهها تانك را هم منهدم كردند. يك ماشين مهمات را هم زديم و بعد از آن هرچه ماشين ميآمد، ماشين فرماندهي بود. ما گزارش چهارراه را داديم و به همراه فرمانده گردانمان همراه اعضاي كادر و حدود 40 نفر از نيروها پياده حركت كرديم. جايي در نخلستان چادر عراقيها روشن بود. قرار شد براي شناسايي برويم و امكاناتشان را برآورد كنيم. حدود 300 متر با آنها فاصله داشتيم. من رفتم و يك نفر پشت سرم آمد. ظاهراً نتوانسته بود همه راه را همراهم بيايد. در نخلستان عراقيها احساس كردند سروصدا ميآيد و شروع به تيراندازي بيهدف كردند. من در انتهاي نخلستان خوابيدم تا تير نخورم. منور كه ميزدند تانكرهاي آب و سوخت و ماشينها و تجهيزات نظاميشان روشن ميشد و براي شناسايي خيلي خوب بود. 20 دقيقهاي من ساكت ماندم بعد كه برگشتم به رفقا بگويم اوضاع چطور است ديدم رفقا نيستند. ظاهراً در اين فاصله فرمان عقبنشيني آمده بود و آنها فراموش كرده بودند من براي شناسايي رفتهام. معمولاً براي كارهايم استخاره نميكنم ولي آن لحظه استخاره كردم و ادامه دادن خوب و ترك آن بد آمد. مثل اينكه تقدير الهي اين بود كه دوره تبليغ چند ساله در اسارت برايم در نظر گرفته شود. در دل قرارگاههاي تانك و زرهي دشمن قرار گرفتم. وقتي سر چهارراه رسيدم ديدم بچهها چند ماشين را زدهاند ولي خبري از نيروهاي تأمين نيست. فهميدم عقبنشيني شده است. ديگر تا آمدم به خط دوم و اول برسم هوا گرگ و ميش شده بود. پشت خاكريز دوم با عراقيها رودررو شدم كه به اسارتم منتهي شد.

و از اين لحظه به بعد چهار سال اسارتتان شروع شد؟

من نماز صبحم را نخوانده بودم و سرخي مشرق داشت بالا ميآمد و دو نفري كه مرا به سنگر فرماندهي ميبردند فكر ميكردند يك نيروي اطلاعات- عمليات گرفتهاند. آنجا مرا به دو نفر ديگر دادند تا به سنگر فرماندهي ببرد هرچه اصرار كردم و به عربي ميگفتم اجازه بدهيد نمازم را بخوانم ميگفتند بعداً بخوان. در آخر اجازه ندادند. من نيت كردم و بدون وضو با لباس خوني در حال حركت با قرائت شروع به نماز خواندن كردم. اين نماز خيلي به من كمك كرد. چون سربازان از سنگرهايشان بيرون ميدويدند تا اسير را ببينند و ميگفتند دارد نماز ميخواند. در سنگر فرماندهي ديدم روي كالك عملياتي ما كار ميكنند. پيشانيبندي كه بسته بودم توجه يكي از آنها را جلب كرد و هركاري ميكردند نميتوانستند بخوانند. روي پيشانيبند جملهاي از امام علي(ع) به عربي نوشته شده بود كه برايشان خواندم و معنياش اين ميشد: «جمجمهات را به خدا بسپار

متوجه شدند روحاني هستيد؟

من با آنها عربي صحبت ميكردم هم كتابي هم محلي. در قم هم حجره عراقي داشتم و ميتوانستم زبانشان را بفهمم و صحبت كنم. ما را 13 روز در بصره در جايي كه كف آن شايد 30 سانت آب بود، نگه داشتند. يك شب من داشتم نماز ميخواندم كه برق رفت و آمد و بچهها صلوات فرستادند. عراقيها آمدند و شروع به اذيت كردند و چون من عربي صحبت ميكردم مخاطبشان بودم. درسنگر فرماندهيشان سرهنگي ضداطلاعات بود كه تا دم اتاقش با من عربي صحبت كرد ولي وقتي داخل اتاق رفتم مترجم داشت و لطف خدا بود ديگر عربي صحبت نكردم. سؤال اولش درباره اسم، فاميل و شهر بود. سؤال دوم درباره لشكر و يگان و سؤال سوم درباره كسوت روحانيت من بود. من آمادگي چنين سؤالي را نداشتم و به ذهنم رسيد بگويم من در لشكرم جزو متخلفين بودم. تعجب كرد و گفت چطور؟ گفتم به ما گفته بودند براي گازهاي شيميايي بايد محاسنتان راكوتاه كنيد كه من كوتاه نكردم. او از سؤالي كه پرسيده بود منحرف شد و در وادي بمباران شهرها و مناطق عملياتي رفت.

اگر ميفهميدند روحاني هستيد اذيتتان ميكردند؟

يك نوبت مرا بيرون بردند و گفتند تو در ايران روحاني بودي و اگر اينجا يك مسجد بسازيم ميتواني ادارهاش كني. در همين اثنا يكي از بچههاي ملاير كه دوست طلبهاي بود را آوردند و از او پرسيدند فلاني را ميشناسي كه جواب منفي داد. بعد از او پرسيدند كه امام جماعت بودهاي و او گفت در بصره چون كسي نبود من امام جماعت ميايستادم. فردايش به او برق وصل كردند و شكنجهاش دادند.

با توجه به تجربياتي كه پشت سرگذاشتيد شرايط اسارت براي يك روحاني چه فرقي با ديگران دارد؟

شما وقتي در يك جمعي قرار بگيريد كه در سختترين شرايط با هم بخنديد و گريه كنيد و حتي تا مرز كشته شدن هم برويد به صورت طبيعي پيوند عميقي بينتان برقرار ميشود. نكته ديگر اينكه در عراق فرد به لحاظ سوابق قبل از اسارت شناخته نميشود و عملكرد دوران اسارتش مبنا بود. آنجا نوجوان 17 ساله داشتيم كه عملكردش به اندازهاي حماسي و خردمندانه بود كه ميتوانست در قلب همه محبوب باشد. شرايط طوري نبود كه مديريت آشكار درست شود و ارتباط معنوي و تشكيلات زيرزميني آزادگان دور از چشم دشمنان بود. به اين شكل محبت و رفاقتها برقرار شد و خوشبختانه هنوز هم ادامه دارد.

از حاجآقا ابوترابي خاطراتي داريد؟

آنجايي كه ما را نگه ميداشتند زير نظر صليب نبود و ما جزو مفقودين در عراق بوديم. روزهاي آخر كه تبادل اسرا در حال شروع شدن بود ما در اردوگاه 18 بعقوبه بوديم. عراقيها كساني كه ميخواستند مبادله نكنند را به اين اردوگاه منتقل ميكردند. از جمله مرحوم ابوترابي و چند نفر ديگر به اين اردوگاه آمدند و در روزهاي آخر توفيق آشنايي با حاجآقا ابوترابي را داشتم. از ايشان شنيده بودم منتها ايشان را نديده بودم.

منش و روش ايشان را در همان مدت كوتاه چگونه ديديد؟

زماني كه ايشان پيش ما آمدند عراقيها يكي از بچههاي ما را شهيد كردند. وضعيت اردوگاه بسيار ملتهب بود. ميخواستند عدهاي از منافقين را به عنوان آزاده جا بزنند كه ما فهميديم و درگير شديم. عراقيها احساس كردند نقشهشان بر بادرفته و از بيرون به ما تيراندازي كردند. حسين پيراينده مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسيد. دو هفته درگيري و اعتصاب و مجلس ختم داشتيم. شهادت شهيد پيراينده مصادف بود با اولين روز آزادشدن اولين گروه آزادگان. شهيد پيراينده بعد از 12 سال در مبادله برخي اسراي عراقي با شهداي ما وقتي پيكرش را از قبر خارج كرده بودند ميبينند پيكر سالم است. آن زمان مرحوم هاشمي رفسنجاني رئيسجمهور بود و در استقبال از شهداي آزاده در فرودگاه مهرآباد گفت عراقيها برخي از شهدا را كه از قبر خارج كردند بدنشان سالم بود، سراغ علمايشان آنها گفتند اينها از اولياءالله هستند.

در معراج شهدا بدن اين شهيد بزرگوار را من به همراه برادرش و بچههاي معراج دوباره كفن كرديم. ما جريان را شنيده بوديم ولي خودمان نديده بوديم. بدني كه 12 سال زير خاك چيزي نشود 100 سال هم بماند عيب نميكند. بچههاي معراج ميگفتند چهار ماه پيش قرار بوده مبادله انجام بشود و عراقيها بهانه ميآوردند. مبادله انجام نميشد و علتش اين بوده كه وقتي پيكر شهيد پيراينده را از قبر خارج ميكنند ميبينند بدن سالم است. دو ماه زير آفتاب ميگذارند اتفاقي نميافتد و فكر ميكنند رابطهاي بين سر با سلامت بدن وجود دارد. به همين خاطر سر را جدا ميكنند. جلوي سر را برداشته و داخل سر را خالي كرده بودند. باز اتفاقي نيفتاده بود. دانههاي سفيدي روي بدن بود و من از بچههاي معراج پرسيدم اينها چيست كه گفتند چيزي روي بدن ريختهاند و همين باعث شده پوست روي بدن از بين برود. روي سنگ قبرشان هم نوشته شده پيكرشان سالم است. حاج آقا ابوترابي كه آمدند شرايط خيلي ملتهب بود. من آنجا گزارشي از وضعيت اردوگاه به ايشان دادم و چون در جريان شهادت اين بزرگوار با عراقيها درگير شده بوديم، عراقيها كارتنهايي كه رويش آيه قرآن نوشته بوديم را بيرون آوردند و بياحترامي كردند. ميگفتند هنگام رفتن ما به شما قرآن ميدهيم و ما گفته بوديم قرآن شما را نميگيريم. بهشان اعلام كرديم تيغ ندهيد صورتمان را نمي‌‌زنيم و تنها گروهي كه با محاسن وارد ايران شدند اردوگاه 18 بعقوبه بودند.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۳:۱۵ - ۱۳۹۶/۰۶/۲۰
0
0
سلام خداوند برهمه ی شهیدان راه حق
مخصوصاسلام خدا برسالارشهیدان
خدایامارابه سالارشهیدان ملحق فرما
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار