حسن رضايي
مرگ اندوهبار مريم ميرزاخاني در 23 تير ماه گذشته، براي تمام ايرانيان يك شوك بود. در همين فضا، بحث پيرامون چرايي مهاجرت نخبگان و فرار مغزها، از جمله موضوعات پرتكرار محافل علمي و رسانهاي كشور طي دو ماه اخير بوده است. ميرزاخاني واقعاً بزرگ بود و اثبات شخصيت علمي وي نياز به توضيح ندارد. ما نيز قصد نداريم درباره ابعاد مختلف شخصيت علمي او در اين نوشته بحث كنيم. سخن اين است كه امثال ميرزاخاني كم نيستند؛ نخبگان پرشماري كه هر سال، جلاي وطن را بر قرار در آن ترجيح داده و غالباً پس از تكميل تحصيلات خود در رشتههاي تخصصي نيز هرگز به كشور بازنميگردند. سؤال اين است كه كدام شرايط قانوني، اجتماعي، كاري و پژوهشي باعث ميشود تا امثال مريم ميرزاخاني به خارج از كشور بروند و در آنجا ماندگار شوند؟
پاسخ خوشبينانه به اين سؤال ميتواند اين باشد كه مهاجرت براي كسب علم، پيش از اين نيز- در دوره ابنسينا و ديگران- نيز وجود داشته و اساساً چيز عجيبي نيست. نگاهي به رقم مهاجرت دانشجويان ايراني طي سالهاي گذشته اما ترديدهايي جدي بر اين فرضيه وارد كرده كه آن را حتي تا حدودي مضحك مينمايد. از سوي ديگر، مهاجرت دانشجويان برخي دانشكدههاي برتر جهان كه اتفاقاً در كشور عزيز خودمان قرار دارند، آن فرضيه پيشگفته را با ترديدهاي جديتر ديگري مواجه ميكند. مهاجرت دانشجويان دانشكده برق دانشگاه شريف، مثال روشني در همين زمينه است. بنابراين به نظر ميرسد ريشه مشكل را بايد در جاي ديگري جستوجو كرد. اشاره به مسائل سياسي -كه غالباً مورد علاقه مخالفان نظام جمهوري اسلامي است- نيز نميتواند گره ماجرا را باز كند چراكه اولاً در سابقه قاطبه دانشجويان مهاجرتكننده به خارج كشور، اثري از فعاليتهاي سياسي و ضدنظام نيست و ثانياً قاطبه مهاجرتكنندگان در دوري از وطن، مكرر براي كشورشان ابراز دلتنگي ميكنند.
دانشجو اساساً با كار علمي سر و كار دارد و اگر فضاي فعاليت پژوهشي وي در اينجا فراهم باشد، بيخيال وطن نخواهد شد. اين البته همه مسئله نيست. بعد مهمترين موضوع شايد مسئله اشتغال باشد. آمار بيكاري فارغالتحصيلان تحصيلات تكميلي طي سالهاي اخير سر به فلكزده است. بهمن ماه سال گذشته، محمدحسن اميد، معاون وزير علوم به آمار خيرهكنندهاي در همين زمينه اشاره كرده است و ميگويد:«امروز ۵۰هزار دانشآموخته بيكار در مقطع دكتري داريم كه سالانه ۳۰هزار نفر نيز به اين آمار اضافه ميشود، درحاليكه وزارت علوم بهعنوان دستگاهي كه بيشترين جذب را در اين زمينه دارد، تنها ميتواند 2هزار هيئت علمي را در سال به كار گيرد.»
اميد در ادامه حرفهايش به موضوعي اشاره ميكند كه آن را ميتوان علتالعلل مهاجرت نخبگان به خارج از كشور دانست. وي ميگويد:«بايد به سمت مهارتي كردن رشتهها برويم و مردم نيز بدانند كه ديگر مدرك تنها به دردشان نخواهد خورد... ما چارهاي نداريم كه به سمت رشتههاي مهارتي برويم تا دانشجو را براي بازار كار تربيت كنيم!» واقعيت آن است كه نظام آموزش عالي در كشور ما، نيازمحور نيست و مسئولان براي حل اين معضل البته كمي! دير به فكر افتادهاند. در نظام آموزشي نيازمحور، مديريت آموزش عالي از ابتداي فرآيند پذيرش دانشجو ميداند او را براي رفع كدام نياز كشور پذيرش كرده، سيلابسهاي دروس مورد نياز براي آموزش وي چيست؟ به عنوان مثال، طبق آمارهاي رسمي هم اكنون 54 درصد دانشجويان كشور در حوزه علوم انساني تحصيل ميكنند و كسي نيست بگويد چنين مدلي از توزيع جمعيت دانشجويي كشور بر اساس كدام نيازسنجي علمي و ميداني انجام شده است؟
از سوي ديگر، 80 درصد دانشجويان كشور را دانشجويان حوزه علوم انساني و پايه تشكيل ميدهند. به راستي كدام تصميم منطقي پشت چنين واقعيتي وجود دارد؟ چيزي غير از سهمخواهي دانشگاههاي مختلف دولتي، پولي، آزاد، پيامنور، علمي-كاربردي و غيره و غيره؟ روشن است كه در چنين شرايطي، دانشجويان مستعد نيز كار پيدا نخواهند كرد و لاجرم به اميد شرايط شغلي بهتر، جلاي وطن را بر حضور در آن برميگزينند. از اين نظر، رهبر انقلاب را بايد مهمترين فردي دانست كه از سالها پيش، پيگير نيازمحور كردن آموزش عالي در كشور بوده است. تدوين نقشه جامع علمي كشور اساساً با رويكرد نيازمحور كردن آموزش عالي در سطح كشور و با پيگيريهاي مصرانه ايشان انجام شده است. چكيده و نتيجه نقشه مذكور نيز تعريف 47 طرح كلان ملي متناسب با نيازهاي كشور و تدوين نقشه آمايش آموزش عالي در شوراي عالي انقلاب فرهنگي بوده است.
قرار بوده در فرآيند اجراي 47 طرح مذكور، دانشجويان تحصيلات تكميلي مهمترين نقش را ايفا كرده، ضمن تعريف رساله و پاياننامههاي خود روي اين طرحها، به كارورزي در آنها پرداخته و در قبال آن پول دريافت كنند. پياده شدن چنين سيستمي طبيعتاً بايد ضمن حل مسئله ارتباط صنعت و دانشگاه، زمينه اشتغال فارغالتحصيلان را فراهم كند. طي سالهاي گذشته اما عمده طرحهاي مذكور تعطيل شده است. واقعيت تلخي كه بارها تذكر رهبر انقلاب را در پي داشته است. دكتر كبكانيان، قائممقام ستاد راهبري اجراي نقشه جامع علمي كشور تابستان 94 در همين زمينه گفته است:«متأسفانه غالب طرحهاي كلان ملي تقريباً متوقف شده و در حال حاضر از مجموع 47 طرح كلان ملي فناوري تنها هفت طرح كلان از حمايت مالي نسبي برخوردار است.» وضعيت اكنون نيز تغيير قابل توجهي نكرده است.
اين در حالي است كه فعال شدن حداقل 500 دانشجوي تحصيلات تكميلي روي هر يك از آن طرحها،ميتواند پتانسيل تعريف طرحهاي حاشيهاي متعدد ديگري را فراهم كرده و نتايج فوقالعادهاي براي جامعه علمي كشور داشته باشد. مسئله آمايش آموزش عالي كشور هم متأسفانه هنوز به سرانجام مشخصي نرسيده است. روشن است كه در چنين شرايطي، دانشجويان مستعد فاقد رابطه و نفوذ سياسي، به اميد كسب جايگاه شغلي متناسب با تخصص خود، مهاجرت را بر ماندن در خاك وطن ترجيح ميدهند. در همين فضا، افراد ديگري احساس ميكنند چون ژن آنها خيلي فوقالعاده است، موفق به تاسيس چندين شركت بزرگ و پول روي پول گذاشتن ميشوند.انگار دانشجويان پرشماري كه هر سال دست به مهاجرت ميزنند، ژنشان معيوب است. با اين نگاه، مريم ميرزاخاني هم ميتواند يكي از همان ژنهاي معيوب باشد! خلاصه سخن آنكه نيازمحور كردن آموزش عالي، زيربناييترين راهحل جلوگيري از مهاجرت دانشجويان ايراني به خارج از كشور است.