محمد مهر
فرض كنيد كسي هر روز ميرود حمام. مدتي در حمام ميماند. سر و صداهايي هم ميآيد، بعد كه بيرون ميآيد هيچ فرقي با قبل از رفتنش به حمام ندارد يعني بوي عرق كم نشده است و هيچ نشانهاي دال بر اينكه اين فرد حمام بوده در او نيست. حالا اجازه بدهيد با اين فرد برويم حمام. او شير آب را باز ميكند اما كوچكترين تماسي با آب ندارد. صابونها و شامپوها را برميدارد اما همهشان را ميريزد روشويي. باور كنيد آدم ميتواند هر روز حمام باشد اما وقتي بيرون ميآيد از كثيفترين آدمها هم كثيفتر باشد.
يك وقتهايي وقتي دعا ميكنم اما در دعا نيستم، يك وقتهايي وقتي نماز ميخوانم اما در نماز نيستم. اين تمثيل به ذهنم ميرسد كه من هم رفتهام حمام. قرار بوده روحم را به حمام ببرم، چون كمتر چيزي مثل نيايش و تضرع به درگاه الهي ميتواند روح آدم را تطهير كند و از آلايشها بزدايد اما درست مثل كسي كه به حمام رفته و حتي ممكن است آب را هم باز كرده باشد اما كوچكترين تماسي با اصل آنچه بايد در حمام اتفاق بيفتد، نداشته است. پس ميشود آدم سالها دعا بخواند يا حتي نماز بخواند اما حال همان كسي را داشته باشد كه با بوي عرق به حمام ميرود و با همان بو هم به بيرون ميآيد.
آن يكي پرسيد اشتر را كه هي / از كجا ميآيي اي اقبال پي
در قرآن آيه زيبايي وجود دارد كه ميگويد «ان الصلوه تنهي عن الفحشا و المنكر / نماز آدمي را از زشتيها و بديها مصون ميدارد. » اين نشانه بسيار خوبي است كه ميتواند تمثيل ما را هم به خوبي شرح دهد. اين به آن معني است كه اگر كسي نماز ميخواند اما نماز او سجاياي اخلاقي را در وجود او شكل نميدهد و او را تصفيه نميكند، اين به آن معناست كه او به «نماز / حمام روح» وارد شده است و الفاظي را هم به كار برده است، اما نهايتاً آن شستوشوي روحاني اتفاق نيفتاده است، درست مثل آن كسي كه به حمام ميرود، نه آبي باز ميكند و نه از شويندهاي استفاده ميكند حتي ممكن است آب را هم باز كند اما تماسي با آن نداشته باشد، بنابراين نكته كليدي در اين باره اين است كه صرف مشغول شدن ظاهري به آنچه ما در ذهنمان مكان شستوشو و تطهير نام دادهايم نميتواند دليل موجهي بر استفاده از آن مكان باشد.
مولانا در مثنوي حكايت فوقالعاده زيبايي در اين باره ميگويد كه كاملاً فضاي اين سخن را آشكار ميكند:«آن يكي پرسيد اشتر را كه هي / از كجا ميآيي اي اقبال پي / گفت از حمام گرم كوي تو / گفت خود پيداست در زانوي تو.» يكي از شتري ميپرسد: شما از كجا داري ميآيي؟ و شتر در پاسخ ميگويد: از حمام و آن فرد در پاسخ به كنايه و طنز به شتر ميگويد: از زانوهاي چرك و كثيف و پينه بستهات پيداست كه در حمام بودهاي.
حكايت ميخواهد بگويد اگر كسي ادعايي ميكند و صفتي را به خود نسبت ميدهد دير يا زود علائم و نشانههايي كه در او وجود دارد، صدق و كذب آن ادعا را روشن ميكند. اگر من ادعا ميكنم انسان دينمدار و اخلاقمحوري هستم و سند ميآورم كه من نماز ميخوانم يا دعا ميكنم اين مدعا زماني اثبات خواهد شد كه ديگران ببينند چنين فردي به حقوق ديگران احترام ميگذارد، زيردستان از دست او در رنج نيستند، سعهصدر دارد، خانواده خود را در تنگنا قرار نميدهد، با همسرش خوب حرف ميزند و او را تحقير نميكند. در واقع نميشود از يك سو هم ادعا كنم كه من استحمام كردهام و هم بوي عرق بدهم. نميشود گفت من درخت زردآلو هستم اما هر وقت كه از طرف بپرسيم بسيار خب! شما درخت زردآلو پس كي بشود ما از اين زردآلوهاي تو بخوريم و او در جواب بگويد فصلي ديگر و وقتي آن فصل برسد بگويد سالي ديگر و وقتي آن سال برسد دوباره حواله به زماني ديگر بدهد.
آيا اگر من برچسب شير را بر پيشانيام بزنم شير ميشوم؟
اينكه صرفاً من نامي روي خود الصاق كنم مثلاً از گردن خود نام شير را آويزان كنم و بنويسم شير، صفت يك شير را به خود خواهم گرفت. ممكن است به آدمها بگويم اينجا چه نوشتهاند و اينجا چيست و آنها در جواب بگويند شير اما به محض اينكه آنها شير بگويند من تبديل به شير نخواهم شد يا صفات شير را به خود نخواهم گرفت. همچنان كه مولانا ميگويد:«كار پاكان را قياس از خود مگير / گرچه باشد در نوشتن شير شير.» اگر من اسم خودم را رستم گذاشتم به اين معنا نخواهد بود كه به هر پيكاري رفتم ظفرمندانه از آن بيرون خواهم آمد يا من در هر مكاني كه رفتم خصلتهاي آن مكان را به خود خواهم گرفت. ممكن است آدمهايي باشند كه هر روز به استخر بروند اما يك قطره آب هم به آنها نخورد چون آنها از جايگاه تماشاگر به يك مسابقه شنا رفتهاند و اگر فرد بخواهد از آن جايگاه پايين بيايد و به استخر شيرجه بزند نه تنها رتبهاي را به دست نخواهد آورد بلكه ممكن است اگر كسي به داد اين فرد نرسد اساساً غرق شود.
بنابراين حضور در يك مكان دليل نميشود كه فرد حتماً خصلتهاي آن مكان را به خود گرفته است. زماني ما ميتوانيم ادعا كنيم انسانهاي اخلاقي هستيم و روح معنويت در ما وجود دارد كه حضور ما در مكانهاي معنوي يا انجام مناسك و فرايض بازيگرانه باشد و نه تماشاگرانه. در واقع گاهي ما ممكن است درباره عمل اخلاقي به صورت تماشاگرانه ساعتها صحبت و نقد و بررسي كنيم اما وقتي پاي رفتار اخلاقي ميرسد لنگ بزنيم و نتوانيم از عهده كار برآييم.
بازيگر رفتار اخلاقي، فرصت تماشاي عيوب ديگران را ندارد
ممكن است ما درباره رفتار اخلاقي ديگران از چشم يك تماشاگر نگاه كنيم و ايرادها و معايب رفتار ديگران از تظاهر ، دروغ و ... را به خوبي ببينيم، اما در واقع تمام وقت ما مصروف فعاليت تماشاگرانه باشد و غفلت كنيم كه ما به عنوان يك بازيگر در اين عرصه كه در همان ميدان قرار داريم و در معرض همان ابتلاها و آزمونها و امتحانها هستيم چه عملكردي داريم و عملكرد ما چقدر قابل دفاع است. اين است كه امام علي (ع) در حكمتي از حكمتهاي نهجالبلاغه به اين حقيقت اشاره ميكنند كه اگر كسي درگير عيوب خود باشد و درصدد اصلاح آنها برآيد از پرداختن به عيوب ديگران بازخواهد ماند. در واقع وقتي شما بازيگر رفتار اخلاقي ميشويد و در بازي هستيد ديگر فرصت اين را نداريد كه هر لحظه به تماشا بنشينيد كه ديگران چه ميكنند، مثل شناگري كه وقتي در آب شنا ميكند ديگر بايد روي شناي خود متمركز شود و نميتواند هر لحظه تماشاگرها را رصد كند كه آنها چه ميكنند و كجا نشستهاند وگرنه از شنا كردن باز ميماند.
اگر من در گلستان حضور دارم به اين معني نيست كه حتماً گل هستم
پس نكته مهم در اين حوزه اين است كه ذهنمان را از اين دام بزرگ برهانيم و عيار و خط كشمان را صرفاً حضور در مكان قرار ندهيم بلكه عيار و خطكش انسان اخلاقي را در عمل اخلاقياش تعريف كنيم.
اگر من در گلستان حضور دارم به اين معني نيست كه حتماً گل هستم. ممكن است من در گلستاني باشم اما گل نباشم بلكه خود را در ميان گلها جا داده باشم و با گرفتن عكس يادگاري از آنها اينطور القا كنم كه من نيز يكي از آنها هستم. اما گرفتن عكس يادگاري و حضور در ميان گلها دليل نميشود كه من گل شده باشم و از همان جنس باشم، گو اينكه به هر حال نشست و برخاست با گلها در من اثر خواهد كرد و تأثيراتي خواهد داشت اما اصل اين است كه وقتي من از آن گلستان جدا شدم به تنهايي عطر و بوي خود را داشته باشم و اگر كسي مرا ديد به صرف اينكه مرا ديده بگويد او گل است و عطر و بوي يك گل را دارد.
كتابي كه بار ميدهد، كتابي كه بار ميشود
نكته مهم ديگر در اين باره اين است كه صرفاً حمل يكسري دانستهها در زمينهاي حكمي و روايي و نقلي و معرفتي به اين معنا نيست كه آنها در من دروني شدهاند. در قرآن حكيم به اين حقيقت اين گونه اشاره شده است كه «مثل الذين حملوا التوريه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا »، كساني كه مكلف به تورات شدند اما حق آن را ادا نكردند در واقع مثل خراني بودند كه اسفار را حمل ميكردند. مثال قرآن در اين باره بينظير است: اينكه چهارپايان ممكن است بارِ كتاب داشته باشند و نفيسترين و هنريترين و عالمانهترين و فلسفيترين كتابها را هر روز به اين سو و آن سو بكشند. اصلاً الاغي پيدا شود كه از اول تا آخر عمرش را فقط بار كتاب به اين سو و آن سو ببرد و فقط با كتاب سر و كار داشته باشد اما بهرهاي از آن دانش و علم را نداشته باشد. حقيقتاً بسيار ترسناك و عجيب است كه ما انسانها نيز گرفتار سرنوشت مشابهي ميشويم. سرنوشتي كه در آن عناوين و پسوندها و پيشوندهاي مهم علمي و القابهاي پرطمطراق را به يدك بكشيم اما عملاً فقط اين القاب را در زندگي به اين سو و آن سو بكشانيم.
كي حق دارم بگويم حمام بودهام؟
آيه زيباي ديگري در اين باره در قرآن وجود دارد كه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ /اي كساني كه ايمان آوردهايد چرا آنچه را كه به آن عمل نميكنيد، بر زبان ميآوريد و ميگوييد؟» پس هر كسي كه از شما ميپرسد كجا بودهايد زماني حق داريد بگوييد حمام كه واقعاً تميز باشيد. ممكن است شما رفتهايد. حمام كه فقط به دوستتان چيزي بدهيد و بياييد اما وقتي ميگوييد من حمام بودهام، در واقع داريد ادعاي تميز شدن ميكنيد. من زماني بايد خود را عابد و زاهد بدانم كه اثر زهد و عبادت را در خود حس كنم و ببينم كه سمت و سوي افعال و كردار و رفتار من تأييدكننده اين ادعاي من است، اما اگر من صرفاً عبادتگاه را به عنوان سند ادعايم مطرح ميكنم حرفم شبيه حرف كسي است كه رفته به حمام و به صاحب حمام چيزي داده و برگشته و هيچ تماسي با درونمايه آن حمام نداشته، با اين حال ممكن است خودش هم به اين تصور و توهم دچار شود كه واقعاً حمام بوده است.
كدام ذكر زنگار ميشويد؟
يك بار حجتالاسلام فاطمينيا عالم و واعظ مشهور اين نكته ظريف را مطرح ميكردند. البته ورود به اين مسائل بسيار بايد با مداقه و دقت نظر و موشكافانه باشد تا تعبيرهاي سوئي در اذهان به ويژه آنها كه مدام دنبال مچگيري هستند، روي ندهد.
ايشان بسيار با احتياط به اين مسئله ورود كردند كه گاهي برخي افراد مدام دنبال اين ميگردند كه مثلاً چه ذكري را بخوانند. عين كلام ايشان در سخنرانيشان اين بود:«بعضيها ميپرسند من غيبت ميكنم چه ذكري بخوانم. من بداخلاقم چه ذكري بخوانم. ما منكر ذكر نيستيم. بارها گفتيم اخلاق داريم، علم اخلاق داريم. ذكر سر جايش است و ما دعا زياد داريم اما نه اين است كه ما براي همه چيز ذكر داشته باشيم. به من خيلي مراجعه ميشود كه آقا من فلان خصلت را دارم چه ذكري بخوانم.»
در واقع در منظر اين عالم نوع مواجهه با ذكر محل مناقشه است. برخي از ما نوع برخوردمان با ذكر كاملاً مكانيكي است. تصور ميكنيم كه ذكر يعني الفاظي بر زبان بيايد و مثلاً براي اينكه فلان گرفتاري ما حل شود، چندين صد بار يا هزار بار يكي از آيههاي الهي يا كلمات مقدس را بر زبان بياوريم، گرچه براي گرفتاريهاي دنيا هم بايد دعا كرد و ذكر گفت و نيايش كرد اما اصل ذكر اساساً چيز ديگري است و آن اينكه نور معرفت بر قلب و روح آدم تابيده شود و انسان به واسطه ذكر جاي اصل و فرع را در زندگي از ياد نبرد و هر آن به خود تشر بزند و بيدار شود و آگاه باشد كه براي چه به زندگي آمده است و كجاست و ميخواهد كجا برود. اين همان به يادآوردن و تذكر است كه در جايي در پاسخ به سوال «الست بربكم» بلي گفته است و ذكر يعني به ياد آوردن مستمر همين بلي كه در روز الست به پروردگارمان گفتهايم و اقرار كردهايم كه او رب ماست و جهان و جان را بيهوده نيافريده است، پس ميتوان گفت به هر ميزان كه كسي ميتواند اين معنا از ذكر و تذكار و نيايش و دعا را در وجود خود عينيت ببخشد و آن بلي روز الست را به ياد بياورد در واقع روح خود را از زنگارها و آلودگيهاي روزمره و غفلت شستوشو داده و به واقع به مرتبه پاكي رسيده است.