آرمان شريف
22مرداد ماه سالروز شهادت دو تن از رزمندگان دفاع مقدس است كه در سال 1366 در دو منطقه مختلف به شهادت رسيدند. يكي از پاسدارها و ديگري از رزمندگان ارتشي بودند كه با يك هدف واحد و مشترك پا به جبهه گذاشتند و جانشان را در اين راه خدايي فدا كردند. مهران شكاريان و پرويز ابوطالبي دو رزمندهاي هستند كه در اين روز به شهادت رسيدند تا براي هميشه نامي ماندگار از آنها بر صفحه تاريخ ثبت شود.
مهران شكاريانسردار شهيد مهران شكاريان جانشين گردان عاشورا لشكر 25 كربلا از همان دوران نوجواني به آداب مذهبي علاقهمند بود و در جريان انقلاب با حضور در تظاهرات و راهپيماييهاي انقلابي در كنار ديگر جوانان نقش مؤثري در مبارزه با رژيم شاهنشاهي ايفا كرد. با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357، حضور مستمري در جلسات بسيج داشت و حضور در اين جلسات تأثير زيادي بر آگاهيبخشي و بلوغ فكرياش دارد. شكاريان كه از ابتداي جنگ تحميلي خود را به سنگرهاي دفاع رسانده بود در سال 1362 وارد سپاه شد و با توجه به شايستگيهايش به سمت معاون گردان نائل آمد. روحيه بسيار بالا، شجاعت و از همه مهمتر هوش سرشار در نحوه طراحي عملياتها از او فرماندهي كمنظير ساخته بود. اين فرمانده دلاور سرانجام در 22مرداد 1366 در خط پدافندي فاو در اثر برخورد تركش به سرش به خيل شهداي راه خدا پيوست و پيكرش را درآرامگاه گله محله بابل به خاك سپردند.
شهيد شكاريان در بخشي از وصيتنامهاش به زيبايي هرچه تمامتر مينويسد: «كسي كه براي خدا در ميدان نبرد ميرود ترسي در دل ندارد و از شهيد شدن در راه خدا هيچ هراسي ندارد. اي برادران نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حسين(ع) در ميدان نبرد شهيد شد. اي برادران نكند در غفلت بميريد كه علي(ع) در محراب عبادت شهيد شد و مبادا در حال بيتفاوتي بميريد كه علي اكبر در راه حسين(ع) با هدف شهيد شدند.اي مادران مبادا از رفتن فرزند خود به جبهه جلوگيري كنيد كه فردا در محضر خدا نميتوانيد جواب زينب(س) را بدهيد كه تحمل 72 شهيد را نمود.»
شهيد پرويز ابوطالبيشهيد پرويز ابوطالبي، سيام شهريورماه سال ۱۳۴۷ش در شهر تهران چشم به جهان هستي گشود. پرويز، پدرش عيسي را در دوره نوزادي از دست داد و در سايه ناپدري مهرباني پرورش يافت. پرويز، آموختن علم را از سن هفت سالگي آغاز كرد و تحصيلاتش را تا پايان سال چهارم دبستان ادامه داد و بنا به دلايلي، ترك تحصيل كرد.
ناپدري شهيد با بيان خاطرهاي درباره اعزام پرويز به جبهه بيان ميكند: «از سينهزني عاشورا كه برگشت، به محل كار من آمد. چند نفر از دوستانش هم بودند. يك ساعت نشده بود كه كار چند روز را انجام دادند. برايشان چاي دم كردم. ميخوردند و از همه دري صحبت ميكردند. دوستش ميگفت: «ستاد ثبتنام بهخاطر سنمان ما را ثبتنام نكردند.» پرويز، حبه قندي در دهان گذاشت: «ولي من ثبتنام كردم.» ميدانستم كه از دوستانش يكي دو سال بزرگتر است. شبي را كه پرويز گفته بود: «ميخواهم بروم.» و نگاه مادرش باراني شده بود، بهخاطر آوردم. گفتم: «نرو! سن و سالت هنوز خيلي كم است همينجا بمان. مادرت نگران است.» سرش را پايين انداخته بود تا چشمهاي نمناكم را نبيند: «آقاجان چطور ميتوانم بمانم؟ وقتي همسن و سالهايم در جبهه هستند، من هم ميروم.» چهره خردسالش را بهخاطر آوردم. تازه پدرش را از دست داده بود و من سرپرستي او و مادرش را به عهده گرفته بودم. به برادرهاي ناتنياش كه پسرهاي خودم بودند، نگاه كرد: «آقا به كمك احتياج دارد، به او كمك كنيد.» پسرها سكوت كرده بودند. با دوستانش بلند شده بود كه برود. موقع رفتن دوباره به آنها گفت: «آقا پير شده، نميتواند كار كند!» دلم از محبتي كه نشان ميداد، لرزيد. ميدانستم كار خودش را ميكند و سرانجام ميرود. بهدنبالش كشيده شدم كه بگويم: «نرو پرويز! بمان.» نگفتم. اما از دلم گذشت. عادت نداشتم نظرم را به او حكم كنم. چند قدم كه رفت، برگشت و مهرباني نگاهش را توي صورتم ريخت و دست تكان داد. از پشت پرده اشك او را ميديدم كه هر لحظه دورتر و دورتر ميشود...»
شهيد ابوطالبي در پي تهاجم گسترده و ناجوانمردانه رژيم بعثي عراق به مرزهاي جمهوري اسلامي ايران و آغاز جنگ تحميلي، به جبهههاي نبرد حق عليه باطل شتافت. پرويز بارها عازم مناطق جنگي شد و رشادتها از خود نشان داد. ابوطالبي، سرانجام بعد از حضوري مردانه در تاريخ بيست و دوم مردادماه سال ۱۳۶۶ هجري شمسي در منطقه سردشت - در سن 19 سالگي - به فيض عظماي شهادت نائل آمد و به صف عاشوراييان تاريخ ملحق شد.