کد خبر: 870281
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: ۱۲ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت و گوي «جوان» با مادر و خواهر شهيد پاكستاني لشكر فاطميون
وقتي با مادر شهيد محمدحسين مؤمني از شهداي پاكستاني لشكر فاطميون همكلام مي‌شوم رد غربت، تنهايي و مظلوميت محمدحسين در سال‌هاي حياتش را به خوبي از بند بند واژه‌ها و كلماتش درمي‌يابم.
 صغري خيل فرهنگ
مفقودالاثري و گمنامي در طالع خانواده‌شان از ديرباز بوده و هست. وقتي با مادر شهيد محمدحسين مؤمني از شهداي پاكستاني لشكر فاطميون همكلام مي‌شوم رد غربت، تنهايي و مظلوميت محمدحسين در سال‌هاي حياتش را به خوبي از بند بند واژه‌ها و كلماتش درمي‌يابم. محمدحسين فرزند طلاق بود اما باعث افتخار شد و همچون سه دايي و پدر بزرگش شهيد مفقودالاثر شد. نوشتار پيش رو حاصل همكلامي ما با راضيه اديب، مادر و فاطمه زهرا مؤمني خواهر شهيد است كه 16 فروردين 96 در سوريه به شهادت رسيده است.


مادر شهيد
حاج خانم خود شما سن زيادي نداريد، در چند سالگي مادر شهيد شديد؟
من 44 سال دارم و اهل پاكستانم، اما متولد شهر نجف هستم. بعد از ازدواج و تولد اولين فرزندم محمدحسين در كراچي پاكستان، به ايران مهاجرت كرديم. محمدحسين متولد ۹ آذر ۱۳۷۲مصادف با روز ولادت حضرت فاطمه زهرا (س)‌ بود و دخترم يك سال بعد ۹ آذر ۷۳ به دنيا آمد. اما به دلايلي در حالي كه بچه‌ها تنها سه و چهار ساله بودند از همسرم جدا شدم و شرايطي خاص پيش آمد كه محمدحسين و خواهرش سال‌ها از من دور ماندند و پيش پدرشان زندگي كردند. بعد از طلاق دادگاه حضانت دخترم را به من و محمدحسين را به همسر سابقم داد. ولي آنقدر دخترم به برادرش وابسته بود كه تا يك هفته غذا نخورد و فقط گريه مي‌كرد. هيچكس نتوانست آرامش كند تا اينكه به ناچار از حقم گذشتم و او را به پدرش سپردم تا در كنار برادرش باشد. محمدحسين فرزند طلاق بود. اما به لطف خدا فرزند طلاق بودنش بهانه‌اي نشد تا از راه صلاح و درست فاصله بگيرد و در نهايت محمدحسينم شهيد مدافع حرم بي‌بي حضرت زينب(س) و باعث افتخارمان شد.
چطور بچه‌اي بود؟
زماني كه محمدحسين را باردار بودم مدام سوره يس، يوسف و زيارت عاشورا مي‌خواندم. به نظرم همان زيارت عاشوراها اثر داشت. محمدحسين مذهبي و مؤمن و متعد به دينش بار آمد. خودش هم زيارت عاشورا خيلي دوست داشت. مي‌گفت هر كسي 40 بار زيارت عاشورا بخواند از ياران و اصحاب امام حسين (ع) ‌مي‌شود. محمدحسين در فراگيري علم و دانش حرف اول را مي‌زد. نمراتش عالي بود. وقتي به سن قانوني رسيد و بعد از 18سال توانستم ببينمش، بسيار از خدا قدرداني كردم. بسيار شادمان بودم. محمدحسين كه آمد شد كمك حال من. من در مؤسسه خيريه كار مي‌كردم اما بعد از شهادت محمدحسين هنوز نتوانسته‌ام سر كارم حاضر شوم. خدمت به ايتام و نيازمندان يكي از بهترين مشغله‌هاي زندگي‌ام بود كه محمدحسين هم براي كمك به من آمد و دستگيرم شد. هر كجا فقير و يتيم مي‌ديد تا آنجا كه مي‌توانست، به داد دلشان مي‌رسيد و كمك مي‌كرد.
داستان زندگي شما و بچه‌ها تازه به وصال ختم شده بود؛ چطور راضي شديد محمدحسين از شما جدا شود و براي دفاع از حرم برود؟ برايتان سخت نبود؟
وقتي محمدحسين موضوع را با من در ميان گذاشت راستش را بخواهيد ابتدا مخالفت كردم و راضي نبودم. خيلي سعي كردم كه جلوي اين تصميمش را بگيرم اما نتوانستم. محمدحسين به من گفت مادر جان، شما چطور شيعه‌اي هستي؟ چگونه مسلماني هستي؟ اين همه حسين حسين مي‌كنيد و اجازه نمي‌دهيد من براي دفاع از حريم اهل بيتش راهي شوم. اين گريه و زاري‌هايتان فايده ندارد، بايد عمل كنيد. حرم بي‌بي در خطر است. مي‌خواهم بروم و من را راضي كرد. راهش راه خدا بود كه شهيد شد. مي‌گفت با شهادتم هم خودم را روسفيد مي‌كنم هم شما را. من پيش از محمدحسين تجربه شهادت و مفقودالاثري پدر و سه برادرم را داشتم. راضي شدم و او بعد از جلب رضايت پدر و خواهرش راهي شد.
شما فرزند شهيد و خواهر سه شهيد مفقودالاثر هم بوديد. كمي از شهداي مفقودالاثر خانه‌تان بگوييد.
نام پدرم شيخ باقرموسي اديب بود كه در سال‌هاي انقلاب در نجف و پاكستان فعاليت انقلابي داشت. زمان مفقودالاثري ايشان، ما در نجف زندگي مي‌كرديم. پدرم روحاني بود. فعاليت‌هاي پدر و برادرم شد خار چشم حزب بعث و وقتي طاقتشان طاق شد يك روز خوب به ياد دارم سر صلاه ظهر بود كه خانه را محاصره كرده و با شكستن در خانه، به زور وارد خانه شدند و پدر و سه برادرم را دستبند زدند و با خودشان بردند. وقتي به داخل خانه ريختند، مادر مقاومت كرد، اما نتوانست جلوي ان اشقيا را بگيرد. آنها پدر و برادرانم را با خودشان بردند و گفتند دو سه روز ديگر بعد از چند پرسش و پاسخ ساده، حتماً آزادشان خواهند كرد. آنها خانه را تفتيش كردند و به دنبال اسلحه و مدارك بودند كه نتوانستند چيزي در خانه پيدا كنند. آن روز آخرين باري بود كه پدر و برادرانم را مي‌ديديم. ديگر خبري از آنها نشد.
 پيگير سرنوشتشان نشديد؟
بعد از اينكه آنها را به اسارت بردند ما به دنبالشان تا بغداد، بصره و هر جايي كه فكرش را مي‌كرديم رفتيم. همه زندان‌ها را گشتيم. اما از پدر و برادرانم خبري نبود. بعد‌ها متوجه شهادتشان شديم. اما همچنان پيكر پدرم شيخ باقر موسي اديب و برادرانم جواد باقر اديب، علي باقر موسي اديب و محمد باقر موسي اديب كه روحاني هم بود مفقود است. ما چهار خواهر و چهار برادر بوديم كه بعد از شهادت سه برادرم يكي از برادرها در كنار ما ماند و يك سال بعد از به اسارت رفتن آنها حزب بعث پاسپورت‌هاي ما را گرفت و ما را از نجف اخراج كرد و ما روانه ايران شديم.
محمد حسين سال‌ها بعد از شهادت پدربزرگ و دايي‌هايش به دنيا آمده بود. چقدر آنها و راهي را كه رفته بودند مي‌شناخت؟
وقتي از شهداي خانه صحبت مي‌شد، محمدحسين مي‌گفت دايي‌ها و پدربزرگ از شهداي جاويدالاثر هستند كه ائمه آنها را زيارت مي‌كنند. مي‌گفت شهدايي كه سنگ قبر ندارند، خانم حضرت زينب(س)‌ و حضرت زهرا(س)‌ به زيارتشان مي‌آيند. مادر جان ‌اي‌كاش كه من هم به عاقبتي اين‌چنيني دچار شده و شهيد مفقودالاثر شوم. وقتي هم كه بحث سوريه و جبهه مقاومت اسلامي به ميان آمد گفت من هم مي‌خواهم بروم، مي‌خواهم شهيد شوم و گمنام بمانم. با وجودي كه من اين شرايط را قبلاً تجربه كرده بودم اما رضايت دادم. به قول خودش راهي كه ما مي‌رويم راه خدايي است. محمدحسين مي‌گفت مادر من پشت جبهه هستم و به خطوط مقدم و نبرد نمي‌روم و در عمليات شركت نمي‌كنم. اما بعد از شهادتش از همرزمانش شنيدم كه در عمليات‌ها شركت داشته‌اند. از من مي‌خواست كه براي شهادتش دعا كنم، مي‌گفت مادر تو دعا كن من شهيد شوم، من اما مي‌ترسيدم كه از دستش بدهم براي همين بعد از همه نمازهايم برايش دعاي عاقبت بخيري مي‌كردم. نمي‌دانستم عاقبت بخيري محمدحسين با شهادتش رقم خواهد خورد؛ عاقبتي كه در 16فروردين ماه سال 1396 در تل ترابيع جنوب حلفايا به شهادت و مفقودالاثري ختم شد.
پس محمدحسين مؤمني آنطور كه مي‌خواست شهيد شد و تجربه مفقودالاثري شهدا بار ديگر براي شما تكرار شد؟
بله؛ محمدحسين در اعزام دومي ‌كه داشت به آرزويش رسيد. من بسيار گريه و بي‌تابي كردم كه پيكرش برگردد اما خبري نشد كه نشد تا اينكه ماه مبارك امسال برايش ختم قرآن گرفتم؛ شب ضربت خوردن امام علي (ع) بود كه به حرم بي‌بي حضرت معصومه (س) رفتم و گريه و زاري كردم كه من مي‌خواهم پيكر فرزندم را ببينم و ... همان شب وقتي به خانه آمدم خواب محمدحسين را ديدم؛ داخل حسينيه‌اي كه من در حال پذيرايي از مردم بودم آمد و گفت آنقدر بي‌تابي نكن، آنقدر گريه نكن. جاي من خوب است. مادر دعا نكن كه برگردم؛ من را مجبور به برگشت نكن. همان جا بود كه كاروان اهل بيت با شكوه هر چه تمام‌تر وارد حسينيه شد و محمدحسين خودش را به صفوف آنها رساند؛ گويي مي‌خواست جايگاه خودش را به من نشان دهد كه از خواب بيدار شدم؛ آنقدر احساس سبكي و خوشحالي كردم كه تا به امروز اين شادي در وجودم هست. از آن روز به بعد ديگر براي محمدحسين اشك نريختم و ديگر دعا نكردم كه بازگردد چراكه خودش هميشه دوست داشت گمنام بماند. نماز شب برايش همچون نماز‌هاي يوميه واجب شده بود. يك بار سه و نيم شب با صداي هق هق گريه‌هاي محمدحسين از خواب پريدم. ترسيدم، ابتدا تصور كردم كه براي درد يا بيماري اينطور بي‌تابي مي‌كند. نزديكش كه شدم ديدم سجاده را پهن كرده و قرآن و تسبيح بر دست به درگاه خدا زار مي‌زند و گريه مي‌كند و مي‌گويد اللهم الرزقنا شهاده. مدام همين را تكرار مي‌كرد كه دعوايش كردم و گفتم مادر جان از جانت سير شده‌اي كه اين دعا را مي‌كني؟خيلي بي‌تابي مي‌كرد. گفت نه مادر دعا كن شهيد شوم.


خواهر شهيد
 پشت و پناه من
من و محمدحسين تا سن 18سالگي پيش پدرمان بوديم و همين با هم بودن باعث شد بسيار به هم نزديك شده و وابسته هم شويم. 18سال داشتيم كه محمدحسين وارد حوزه شد و من هم وارد دانشگاه؛ هر دو درخوابگاه بوديم و سر كار هم مي‌رفتيم. محمدحسين پشت و پناه من بود آنقدر خوب بود كه نمي‌دانم چطور بايد برايتان توصيفش كنم وقتي پاي دخالت اطرافيان در زندگي شخصي‌مان باز مي‌شد مي‌گفت تو به ديگران گوش نكن ببين خودت چه نقشه‌اي براي زندگي‌ات داري. در دروس كمك هم بوديم. محمدحسين در درس‌هاي تخصصي و رياضي و فيزيك و... و من در دروس هنري و كارهاي تحقيقاتي كمكش مي‌كردم.
 شهيد نخبه
محمدحسين آرام بود آنقدر كه حرف‌ها و درد دل‌هايش را با كسي در ميان نمي‌گذاشت. وقتي كه متوجه شدم مي‌خواهد مدافع حرم شود از من خواست تا به مادر و پدر بگويم و آنها را راضي كنم؛ از طرفي راضي كردن خود من هم برايش سخت بود. نمي‌توانستم تصور كنم كه يك روزي كنارم نباشد. دوست داشتم منصرفش كنم. هر كاري از من خواسته بود برايش انجام داده بودم، اما اين بار نمي‌خواستم حرف او را گوش كنم. از داداش خواستم بچسبد به درس و دانشگاه، چراكه محمدحسين من نخبه بود اما بي‌خيال رفتن نشد. اما باز دست به كار شدم؛ ابتدا با مادر صحبت كردم و رضايت مادر را نسبت به تصميم محمدحسين گرفتم به مادر گفتم خيلي مقاومت نكند و اجازه دهد كه محمدحسين برود چراكه راهي را كه انتخاب كرده راه درستي است اگرچه خطرناك است. اگر من هم پسر بودم در اين راه قدم برمي‌داشتم.
 پيام حلاليت
بار اول خودمان راهي‌اش كرديم؛ از زير قرآن ردش كرديم، اما بار دوم اصلاً يكباره اعزام شد؛ قرار بود به كربلا برود كه تماس گرفتند و تقاضاي نيرو كردند و محمدحسين هم راهي شد. اصلاً متوجه نشديم چطور رفت. اما به تك تك ما پيام حلاليت زد و خداحافظي كرد. بين زيارت كربلا و دفاع از حرم دومي را انتخاب كرد كه در دفاع از حرم به زيارت اربابش مشرف شد. محمدحسين تنهايم گذاشت و رفت؛ به من گفت تو مي‌داني چگونه با اين زندگي سر كني؛ نيازي نيست من پشتت باشم. بدون كمك من هم مي‌تواني. من هم از اين دنيا چيزي نديدم كه بخواهم وابسته‌اش بشوم.
 عكسي با نوار مشكي در اينستاگرام
19 فروردين ماه بود كه پچ پچ كردن‌هاي اطرافيان هوشيارم كرد. خوابگاه بودم كه ناگهان دخترخاله‌ام به دنبالم آمد و من متعجب مانده بودم كه چه شده؟ اما با خودم گفتم حتماً محمدحسين آمده است. آخر قرار بود 20 فروردين ماه قم باشد. در مسير از دختر خاله‌ام سؤال مي‌كردم اما او طفره مي‌رفت. تا رسيدن به خانه مادر خودم را با اينستاگرام مشغول كردم كه ناگهان عكس داداش را با يك نوار مشكي ديدم؛ ابتدا جرئت نكردم متن زيرش را بخوانم. اشك در چشمانم جمع شده بود. گوشي را خاموش كردم. فقط خدا خدا مي‌كردم شهادتش يك شوخي باشد. آخر دوستانش از اين شوخي‌ها مي‌كردند و مي‌گفتند محمدحسين شبيه شهيد زين‌الدين است. دم در خانه ديدن جوان‌ها و دوستانش كه لباس مشكي به تن داشتند و فرياد‌هاي بيقرار مادر، به من فهماند كه محمدحسينم شهيد شده است.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳
زری
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۰۴ - ۱۳۹۶/۰۶/۱۳
0
0
شهادتش مبارک اونم ت لشکر فاطمیون افغانستان ک همه افغانی هستن افتخار بزرگیه
Ksr
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۵۶ - ۱۳۹۶/۰۶/۱۴
0
0
روحش شاد. قطعا همونجور که برای ما عزیز بود
برای بی بی زینب عزیزتر. و قطعا با امام حسین و حضرت عباس و باقی شهدای کربلا محشور میشه. و جایگاهش کنار ائمه است.
قم
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۴۵ - ۱۳۹۸/۰۳/۳۰
0
0
روحش شاد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار