کد خبر: 866115
تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ - ۲۰:۵۷
انديشه سيد جواد طباطبايي به عنوان يكي از فيلسوفان ايران معاصر شناخته شده است.
محمدحسن صادق‌پور
 
انديشه سيد جواد طباطبايي به عنوان يكي از فيلسوفان ايران معاصر شناخته شده است. هرچند آنان كه در عصر ما خصوصاً در ايران به عنوان فيلسوف شناخته مي‌شوند بيشتر شارح، مفسر و مدرس نظريات فلسفي هستند تا فيلسوف. هرچند برخي از آنان همچون طباطبايي نظرياتي چون «ايرانشهر» دارند كه با آن شناخته مي‌شوند؛ لكن همين نظريات عمدتاً حاصل تركيب چند مكتب فلسفي يا شرحي بومي بر يكي از اين مكاتب است. در روزنامه «جوان» پيش‌تر نظرات طباطبايي بررسي شده است و اكنون در واپسين يادداشت از سلسله مقاله بررسي آراي اين انديشمند؛ به آسيب‌شناسي تفكر او و نسبت اين تفكر با اصلاحات پرداخته مي‌شود.
    
جواد طباطبايي و جريان اصلاحات
پاره‌اي از ناظران آگاه به مسائل روشنفكري اين نظر را مطرح مي‌كنند كه سيدمحمد خاتمي ارتباط صميمانه‌اي با سيدجواد طباطبايي داشت و از انديشه‌هاي او توشه‌گيري مي‌كرد. همين ناظران خاطرنشان مي‌كنند كه طباطبايي سبب انحراف خاتمي بود و از رهگذر جلسات مشتركي كه اين دو در اوايل دهه 1370داشتند، خاتمي به فلسفه غرب علاقه‌مند شد، چنانكه امروز مورخان وابسته‌اي مثل «يرواند آبراهاميان» با خرسندي از دفاع خاتمي درآثارش از فلاسفه ملحدي مثل «ديويد هيوم» ياد مي‌كنند و اين ثمره همان تعلقات خاتمي با سيدجواد طباطبايي است. اين نكته را نبايد از ياد برد كه خاتمي در طول دوران جلوس بر كرسي رياست جمهوري هرگز از تمجيد از غرب دست نكشيد و گاه و بيگاه بر دستاوردهاي مثبت تمدن غربي تأكيد ورزيد. او مي‌نويسد: «‌مسلماً ما در تأسيس جامعه مدني‌مان بايد خيلي چيزها را ياد بگيريم، حتي ازجامعه مدني غرب.‌»
 
خاتمي همچون طباطبايي كه دل در گرو تجدد دارد در مصاحبه‌اي با يك شبكه امريكايي به ستايش از تمدن امريكايي مي‌پردازد و مي‌گويد: «‌در امريكا هيچ گاه آزادي و دينداري روبه‌روي هم قرار نگرفته بودند و حالا هم اگر نگاه كنيم، مردم امريكا اغلبشان مردم دينداري هستند و دين‌ستيزي در امريكا كمتراست. در عين حال، آن نگاهي به دين كه مايه و پايه تمدن آنگلو امريكن شده، آن ديني است كه با آزادي سازگار است و من معتقدم بشر اگر بخواهد خوشبخت شود، بايد كاري كند كه هم معنويت دين را داشته باشد و هم شرافت و آزادي را. به اين علت است كه بنده مي‌گويم به ملت بزرگ امريكا احترام مي‌گذارم، به دليل تمدن خوبي كه داشتند.‌» اين سخنان مهرآميز در مدح و ستايش تمدن غرب و به طريق اولي تمدن امريكا درحالي از زبان خاتمي جاري شد كه دولت امريكا با در پيش گرفتن سياست‌هاي متوحشانه، خرد‌ستيز و جنون‌آميز نقش مهمي در گسترش خشونت و بربريت در جهان داشته است. طبق اسناد منتشره توسط وزارت امور خارجه امريكا، دولت‌هاي مختلف اين كشور به اصطلاح آزاد! و خردگرا! با طراحي و هدايت چندين و چند كودتا در اقصي نقاط گيتي كارنامه سياه و ننگيني در زمينه حقوق بشر و دفاع از آزادي‌هاي بنيادين نوع بشر از خود به جاي گذاشته‌اند. خاتمي گويا دچار آلزايمر سياسي شده بود كه اين حرف‌ها را در دفاع از فرهنگ امريكايي بر زبان جاري مي‌كرد چراكه به قول آدورنو و هوركهايمر (‌دو فيلسوف برجسته مكتب فرانكفورت) همين به اصطلاح خرد‌گرايي! مترتب بر تمدن مغرب زمين بود كه موجبات دو جنگ خانمان‌سوز در جهان را فراهم ساخت.
 
آسيب‌شناسي نظام انديشگي طباطبايي
واقعيت اين است كه طباطبايي يك متفكر تجددگرا است كه هدف غايي‌اش غرس كردن نهال سوبژكتيويسم در ايران است و او دليل انحطاط تفكر در ايران را امتزاج تصوف و شريعت و به محاق رفتن عقلانيت يوناني و خرد ايرانشهري مي‌داند. طباطبايي برداشتي كاملاً ايده‌آليستي از آراي هگل دارد و سعي دارد به روشنفكران ايراني گوشزد كند كه دليل عدم توفيق تجدد‌گرايان در به ثمر رساندن پروژه تجدد‌خواهي در ايران، عدم آشنايي اين روشنفكران با مباني فكري مدرنيته است. طباطبايي در عين حال گوشه چشمي نيز به خرد ايرانشهري در ايران باستان دارد و سعي دارد با ارائه تصويري مثبت از دوران ايران باستان، روايتي خرد‌گرايانه و مدرنيستي از ايران باستان ترسيم كند. مشكل طباطبايي اين است كه او برداشتي بدوي و عقب‌مانده از انديشه هگل دارد چراكه بر خلاف تصور طباطبايي، هگل با بيان اين جمله كه «وقتي آفتاب غروب مي‌كند، جغد خرد (‌مينروا) پرواز مي‌كند» عملاً فلسفه خويش را از يقين حسّي شروع مي‌كند و نقش فلسفه را تنها شرح و توضيح وقايع روي داده در گذشته يا به عبارتي ساده‌تر «وقوف بعد از وقوع» مي‌داند.
 
هگل بر اين باور است كه فلسفه هميشه با تأخير و تعويق مي‌آيد و اينطور نيست كه عده‌اي نخبه و فيلسوف در اتاق‌هاي در بسته و كاخ‌هاي مجلّل دور هم بنشينند و فكر كنند و بعد هم رهبران سياسي و مردم عادي به تأسي از اين فيلسوفان ايران‌دوست و عقل كل به تمشيت امور خويش بپردازند بلكه از نظر هگل، جوامع طي روندي پر افت و خيز و سرشار از شكست‌ها و پيروزي‌ها و بر اساس نوعي آزمون و خطا راه خويش را طي مي‌كنند؛ بنابراين، شناخت افراد نيز در مواجهه با جهان به وجود مي‌آيد. به زباني ساده‌تر، اين تصميم است كه ما را مي‌گيرد؛ نه اينكه ما فكر مي‌كنيم و متعاقب آن تصميم مي‌گيريم. طباطبايي با تفسير كج و معوج از انديشه هگل بر اين تصور است كه گويا دليل شكست مشروطيت در ايران، اين بود كه روشنفكران نتوانستند خوب فكر كنند و اين در حالي است كه اساساً انديشيدن يا نينديشيدن روشنفكران تأثير چنداني در پيشرفت يا پسرفت تحولات اجتماعي و تاريخي يك كشور ندارد. همانطور كه اشاره شد جامعه بر اساس نوعي آزمون و خطا به راه خويش مي‌رود و اين نيست كه مقدّمه هر تحول اجتماعي و اقتصادي و سياسي، تحول فكري باشد. بگذريم كه اساساً روشنفكران ايراني هرگز وزن و سهم قابل توجهي در شكل‌دهي به تحولات جامعه ايراني نداشته و ندارند.
 
نكته كليدي‌تر اينكه مردم ايران عموم تصميمات خويش را بر اساس خودآگاهي ديني كه نظام صدقي حاكم بر جامعه ايراني است مي‌گيرند و اين خودآگاهي، ملكه ذهن و عنصر لاينفك جامعه ايراني است و هر قدر هم كه روشنفكران بكوشند در برابر دين موضع بگيرند، اين تلاش آنان، نافرجام خواهد بود و درست به همين دليل است كه عليرغم تمامي كوشش‌هاي سياستمداران و متفكران غربگرا، جامعه ايراني همچنان بر اساس آموزه‌هاي ديني تصميم مي‌گيرد و احدي را ياراي مقابله با ارزش‌هاي اسلامي نيست چراكه ذات آدمي، آن هم در جامعه‌اي اسلامي، با دينداري و خدا‌محوري عجين شده است و هرگز نمي‌توان به جنگ حقيقت هستي كه همانا ذات اقدس باري‌تعالي است رفت، مشكل ديگر طباطبايي در تفسيرش از انديشه هگل، برداشت ناصواب او از ايده تاريخ‌گرايي هگل است.
 
طباطبايي، گذشته‌گرايي را با تاريخ‌گرايي خلط مي‌كند و با تحويل و تقليل تاريخ‌گرايي به گذشته‌گرايي خواستار بازگشت به دوره طلايي ايران باستان و انديشه ايرانشهري است و اين در حالي است كه اساساً آن دوره طلايي و شكوهمند و بي‌عيب و نقصي كه طباطبايي تحت عنوان خرد ايرانشهري از آن ياد مي‌كند اساساً ما‌به‌ازاي عيني و خارجي نداشته است. در همان دوران انوشيروان عادل! هزاران مزدكي تنها به جرم ابراز عقيده به خاك و خون كشيده شدند يا اين داريوش سوم بود كه دموكراسي را به محاق برد. طباطبايي در برداشتش از ايران باستان به تعبير روانكاوان دچار نوعي روانپريشي بينشي و روش‌شناختي شده است و او همچون رمانتيست‌ها در حسرت گذشته طلايي است كه البته اين گذشته طلايي كه تحت عنوان دوران طلايي ايران باستان از آن ياد مي‌شود از اساس وجود خارجي ندارد.
 
مشكل ديگر انديشه طباطبايي، استخراج سوژه استعلايي از انديشه هگل است و اين در حالي است كه اتفاقاً هگل جزو متفكراني بود كه سوژه را در تخته بند تاريخ مسلول و محصور مي‌ديد و مراد هگل از سوژه، همان سوژه استعلايي دكارتي و حتي كانتي نيست بلكه او به جاي «من» دكارتي، «ما» را مطرح مي‌كند و سعي در از ميان برداشتن ثنويت ميان سوژه و ابژه را دارد. به عبارتي ديگر هگل تدبير اساني را تابع تقدير و آن روح تاريخي و ملفوفي مي‌داند كه همه جهان را مسخر نموده است و اراده انساني تنها در راستاي تحقق اراده آن روح تاريخي (‌گايست) است و درست از اين‌رو است كه بر خلاف تصور رايج از انديشه هگل، هگل فيلسوفي است كه اهميت ناچيزي براي فكر و اراده و اختيار قائل مي‌شود. طباطبايي مدام از انحطاط و امتناع انديشه سخن به ميان مي‌آورد ولي در عين حال با مطرح نمودن خويش به عنوان پژوهشگر همه چيز دان و داناي كل كه بر هر امري مشعر و مشرف است، عملاً ايده اصلي خويش را كه همانا انحطاط تفكر در ايران است به چالش مي‌گيرد چراكه ترجمان فلسفي «انحطاط» نوعي فرو‌بستگي و برهوت فكري است كه ديگر كسي را ياراي مقابله با اين برهوت و آچمز فكري و اجتماعي نيست. بنابراين اينكه طباطبايي تنها راه برون‌رفت از وضعيت انحطاط تفكر را تفوّه و رجوع به آراي خويش مي‌داند نشان‌دهنده عدم اطلاع طباطبايي از معنا و مفهوم واژه انحطاط است كه مدام بر آن پاي مي‌فشارد چراكه به محض اينكه واژه انحطاط را در شرح وضعيت كنوني يك جامعه بر زبان و قلم خويش جاري كنيم ديگر نمي‌توان از تلاش جهت برون‌رفت از وضعيت منحط سخني بر زبان جاري كرد يا قلمي بر كاغذ چرخاند.
 
انحطاط يعني بن‌بست و عدم گشودگي و در بن‌بست ديگر نمي‌توان سوبژكتيويست بود! طباطبايي بارها راه رسيدن به تجدد را سوبژكتيويسم و عقل‌گرايي معرفي مي‌كند و اين در حالي است كه در پارادايم پسا‌مدرن اساساً سوژه توسط عواملي چون غريزه و ناخود‌آگاه، زبان و تاريخ و گفتمان و جامعه مسخّر شده است و همين امر نشان مي‌دهد كه فيلسوف هگلي ديار ما، التفات و دقت نظر چنداني به نظرات متفكران مابعد تجدد‌گرايي ندارد. برداشت ناصواب طباطبايي از تاريخ باعث مي‌شود كه او، تاريخ را به نظرات و عقايد افراد تقليل دهد و به نام تاريخ، تاريخ انضمامي و عيني را ذبح كرده و به برداشتي ايده‌آليستي از تاريخ و آراي هگل برسد كه اين برداشت سطحي و كليشه‌اي هم‌اكنون اعتبار چنداني در ميان متفكران طراز اول جهان ندارد. طباطبايي كه به وقت و ناوقت با زبان تند و گزنده‌اش اعتبار علمي و سواد همكارانش را مورد ترديدها و اتهامات خويش قرار مي‌دهد، خود در مظان اتهام انتحال است.
 
آرامش دوستدار كه يكي از روشنفكران لائيك خارج‌نشين است، نظريه امتناع تفكر طباطبايي را سرقت علمي از تئوري «دين خويي» خويش مي‌داند و از اين بابت به شدت طباطبايي را سرزنش مي‌كند. واقعيت اين است كه ارائه نظرياتي چون «امتناع تفكر» سيد‌جواد طباطبايي و «‌دين خويي» آرامش دوستدار همانا واگويي و بلغور نمودن تئوري‌هاي پوسيده روشنفكران مسمومي چون فتحعلي آخوند‌زاده و تقي‌زاده است كه شعار از فرق سر تا نوك پا غربي شدن را سر مي‌دادند. در پايان بايد به اين نكته اساسي اشاره كرد كه تجربيات معاصر ايران زمين نشان داده است كه جز تمسك جستن به انديشه ناب ديني كه از دير‌باز در تار و پود جامعه ايراني ريشه دوانده است و امام راحل نيز از اين انديشه تحت عنوان «اسلام ناب محمدي» ياد مي‌كنند هيچ انديشه‌اي قادر به فتح عقول و قلوب مردمان ايران زمين نيست و تا زماني كه روشنفكراني چون طباطبايي به اهميت و ژرفناي انديشه ناب اسلامي كه به بخشي از خاطره ازلي و ابدي جامعه ايراني بدل شده است پي نبرند، هرگز جايگاهي نزد مردم مسلمان و انقلابي ايران زمين نخواهند داشت.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر