کد خبر: 862773
تاریخ انتشار: ۲۷ تير ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
در هفته‌اي كه گذشت ‌دو مادر شهيد از ميانمان پركشيدند
والدين شهدا آرام آرام از ميان ما مي‌روند و رهسپار سفري ابدي مي‌شوند. اين گنجينه‌هاي ناب از خاطرات ماندگار ديروز بدون سر و صدا و هياهو پر مي‌كشند تا دست ما براي مرور گذشته خالي‌تر از قبل شود.
   احمد محمدتبريزي
والدين شهدا آرام آرام از ميان ما مي‌روند و رهسپار سفري ابدي مي‌شوند. اين گنجينه‌هاي ناب از خاطرات ماندگار ديروز بدون سر و صدا و هياهو پر مي‌كشند تا دست ما براي مرور گذشته خالي‌تر از قبل شود. آنها كه روزي با دلي قرص بند پوتين‌هاي جگرگوشه‌هايشان را مي‌بستند و با قرآن راهي جبهه‌هايشان مي‌كردند پس از شنيدن خبر شهادت فرزندانشان‌، نه گلايه مي‌كردند و نه خم به ابرو مي‌آوردند تا مبادا دشمنان از داغ دلشان شاد شوند. آنها آرام بودند و درس صبوري و از خود‌گذشتگي مي‌دادند. از دامن همين مادران، پسران رشيد و شجاعي پرورش يافتند كه هشت سال با تمام قوا مقابل دشمنان ايستادگي كردند. مادران شهيد بركت اين سرزمين هستند و آرامش‌‌شان در اين دنياي پر هياهو، بهترين هديه است. حالا ديگر كم كم چراغ زندگي‌شان كم‌سو مي‌شود و شب‌ها صداي زمزمه‌هاي عاشقانه‌شان به گوش نمي‌رسد و ديگر در خانه‌اي خبري از نجواهايشان با معبود نيست. رفتن هر مادر شهيد، يعني از دست دادن بخشي از حافظه تاريخي اين كشور؛ اتفاقي كه اين روزها در حال رخ دادن است.
به گزارش «جوان»، در چند روز گذشته خبر از دست دادن دو مادر شهيد دل بسياري از مردم را به درد آورد. مادر سردار شهيد «مجيد رمضان» در تيرماه سال جاري دارفاني را وداع گفت و به ديدار معبود شتافت.
شهيد مجيد رمضان در عمليات والفجر يك به عنوان معاون گردان انصارالرسول از لشكر 27 وارد عمل شد. در همان عمليات، از ناحيه دست و پا مجروح شد. مدت دو ماه و نيم بستري بود. پس از شهادت شهيد وراميني در والفجر 4 به سمت مسئول ستاد لشكر 27 محمد رسول‌الله (ص) انتخاب شد.
شهيد رمضان بيش از پنج سال از عمر خود را در جبهه و جهاد صرف كرد. او در مدت سه سال زندگي مشترك با همسرش تنها به مدت پنج ماه به طور پراكنده با وي زندگي كرد. اين شهيد والا به عنوان فرمانده محور عمليات منطقه شلمچه، در عمليات كربلاي‌5 وارد عمل شد و در روز 25 دي ماه 1365 به شهادت رسيد.
همچنين معصومه فرجي ديزجي، مادر شهيدان والامقام «اصغر و يوسف اميرفقر ديزجي» دعوت حق را لبيك گفت. شهيد اصغر اميرفقر در سال 1359، پس از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران، به گروه شهيد چمران پيوست و پس از گذراندن آموزش نظامي 45 روزه در كرج، به جبهه رفت. او معتقد بود كه اسلحه شهيد نبايد بر زمين بماند و مي‌گفت: «تا شهيد نشوم در جبهه خواهم ماند.» در جبهه علاوه بر معاونت گردان حضرت ابوالفضل (ع) و لشكر 31 عاشورا، جزو نيروهاي اطلاعاتي بود. اغلب كارهايش را از ديگران پنهان مي‌كرد و وقتي از او سؤال مي‌شد كه در جبهه چه كار مي‌كني؟ مي‌گفت: «ان‌شاءالله در قيامت خواهيد فهميد.» به طور مستمر در جبهه حضور داشت و به ندرت به مرخصي مي‌آمد. دوستانش مي‌گفتند: «براي ديدار خانواده‌ات بيشتر مرخصي بگير.» در جواب مي‌گفت: «چمران و ديگر رزمندگان برادران ما هستند و امام خميني پدر من است و زناني كه وسايل مورد نياز جبهه‌ها را تهيه مي‌كنند، خواهران و مادران من هستند، پس تمامي اعضاي خانواده‌ام در جبهه هستند.»
به طور مستمر در جبهه حضور داشت و به ندرت به مرخصي مي‌آمد. اصغر در مدت حضور در جبهه، چهار بار مجروح شد تا اينكه در تاريخ 12 اسفند 1362، پس از 36 ماه حضور در جبهه‌ها، در عمليات خيبر مفقود شد. برادرش - يوسف - مي‌گفت كه تصوير اصغر را در تلويزيون عراق مشاهده كرده است و چون هيچگاه از اسارت بازنگشت، شهادتش را اعلام كردند. در نهايت با شناسايي هويت پيكر مطهر اين شهيد بزرگوار در سال 1393 مشخص شد شهيد اصغر امير فقر ديزجي در سال 62 در عمليات خيبر و در جزيره مجنون به شهادت رسيده است.
برادر شهيد نيز بعد از شهادت كه يك پاي خود را در جبهه‌ها از دست داده بود در تاريخ 17 اسفند 1367، در حال پاكسازي جبهه‌هاي جنوب، در اثر انفجار نارنجك به شهادت رسيد. شهيد يوسف اميرفقر ديزجي در خاطره‌اي از برادرش بيان مي‌كند: «زماني با يكي از بچه‌هاي محله دعوا مي‌كردم كه در اين حين اصغر سر رسيد. خوشحال شدم كه به كمكم مي‌آيد، ولي ابتدا ما را از هم جدا كرد و روي هر دوي ما را بوسيد. من به اين برخورد او اعتراض كردم، ولي او گفت: در اسلام دعوا مفهومي ندارد و آنچه هست صلح است.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار