کد خبر: 868173
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۱
14، 15سال پيش كه تازه در دانشگاه تهران استخدام شده بودم، دانشجويي داشتيم كه از همان ابتدا مي‌شد فهميد با ديگران فرق مي‌كند. حسين، دانشجويي بود از يكي از شهرستان‌هاي شرق كشور؛ فردي مؤدب ، با علاقه و محكم در يك كلام همه چيزتمام.  كارشناسي را تمام كرد و براي كارشناسي‌ارشد به دانشگاه شهيدبهشتي رفت. بعد هم تقاضاي بورسيه به مركز تبادلات دانشگاهي آلمان را داد و يك ضرب بورس دكتراي دانشگاه بن در رشته حشره‌شناسي را گرفت. با او مرتب در تماس بودم. مدام در مورد استخدامش در دانشگاه مي‌گفتيم. او خيلي علاقه داشت كه در دانشگاه تهران استخدام شود. براي استادي هيچ چيزي كم نداشت.  بالاخره از او خواهش كردم درخواست استخدام بدهد. به ايران آمد، سخنراني كرد. در آن زمان من در فرصت مطالعاتي خارج از كشور بودم. گزارش سخنراني‌اش را به من داد كه چگونه با او رفتار كردند. او خودش فهميد كه به قول فرنگي‌ها Welcome  نيست.  به ايران آمدم و با همكاران صحبت كردم. ديدم همه مِن مِن مي‌كنند. ديدم از اين مي‌ترسند كه او جايشان را تنگ كند. حتي براي آنكه جلويش را بگيرند، فرد ديگري را با عجله استخدام كردند تا بهانه كنند كه ديگر به تخصص او نيازي نيست. اگرچه ميان ماه من با ماه گردون، تفاوت از زمين تا آسمان بود! يك روز به حسين تلفن كردم تا از او براي شركت در يك برنامه علمي دعوت كنم. برايم توضيح داد كه در اشتوتگارت شغل دائم به عنوان مدير كلكسيون پروانه‌ها و آزمايشگاه تحقيقاتي سيستماتيك مولكولي گرفته است. من مي‌دانم پيداكردن شغل در حشره‌شناسي در اروپا و امريكا بسيار سخت است. در آلمان اگر چنين شغلي را به يك خارجي و ايراني بدهند، معنايش اين است كه او حداقل 10سر وگردن از بقيه بلندتر بوده است. نمي‌دانستم به او تبريك بگويم يا نه. اما مي‌دانستم كه بايد به كشورم تسليت بگويم. بعد از 15سال خدمت در دانشگاه تهران نااميد از اينكه نتوانستم برجسته‌ترين متخصص حشره‌شناسي و فيلوژني كشور را به ايران بازگردانم، در اتاق كوچكم فقط اشك ريختم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار