هما ايراني
شهامت نداشتن، آدم را به خيلي از كارها واميدارد؛ از جمله اينكه بگويد همه چيز را ميدانم، در حاليكه نميداند. چون هيچكس همهچيز را نميداند. شما كسي را ميشناسيد كه همه چيز را بداند؟ حتي دانشمندان و فيلسوفان معاصر يا گذشته هم همه چيز را نميدانستند. تا جايي كه من ميدانم، كسي نميتواند ادعا كند كه همه چيز را ميداند. همين الان در فلان قاره و در فلان كشور و فلان شهر و فلان خيابان و فلان خانه چه ميگذرد؟ پرسش اين را تنها كسي ميداند كه در آن خانه زندگي ميكند و ميداند كه در خانهاش چه خبر است. و البته يك منبع لايزال آگاهي به اسم پروردگار.
طبيعي است، ما مگر چقدر گنجايش داريم براي دانستن؟ همواره همه چيز در جهان در حال تغيير است، پس طبيعي است كه خيلي چيزها را ندانيم، حتي اگر علامه دهر باشيم. پس لزومي ندارد از ندانستن بترسيم.
شايد يكي از راههايي كه به ما كمك ميكند كه از ندانستن نترسيم و فكر نكنيم كه آدم بيسواد و حقيري هستيم، اين باشد كه اين نكته را در نظر بگيريم كه همه مثل ما خيلي چيزها را نميدانند. اين احساس كه آنها هم مثل خود ما گنجايش تمام دانش جهان را ندارند به ما آرامش ميدهد. با اين روش ميتوانيم باور كنيم كه ما از بقيه دور نيستيم. اين از بيسوادي ما نيست كه خيلي از چيزها را نميدانيم بلكه در يك مسئله طبيعي به سر ميبريم و آن هم« همه چيز ندانستن » است. تعبيري بهتر، رساتر و زيباتر از اين نميتوانم براي اين مورد بسازم؛ همه چيز ندانستن.
ما از همه چيز ندانستن ترس داريم چون ميترسيم اگر اين ويژگي را داشته باشيم، قضاوت شويم. اين ترس ما را به بيان چيزهايي وا ميدارد كه ممكن است درست و واقعي نباشد. اين احساس منفي كه از اين بايت در دل داريم ممكن است آنقدر در وجود ما رشد كند كه ما را به انساني دروغگو تبديل كند. ما نياز داريم به احساس امنيت. براي اينكه ترس خودمان را كنار بگذاريم به امنيت نياز داريم و اين احساس امنيت وقتي در وجود ما ديده ميشود كه ترس نداشته باشيم. پس براي دور كردن ترسهايمان بايد به فكر راه و روشي باشيم. همين كه باور كنيم كه غير از خدا كسي نيست كه همه چيز را بداند، باعث بالا رفتن امنيت در وجود ما ميشود. براي بالا رفتن اين احساس در وجودمان، نياز داريم به باور. باور دروني ما نسبت به اين قضيه بايد زياد شود و تا وقتي كه پايين است، باز هم ترس در وجود ما هست. شايد اين ترس و ناامني ريشه دروغگويي خيلي از افراد هم باشد. پس بايد اين بيباوري و ترس از همه چيز ندانستن را از خود دور كرد.
معمولاً افرادي كه اعتماد به خودشان بالاست و اعتماد به نفس زيادي دارند، محكمتر و قاطعتر ميتوانند نظرشان را بيان كنند و آنچه را كه بايد بگويند، راست و درست هم بگويند. اگر امروز كسي پرسشي از ما ميپرسد يا درباره چيزي سر صحبت را باز ميكند، لزومي ندارد كه ما هم پاسخ بدهيم يا در آن صحبت شركت كنيم. ميتوانيم سكوت كنيم يا اگر نظري از ما خواستند، خيلي راحت بگوييم كه من درباره اين موضوع كه شما مطرح كرديد، چيزي نميدانم.
شخصاً با افرادي كه ميتوانند راحت بگويند كه نميدانند، احساس بهتري دارم. چون اين احساس را پيدا ميكنم كه با فرد صادق و راستگويي برخورد كردهام كه ماسك رياكارانهاي به خود نزده است و نميخواهد ماسك دانشمند بودن را به چهرهاش بزند. با خودم ميانديشم، اين فرد چه خوب تكليف طرفش را معلوم ميكند و با جملات بيهوده و غيرواقعي او را فريب نميدهد. چيزي كه اگر امروز در تمام دنيا و در تمام خانوادهها ، شغلها و ... وجود داشت، اينقدر جو بياعتمادي در دنيا بالا نميرفت و همه ميتوانستند به راحتي به يكديگر اعتماد كنند. چون ميدانستند كه آنها هم مثل خودشان همان را خواهند گفت كه واقعاً هست. امروزه با خيلي از قراردادها و امضاهاي پيدرپي اين اعتماد به دست نميآيد در حالي كه در يك زماني روي همين خاكي كه اكنون من و شما زندگي ميكنيم، پيشينيان ما تنها با گرو گذاشتن يك تار از سبيل خود يا حتي تنها با گفتن يك حرف، خودشان را مقيد و متعهد به انجام آن كار ميكردند. شايد در آن زمان اگر كسي چيزي را نميدانست به راحتي هم ميگفت نميدانم و اعتماد هم در جامعه تا اندازه يك تار مو گرو گذاشتن، بالا بود.
اين بياعتمادي از غيب كه بر ما نازل نشده است. به هر طريقي كه در وجود ما كاشته و نهادينه شده است، ميشود اصلاحش كرد. ميتوانيم از همين الان شروع كنيم و با خود تمريناتي داشته باشيم. تمرين از اين بابت كه ترس را از دلمان بيرون و شهامت را جايگزين آن كنيم. با اين كار لطف بزرگي به خود، خانواده، جامعه و جهان ميكنيم.