کد خبر: 862152
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۴ تير ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با صاحب يكي از خاطره‌انگيزترين تصاوير دفاع مقدس
هيچگاه فكر نمي‌كردم بهانه آشنايي‌ام با سيد گردان 505 محرم تصويري باشد از فرزند او كه با لباس پاسداري و آرپي‌جي در دست تصوير ماندگاري را به ثبت رسانده است.
 صغري خيل‌فرهنگ
هيچگاه فكر نمي‌كردم بهانه آشنايي‌ام با سيد گردان 505 محرم تصويري باشد از فرزند او كه با لباس پاسداري و آرپي‌جي در دست تصوير ماندگاري را به ثبت رسانده است. كمي بعد از انتشار اين تصوير در فضاي مجازي، با سيد حسن آدينه فرزند شهيد سيد علي نور آدينه آشنا شدم. اين تصوير مربوط به 33 سال پيش در راهپيمايي 22 بهمن ماه 1363 است كه در اين تصوير سيد حسن لباس پاسداري پدر را برتن دارد و عكسي ماندگار انداخته است.  سيد‌علي نور آدينه در يكي از روستاهاي نزديك امامزاده ابراهيم و در خانواده‌اي مذهبي به دنيا آمد. 13 ساله بود كه همراه خانواده‌اش به كشور عراق مهاجرت كرد و مدت هفت سال در آنجا به سر برد و در اين مدت مشغول فراگيري قرآن شد. سپس به همراه خانواده‌اش به ايران برگشت. اين شهيد بزرگوار داراي دو پسر و دو دختر است كه گفت‌و‌گوي ما با سيد حسن آدينه فرزند شهيد را پيش رو داريد.
آقاي آدينه حكايت عكس شما با لباس پاسداري و آرپي‌جي در دستتان چيست؟
اين عكس در راهپيمايي 22 بهمن سال 1363 يعني يك سال بعد از شهادت پدرم در شهرستان پهنه زرين‌آباد گرفته شد. مادرم خياطي مي‌كرد و با لباس‌هاي به يادگار مانده از پدر براي من يك لباس پاسداري دوخت و آماده كرد. من هم هميشه آن را مي‌پوشيدم و به آن افتخار مي‌كردم. خيلي ذوق داشتم. عموهاي من اهل جبهه و جهاد بودند. خانواده پدري‌ام بسيار متدين و مؤمن بودند و انقلابي و اهل ولايت فقيه. من هم به تبعيت از اين اعتقادات با پوشيدن اين لباس در آن سن و سال مي‌خواستم به ضد‌انقلاب و منافقين اين پيام را بدهم كه ما هميشه در صحنه هستيم. شايد عزيزي را از دست داده باشيم اما تفكر انقلابي و مبارزه عليه ظلم و پاسداري از كشور و اسلام در وجود همه ما ريشه دوانيده است.
اين نوع تفكر در آن سن و سال بايد ريشه در اعتقادات و افكار انقلابي خانواده‌تان داشته باشد. كمي از خانواده‌تان برايمان بگوييد.
خب قطعاً همين طور است. خانواده پدرم از چهار پسر و دو دختر تشكيل شده بود. پدرم اولين فرزند ذكور خانواده و متولد 1329 بود. پدربزرگ و مادربزرگم از سادات حسيني و طباطبايي بودند. پدربزرگم در دوران كودكي مادر و پدرش را از دست مي‌دهد و با دامداري و كشاورزي هزينه‌هاي زندگي‌اش را تأمين مي‌كند. مادر‌بزرگم هم در خانواده‌اي سنتي و معمولي رشد پيدا مي‌كند. كمي بعد از آشنايي و ازدواج آنها، خانواده پدربزرگ مجبور مي‌شوند تا به خاطر شرايط سياسي و اجتماعي آن دوران كه منجر به اذيت و آزار سادات از جانب عمال شاه بود، در سال 1340به عراق مهاجرت كنند. در آنجا پدر و عمو‌ها در مكتب قرآني عالم جليل‌القدر سيد حسين موسوي دروس شبه حوزوي و علوم قرآني و حديث را آموختند. بعد از روي كار آمدن صدام و شروع فعاليت‌ها و اقدامات ضد‌ايراني‌اش و اخراج ايراني‌ها از عراق، پدر و خانواده مجبور به مهاجرت به ايران مي‌شوند. آن زمان در اطراف دجله به كار كشاورزي و كاشت برنج و گندم مشغول بودند كه مجبور به ترك عراق مي‌شوند. اما يكي از طايفه‌هاي سادات كه آن زمان در پليس عراق مشغول به خدمت بود به پدربزرگ من پيشنهاد مي‌دهد شناسنامه‌هاي عراقي بگيرند تا مجبور به مهاجرت نشوند اما پدربزرگ در پاسخ اين پيشنهاد مي‌گويد: من هويتم ايراني است. به كشورم بازمي‌گردم اما زير بار زور و ستم صدام نمي‌روم.
چرا نام فاميلي‌تان به آدينه تغيير پيدا كرد؟
تقريباً سال 1350 بود كه پدربزرگ به همراه خانواده به ايلام بازگشت. بعد از معرفي خودش به مراكز نظامي به مدت دو ماه در قرنطينه نگهداري مي‌شوند و بعد براي سكونت به دهلران مي‌روند. آنجا ساواك به خانواده پدربزرگ ايراد مي‌گيرند كه منظور شما از بازگشتتان به ايران چيست؟ آمده‌ايد تا به آن آخوند (امام خميني(ره)) كمك كنيد. آنها با طيف مذهبي موافق نبودند. پدر‌بزرگ معمم بود. در نهايت مخالفت و نفرتشان از سادات و ذريه ائمه اطهار را بروز مي‌دهند و فاميلي پدربزرگ و فرزندانش را به سه فاميلي جدا تغيير مي‌دهند. فاميلي پدربزرگ را بالاجبار به سجادي، عموهاي ديگرم را به اسكندري و فاميلي پدرم را به آدينه تغيير دادند. در اصل آنها مي‌خواستند كه آرام‌آرام سيادت را حذف كنند.
به شهيد آدينه بپردازيم؛ ايشان چطور آدمي بودند؟
پدر در زمان شاه كارگري مي‌كرد و دنبال رزق حلال بود. در شركت‌هاي مختلف سنگ معدن در اهواز كار مي‌كرد. دامداري و كشاورزي هم انجام مي‌داد. با اين وجود اطلاعات مذهبي به روز و مفصلي داشت. يكي از مبارزان عليه رژيم شاه بود. با توجه به اينكه زبان عربي‌اش هم خوب بود از علاقه‌مندان به صحيفه سجاديه و قرآن بود. تحصيلات پدر مكتبي و حوزوي بود. عكسي هم از كلاس‌هاي قرآني‌اش به يادگار داشت. پدر را در يكي از راهپيمايي‌ها به خاطر شعارهايي كه سر داده بود بازداشت مي‌كنند اما با وساطت ريش‌سفيد‌هاي شهر، آزادش مي‌كنند.
بعد از پيروزي انقلاب هم كه به جبهه رفتند؟
نه فقط ايشان كه عموهايم نيز فعال انقلابي بودند و در كميته فعاليت مي‌كردند. چون شهرمان دهلران دو سه ماه قبل از آغاز رسمي جنگ درگير تجاوز دشمن شده بود، از همان ابتداي جنگ خانواده ما آواره روستاهاي اطراف شدند و در چادر زندگي مي‌كردند. پدر و سه عموي ديگرم هم به مقابله دشمن رفتند. حتي يكي از عموهايم كه در مقطع راهنمايي شبانه‌روزي در ايلام درس مي‌خواند، مدرسه را رها كرد و راهي ميدان نبرد شد. باقي خانواده و از همه مهم‌تر پدربزرگ براي پشتيباني نيرو‌هاي رزمنده وارد عمل شدند. پدربزرگم حتي از جيره غذاي بنياد مهاجرين و آواره‌هاي جنگ كه بينشان تقسيم مي‌شد براي جبهه كمك جمع‌آوري مي‌كردند و از راه‌هاي كوهستاني به رزمنده‌ها مي‌رساندند.
براي پدر‌بزرگتان سخت نبود چهار پسرش در جبهه باشند؟
وقتي پدر‌بزرگم با وجود آوارگي و چادر‌نشيني از جيره غذايي‌شان به جبهه كمك مي‌كرد، قاعدتاً مخالف حضور فرزندانش در جبهه نمي‌شد. حتي اين اقدامش مشوق عموها براي حضور در جهاد مي‌شد. دشمن وارد زندگي‌شان شده بود و اگر خانه‌شان تصرف مي‌شد ناموسشان هم به اسارت مي‌رفت. پس خون علوي در وجودشان باعث شد تا از اسلام، دين و كشور‌شان دفاع كنند و در آن شرايط سكوت معنا پيدا نمي‌كرد.
شهيد آدينه در چه عملياتي حضور داشت؟
پدرم از همان اولين روزهاي دفاع مقدس به جبهه رفت و در عملياتي مثل محرم، والفجر3 و الفجر 5 شركت كرد و سرانجام در سال 1362 در روند اجراي عمليات والفجر5 در چنگوله به شهادت رسيد. با توجه به تسلط پدر به زبان كردي و عربي و توان جسماني‌اش، مسئول گروهان و جانشين گردان 505 محرم مي‌شود. درباره نحوه شهادت هم از زبان يكي از دوستان و همرزمان پدر كه در 18سالگي قطع نخاع شده بود شنيده‌ام كه مو به تنم سيخ شد. ايشان روايت مي‌كرد: شهيد سيد‌علي نور آدينه قبل از عمليات و شهادتش در جمع دوستان خوابي را روايت كرده بود. پدر گفته بود در خواب امام زمان (عج) را ديدم. ايشان پرسيدند: چه خواسته‌اي از ما داريد؟ گفتم: آقا جان اگر ما سيديم و اولاد پيامبريم، من دوست دارم در آن دنيا شرمنده مادرمان نشوم. آرزو دارم كه شهادتم طوري رقم بخورد كه سر نداشته باشم. مي‌خواهم همچون جدم امام حسين(ع) سر از بدنم جدا شود و چون قمر بني هاشم(ع)، دست و پايم جدا شود.
 مگر نه اينكه من فرزند امام حسينم، پس چگونه در محضر خانم فاطمه زهرا(س)‌ با سر حاضر شوم در حالي كه امام حسين(ع) سر در بدن نداشت. در اثناي عمليات پدرم در حالي كه مشغول ساختن پناهگاه و سنگري براي استراحت رزمندگان بود تا رزمندگان موقع اداي نماز در امنيت باشند، در همين حالت مورد اصابت خمپاره دشمن قرار مي‌گيرد و به شهادت مي‌رسد. عكس لحظه شهادت پدر هنوز وجود دارد. پدر از چانه به بالا سر ندارد و دو كتف و زانوهايش قطع شدند، اما از بدن كامل جدا نشدند.
شما چقدر پدرتان را مي‌شناسيد؟
من متولد سال 1359هستم، زمان شهادت پدر سال 1362سن و سالي نداشتم، اما آنچه از پدر در ياد دارم همان واگويه‌ها و خاطراتي است كه از خانواده و همرزمان و دوستان ايشان شنيده‌ام. آنها پدر را براي من فردي آرام، بسيار متين، مهربان و صبور معرفي كردند. كسي كه هيچگاه با صداي بلند صحبت نمي‌كرد و هميشه لبخند به لب داشت و بشاش بود. بچه‌هاي رزمنده او را سيد گردان 505 لقب داده بودند و با عنايت به اينكه او را به اخلاص و پاكي و اهميت فوق‌العاده‌اي كه به نماز داشت مي‌شناختند لذا به عنوان امام جماعت گردان انتخاب و نمازهاي جماعت به امامت ايشان برگزار مي‌شد.
همرزمانش مي‌گفتند در آن بحبوحه جنگ هم براي رزمنده‌ها كلاس‌هاي آموزش قرآن و مسائل ديني برگزار كرده بود. در ميان آنچه از پدر باقي‌مانده برگه‌هاي كوچكي است كه نشان از پرداخت خمس و زكات اموالش در آن زمان داشته است. ايشان زياد در قيد و بند مسائل مالي نبود.
عكس‌العمل خانواده بعد از شهادت پدر چه بود؟
وقتي خبر شهادت پدر به گوش پدربزرگ رسيد، گفت: خدا را شكر كه آنچه خودت داده بودي را به بهترين شكل، با عزت و آبرو بردي. انالله و انا اليه راجعون. تو با افتخار زندگي كردي و با افتخار در راه جدت به شهادت رسيدي، اما برخي افراد نا آگاه به پدر‌بزرگ خرده مي‌گرفتند كه تو چرا گريه نمي‌كني مگر پسر بزرگت كشته نشده، پدر‌بزرگ مي‌گفت: نه، ايشان در راه جدش امام حسين (ع) رفته است. همه اين صبوري‌ها و استقامت پدربزرگ براي مقابله با هجمه منافقان و ضد‌انقلاب بود و تبليغات سوئي كه آنها در مورد خانواده شهدا داشتند.
آن زمان خانواده شهدا را به محل شهادت شهدايشان مي‌بردند. من به همراه پدربزرگ و مادربزرگ به محل شهادت پدر يعني چنگوله رفتم. آنجا پدربزرگ خطاب به رزمنده‌ها و بچه‌ها گفت: آمده‌ايم كه بگوييم اگر پسر ما رفت شما هم پسر‌هاي ما هستيد، نگذاريد اسلحه به زمين مانده شهدا، بر زمين بماند. اين راهي بود كه پدر با افتخار انتخابش كرده بود؛ راهي كه بايد امروز ما ادامه بدهيم.
در قسمتي از وصيتنامه اين شهيد بزرگوار آمده است: «چه زيباست به دور از دلهره‌هاي گناه و خوف از بندگي، غرور، خودخواهي در امواج عشق الهي پرواز نمودن و در قربانگاه عشق به لقاءالله رسيدن، بدانكه: شرف مؤمن در به پا خاستن شب و عزت وي در بي‌نيازي مردم، پس برادر نماز را به پاي دار و كمك به مستمندان را هرگز فراموش نكن.... پدر عزيز و نور چشمانم وقتي به مسجد مي‌رويد پسر بزرگ مرا هم با خودتان ببريد تا از همين كودكي با معارف اسلامي آشنا شود و تو مادر خوب و مهربانم تو را به فاطمه زهرا (س) قسم مي‌دهم كه در انظار عموم برايم گريه نكنيد. به ياد اباعبدالله الحسين گريه كنيد كه گريه‌كننده نداشت و چگونه مظلومانه شهيد شد. از صدر اسلام تاكنون شهادت همراه ايثار و گذشت في‌سبيل‌الله مردان خدا بوده است و شاد باشيد، چراكه اين افتخار و سربلندي نصيب شما همگي شده است كه در راه الله و براي رسيدن به هدفي والا به شهادت رسيده است و راه مرا در هر سنگر و از هر طريق كه مي‌توانيد ادامه دهيد.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
سید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۴۷ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۵
0
0
سال تولد شهید آدینه 1332 می باشد . شهر پهله زرین آباد صحیح می باشد .
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار