کد خبر: 868256
تاریخ انتشار: ۳۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با رقيه ابراهيمي دختر شهيد شيرحسين ابراهيمي
استاد بنا شيرحسين ابراهيمي از غيورمردان لشكر فاطميون بود كه به محض شنيدن ناامني اطراف حرم عمه سادات در نهايت گمنامي در جبهه مقاومت اسلامي حاضر و بعد از مدت‌ها حضور در منطقه تدمر آسماني شد و خودش را به قافله كربلاييان رساند.
 صغري خيل‌فرهنگ
براي رقيه ابراهيمي روايت زندگي و شهادت پدرش شيرحسين ابراهيمي سخت بود. لحظاتي كه تهيه اين گزارش را براي هر دو طرف گفت‌وگو دشوار كرد. هرچند بغض‌هاي گاه و بيگاهش با صلابت زينبي‌اش درهم آميخت و توانست دوران كوتاهي از زندگي پدر را برايمان روايت كند اما تلخي دلتنگي و دوري را مي‌توانستيم از واژه واژه كلمات و بند بند جملاتش حس كنيم. استاد بنا شيرحسين ابراهيمي از غيورمردان لشكر فاطميون بود كه به محض شنيدن ناامني اطراف حرم عمه سادات در نهايت گمنامي در جبهه مقاومت اسلامي حاضر و بعد از مدت‌ها حضور در منطقه تدمر آسماني شد و خودش را به قافله كربلاييان رساند. روايت زندگي او ذهن را ناخودآگاه به سوي شهيد عبدالحسين برونسي مي‌برد كه او هم بنايي ساده بود كه قهرمان عمليات بدر شد و از جبهه‌هاي نبرد مقدس با بعثي‌ها به صف كربلاييان پيوست. دو بنا كه از دو جبهه به ظاهر متفاوت ولي هر دو در واقع از يك جبهه  و در دو زمان متفاوت خود را به قافله عاشورا رساندند.
چه مدت از زمان شهادت پدرتان مي‌گذرد؟
پدرم 42سال داشت كه من ، خواهر و دو برادرمان را به خدا سپرد و در 25 تيرماه 1394 به شهادت رسيد.
شغل پدرتان چه بود؟
پدرم بنا بود و در كار ساختمان‌سازي تبحر خاصي هم داشت و خدا را شكر نان زحمت و رزق حلال به خانه مي‌آورد و روزگار مي‌گذرانديم.برادر بزرگمان 21سال دارد و ازدواج كرده است. برادر كوچكم 10سال، خودم 18سال و خواهرم 14سال دارد .
قبل از اينكه پدر لباس دفاع از حرم را بر تن كند با شما و بچه‌ها از چرايي رفتنش صحبت كرد؟
پدر عاشق اهل‌بيت بود و ارادت خاصي به ائمه داشت. همين بهانه مدافع حرم شدنش شد. ما هم از عشق ايشان و علقه دروني‌اش اطلاع داشتيم. بابا وقتي كه شنيد حرم ناامن است، ناآرام شد و ديگر تاب ماندن نداشت. با تمام وجود دوست داشت كه مدافع حرم شود. پدر در افغانستان هم كه بود رزمنده بود. براي همين گفت من كه مي‌توانم بجنگم و جنگيدن را مي‌دانم چرا اينجا بمانم و براي دفاع از حريم اهل‌بيت نروم. گفتيم: پس بابا ما چه؟! گفت: شما جايتان امن است، حرم ناامن است. هركاري كرديم نشد. مي‌گفت خداي شما هم بزرگ است. خودش شما را به اين دنيا آورده و خودش هم مراقب است و روزي شما را مي‌رساند.
چه مدت در منطقه حضور داشت و چند بار اعزام شد ؟
بابا دو سال و شش ماه در جبهه مقاومت اسلامي حضور داشت و بارها مجروح و قبل از شهادت به فيض جانبازي هم نائل شد و زمان مجروحيت براي بهبودي كنار ما مي‌ماند.
پاي صحبت‌ها و خاطرات پدر از منطقه و ميدان نبرد مي‌نشستيد؟
بله، بابا خودش برايمان از منطقه صحبت مي‌كرد و مي‌گفت حال و هواي ديگري دارد، آنجا يك طور ديگر است. وقتي آنجا هستي انگار جاي ديگري نداري. از بچه‌هاي فاطميون و حماسه‌سرايي و دلاوري‌هايشان برايمان روايت مي‌كرد. يك بار برايمان تعريف كرد كه بچه‌ها براي زيارت حرم بي‌بي راهي مي‌شدند كه من به خاطر خرابي تانك نرفتم و ماندم تا تانك را درست كنم. بچه‌ها كه راه افتادند من تب ‌و لرز شديدي كردم، به طوري كه بچه‌ها من را داخل اتاق بردند. آنجا با خود گفتم خانم من را طلبيد اما من نرفتم. با خود گفتم حضرت زينب(س) من اشتباه كردم، همين الان به پابوست مي‌آيم‌. دقيقه‌اي نگذشت كه حالم خوب شد. تماس گرفتم و خودم را به بچه‌ها رساندم و به زيارت خانم رفتم. بعد از آن هر بار كه زيارتي قسمتم مي‌شد، همه كارها را رها مي‌كردم و مي‌رفتم.
از نحوه شهادت پدرتان اطلاع داريد؟
بابا در تدمر ساعت 4صبح نزديك نماز صبح روز  25 تيرماه 1394 شهيد شد.تركش نارنجك خيلي سطحي به كليه‌هايش مي‌خورد و با همان حال بلند مي‌شود و چند قدم بر‌مي‌دارد و مي‌گويد: «كلنا عباسك يا زينب» كه قناسه‌چي داعشي با تير به پهلوش مي‌زند و شهيد مي‌شود. خبر شهادتش هم يك ماه بعد به ما رسيد. گويي پلاك شناسايي پدر را پيدا نكرده بودند و براي همين شناسايي ايشان به تأخير افتاده بود. تا قبل از شهادت پدر، در خانواده و بستگان شهيد نداشتيم، از اين رو شهادت پدر برايمان لحظات سخت و تلخي را رقم زد. باور كردنش دشوار بود. در نهايت بعد از آمدن پيكر پدر در كنار همرزمان شهيدش در امامزاده عبدالله محمدشهر به خاك سپرده شد.
خانم ابراهيمي فرزند شهيد مدافع حرم شدن چه حس و حالي دارد؟
خيلي خوب و عجيب است. افتخار مي‌كنم كه پدر من در اين راه شهيد شده است و من دختر شهيد مدافع حرم هستم.
زمان اعزام صحبت يا سفارش خاصي برايتان نداشت؟
هميشه بابا به من مي‌گفت حجابت را حفظ كن . من دارم براي حجاب و دين مي‌روم و تنها چيزي كه ازتو مي‌خواهم اين است كه چادر حضرت زينب(س)‌را محكم‌تر حفظ و نگهداري كنی كه ان‌شاءالله من هم اين كار را با عنايت خودشهدا انجام خواهم داد و ادامه‌دهنده راه بابا خواهم بود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار