محمد مهر
اكثر ما گرفتار خودفريبي هستيم. شايد حواس ما بيشتر به اين است كه از ديگران فريب نخوريم اما چقدر حواسمان به خودمان است كه فريب ديگران را نخوريم؟ كافي است اين حديث را از پيامبر (ص) كه در گلستان سعدي روايت شده مدنظر قرار بدهيم تا بدانيم تا چه اندازه در معرض دشمن خانگي و عجيبي به نام خود و خودفريبي قرار گرفتهايم: «بزرگي را پرسيدم در معني اين حديث كه اعدا عدوك نفسك التي بين جنبيك گفت: بهحكم آنكه هر آن دشمني را كه با وي احسان كني دوست گردد مگر نفس را كه چندانكه مدارا بيش كني مخالفت زيادت كند.» كار انسان از يك حيث بسيار دشوار است، يك دشمن خانگي در درون انسان قرار دارد و يكي از اساسيترين كارهاي دشمن اين است كه انسان را فريب دهد، چپ را نشان دهد و از سمت راست ضربه بزند، حيله سوار كند و طرف مقابل را گيج كند. حال تصور كنيد كه انسان خود را گيج ميكند. در درون انسان مداوم لشكركشيهايي صورت ميگيرد و نكته عجيب و جالب اينجاست كه هر دو سوي لشكر و ضربهزننده و ضربهخورنده يكي است.
از كجا بدانيم كه ما گرفتار خودفريبي شدهايم؟
كافي است كسي با دقت اعمال و رفتار خود را زير نظر بگيرد. همچنان كه ما گاهي رفتارهاي ديگران را زير نظر ميگيريم كه بدانيم آنها از كجا ميآيند و كجا ميروند و چه گرفتهاند و چه ميگويند، اگر همين درجه از مراقبت يا بيشتر را درباره اعمال و رفتار خودمان انجام دهيم در آن صورت متوجه نكتهاي خواهيم شد كه به احتمال بسيار زياد ما را از دام خودفريبي دور نگه ميدارد يا دست كم آن دام را به ما نشان ميدهد. اما آن نكته چيست؟ مراقبت از اعمال و رفتار بيش از هر چيزي استانداردهاي دوگانه ما را به ما گوشزد ميكند و اين ديد را به ما ميدهد كه دچار خودفريبي شدهايم.
استانداردهاي دوگانه رفتاري، خطكشي براي ارزيابي خودفريبي
اگر ميخواهيد بدانيد در زندگي چقدر دچار خودفريبي شدهايد به استانداردهاي رفتاريتان در موقعيتهاي متفاوت نگاه كنيد و ببينيد وقتي در موقعيت الف و ب قرار داريد، موضع و تحليل و رفتار شما در آن دو موقعيت كه در مقابل هم هستند يا با هم فاصله زيادي دارند چگونه است؟ موقعيت سواره و پياده يكي از بهترين موقعيتها براي ارزيابي استاندارد رفتاري شماست. فرض كنيد شما پشت فرمان خودرويتان نشستهايد. يك زن با كودك خود ميخواهد از عرض خيابان عبور كند اما شما به او راه نميدهيد و ميگوييد مردم اين روزها اصلاً مراعات نميكنند و بدون آن كه نگاه كنند ميپرند وسط خيابان. حالا شما در موقعيت يك پياده هستيد و ميخواهيد از عرض خيابان رد شويد، ماشيني به شما راه نميدهد و در جواب با لحني پرخاشگرايانه ميگوييد چته؟ مگه سر ميبري؟ چرا مثل وحشيها به عابر حمله ميكني؟
شما اكنون در موقعيت سواره هستيد و ميخواهيد خودرويتان را پارك كنيد اما آن قسمت از خيابان جاي پارك نيست. ميخواهيد از داروخانه، دارويي تهيه كنيد و عجله داريد. خودروي خود را جلوي پاركينگ قرار ميدهيد و هنوز پايتان به داروخانه نرسيده صدايي را ميشنويد كه ميگويد اينجا پارك نكنيد اما شما اعتنايي نميكنيد. بهتر است بگويم خودتان را به نشنيدن ميزنيد چون ميدانيد كه مثلاً بچه شما مريض است و در اين لحظه به آن دارو نياز دارد. از بيرون صداي بوق خودرويي كه ميخواهد از پاركينگ بيايد بيرون ميشنويد اما به روي خودتان نميآوريد و نسخه را به داروخانه ميدهيد و از داروخانه بيرون ميآييد و به آن مردي كه بوق زده پرخاش ميكنيد كه چه خبر است؟ يك دقيقه شد؟ مگر نميبيني رفتم داروخانه؟ شهربازي كه نرفتهام؟ حالا جاي شما و آن فرد عوض ميشود. يكي آمده و جلوي در پاركينگ خانه خودرويش را پارك كرده و رفته است. شما به حدي عصبي هستيد كه نميدانيد چه كار بايد بكنيد: كدام آدم بيفرهنگي آمده اين ماشين را گذاشته اينجا و رفته؟ اصلاً نميگويند مردم كار دارند؟ تابلوي به اين بزرگي و پاركينگ به اين بزرگي را نميبينند؟
خودفريبي و تجربه تغيير جاي ارباب رجوع و مسئول
به اين موقعيت توجه كنيد: شما كارمند هستيد و سر ميزتان چند تلفن وجود دارد. همكار شما كه تلفن متعلق به اوست و او بايد به آن شماره پاسخ دهد، سر جاي خودش نيست اما كسي مرتب دارد زنگ ميزند. با خودتان ميگويد چه آدم سمجي؟ اي بابا! وقتي طرف جواب نميدهد قطع كن. يك بار دو بار كه بوق زد و از آن طرف خبري نيامد، معلوم است كه طرف آنجا نيست. چرا بايد گوش و روان ما را آزار بدهي؟ بعد هم آخر سر مجبور به مداخله ميشويد و به آن طرف با كنايه و شماتت ميگوييد آقا ماشاءالله شما چقدر آدم باارادهاي هستيد، اما حساب گوش ما را هم بكنيد كه گوش ما رفت. طرف عذرخواهي و قطع ميكند. حالا فرض كنيد شما در موقعيت مشابهي قرار گرفتهايد. قضاوتتان 180 درجه فرق ميكند:«اين ادارات به درد چه میخورند؟» مرتب داريد شماره را ميگيريد. مرتب تلفن زنگ ميخورد اما كسي جواب نميدهد. اين همه شماره تلفن اعلام ميكنند اما يك نفر آنجا نيست كه به اين تلفن لعنتي جواب بدهد. به اين ترتيب شما تا آخرين بوق تلفن را قطع نميكنيد چون ميخواهيد از آخرين شانستان هم براي اينكه احتمالاً كسي در آن سوي خط به تماس شما جواب خواهد داد استفاده كنيد و همين هم ميشود. بالاخره كسي از آن سو گوشي را برميدارد و با حالتي پرخاشگرايانه ميگويد چه خبرتان است؟ چرا اين قدر مزاحم ميشويد؟ شما هم بناي پرخاش را ميگذاريد و ميگوييد يعني چه؟ اين چه طرز حرف زدن است؟ شما وظيفهتان است كه به تلفن ارباب رجوع جواب بدهيد. صداي آن سوي خط ميگويد تلفن را برداشته فقط به خاطر اينكه روي اعصابش بوده و اين خط تلفن مربوط به همكار اوست و نه او.
همچنان كه ميبينيد اگر كسي بتواند دو موقعيتي كه در آن قرار گرفته را يك بار در موقعيت مسئول و پاسخگو و بار ديگر در موقعيت اربابرجوع و مراجعهكننده در كنار هم قرار دهد و انتظارات خود را در اين دو موقعيت كنار هم قرار دهد به سادگي متوجه شكاف رفتاري و خودفريبي خود خواهد شد. در اين صورت فرد با خود سؤال خواهد كرد: پس چرا وقتي در جايگاه مسئول نشسته انتظار دارد كه اربابرجوع با دو يا سه بوق دست از سر تلفن بردارد و پي كارش برود اما خود او وقتي در جايگاه مراجعهكننده و اربابرجوع است، همان كاري را كه از سوي ديگران خطا و اشتباه و روي اعصاب تلقي ميكرد تكرار ميكند.
خودشيفتگي به ژن و خون، مقدمه خودفريبي
گاهي ما دچار خودفريبي ميشويم به خاطر اينكه خود را ناخواسته در موقعيت برتري تصور ميكنيم، يا به اصطلاح عامه خونمان را رنگينتر ميبينيم. چند وقت پيش فرزند يكي از مسئولان در مقام دفاع از خود صحبت از ژن و خونِ خوب كرده بود و گفته بود من به هرچه در زندگي رسيدهام نه به واسطه رانت آقازادگي كه به واسطه ژن و خون خوب بوده است. حتي اگر اين استدلال را بپذيريم كه فرزند اين مسئول هرگز از رانت قدرت سود نبرده و هر جا پروژهاي گرفته به واسطه توانايي و ظرفيتهاي خود بوده و مربوط به ژن و خونِ خوبي كه از پدر و مادر خود به ارث برده نبوده باز فرد با اين نوع استدلال خود را در معرض خودشيفتگي قرار ميدهد و كسي هم كه در معرض خودشيفتگي و حظ بردن از وجنات و ژن و خون خود است مسلماً به خودفريبي هم نزديك ميشود.
پارهخطي كه يك سر آن به «خودشيفتگي» و سر ديگر آن به «خودفريبي» ميرسد
اولين كاري كه خودشيفتگي با انسان ميكند اين است كه ابعاد او را در چشمش بزرگتر و برجستهتر ميكند. وقتي آدم در خود، شيفته و از خود، راضي باشد مسلماً نقاط پيراموني و برجستگيهاي ديگران را كمتر به چشم ميبيند. مثل يك كوه كوچك كه دائم در خود نظر ميكند و قربان صدقه خودش ميرود كمتر اين اقبال را پيدا ميكند كه گردن بچرخاند به اين سو و آن سو و كوههاي بزرگتر و سر به فلك كشيدهتر را ببيند. وقتي هم اين اتفاق ميافتد مسلماً آن فرد دچار خودفريبي خواهد شد چون در عالم واقع رخدادها آنگونه كه در ذهن آن فرد چيده شده پيش نميرود. من اگر با قد 185 خود را بلندقدترين آدم زمين تصور كنم در واقع دچار خودفريبي شدهام چون اگرچه من تا حدوي بلندقد هستم اما از من بلندقدتر افراد زيادي وجود دارند اما به خاطر اينكه من صرفاً روي قد و قوارههاي خودم متمركز شدهام و احتمالاً خانواده يا رسانه مرا به گونهاي بار آورده و دائماً قربان صدقه من رفتهاند كه من تصور كنم قد رشيد صرفاً در من متجلي شده است در آن صورت من در يك پارهخطي خواهم زيست كه يك سر آن به «خودشيفتگي» و سر ديگر آن به «خودفريبي» ميرسد.
قانون طلايي اخلاق و رهايي از خودفريبي
به نظر ميرسد زماني ما ميتوانيم از دام مهلك خودفريبي و همسايههايش همچون خودشيفتگي رهايي يابيم كه اول از همه بدانيم اينطور نيست كه «همه با هم برابرند و بعضيها برابرتر». اگر واقعاً كسي در عمق وجود خود، خود را برابرتر از ديگران نداند و با همين تبصره آرام آرام زمينه خودبرتربيني خود را نچيند، در آن صورت ميتواند اميدوار باشد كه بتواند در موقعيتهايي مثل «سواره و پياده» ، «مسئول و مراجع» و نظاير آن وقتي متوجه ميشود كه خود نيز همان رفتاري را مرتكب ميشود كه ديگران را از آن برحذر ميدارد به جاي آن كه از در توجيه رفتارهاي خود برآيد بپذیرد كه در درون خود استاندارد دوگانهاي براي رفتارهايش دارد و آنچه براي ديگران نميپسندد براي خود ميپسندد. اين قانون طلايي اخلاق است كه در گفتههاي بزرگان ديني ما از جمله امير مؤمنان (ع) هم تجلي يافته است، اما كسي ميتواند به اين قانون عمل كند كه در درجه اول متوجه شكاف رفتاري خود در دايره پسندها و ناپسندها شود.