محسن غلامي (قلعه سيدي)
سينماي اجتماعي و اينچنين اصطلاحاتي شايد به زعم فيلمساز ما، سادهترين راه باشد براي اينكه در سينما، سري توي سرها درآورد و مدعي شود. چارچوب خاص و محدوديت مشخصي در قصهگويي ندارد و اينقدر گسترده هست كه هركسي هر چه را بسازد، ميتواند بگويد كه «من نيز اجتماعيسازم!»
خب اين وسط فقط فيلم خوشساختار و صدالبته باسوژهتر و تميز است كه جلوه پيدا ميكند. اتفاقاً از اين جنس موضوعات، به قولي كف كوچه و خيابان ريخته منتها فيلمساز بايد بلد باشد كه زومكردش را چطور بر سوژه بگذارد و اينكه چطور بنويسد تا جنس نابي تحويل بيننده بدهد. كاش به اين راحتيها بود. نيست واقعاً.
برخيها كلهم اجتماعيسازند، لااقل ادعايش را دارند. ازجمله پوران درخشنده كه خب كارنامه بدكي ندارد. اين اواخر نيز داستانهايش تنيده شده در همين مواردي كه گفتم؛ دلش ميخواهد جسور باشد و البته غر نيز ميزند. ميخواهد نسخه بپيچد و از در نصيحت وارد شود كه فلان چيز مثلاً خوب است و اين بد؛ لزوماً كلامم درباره خوب و بد اين قضيه نيست.
حرف حسابم با فيلم تازه اوست. «زير سقف دودي» كه نميشود راحت با آن كنار آمد؛ هم در واقعيت ماجرا و هم در سر و شكل سينمايياش. اولاً متأسفانه پشتوانه تحقيقي ندارد و شايد پرت از واقعيت موجود است. ثانياً در محتوا اصل مشكلش در اغراق و غربتش با واقعيت و ثالثاً در فرم نيز در كشش الكي و مغلطهاي از سكانسهاي كند است. بهتر است بنويسم كه روايتش جاني ندارد و پرداختش گرم نيست.
در اين فيلم انگار «روابط» آدمهاست كه حرف اول را ميزند؛ روابطي كه طنز بيخودي هم ميگيرد متأسفانه و در پرداخت بيشتر نمود يافته است. از شخصيتپردازي كه بهتر است حرفي نزنيم؛ اصلاً قانعكننده نيست. به مثال هم ميرسم.
جامعهاي غيرقابل سرايتسكانسهاي يكنواخت از توي ذوق زدن مدام و دعواي پدر كه فرهاد اصلاني باشد به مادر مفلوك و عقبمانده خانهدار كه مريلا زارعي است. تعجب هم بكنيد راه دوري نميرود چون بنمايه ماجراي «زير سقف دودي» همين است و بگومگوي آرمان و نامزد«طوري»اش و غيره. اين ديگر چه ادبياتي است جدا؟ اين و يكسري ديالوگهاي نچسب را هر از گاهي فيلمساز در دهان كاراكترش ميگذارد كه الكي الكي است. فيلمساز فضاسازي منطقي از دنياي جوان امروزي ندارد و زيادي غلو ميكند.
انگاري فقط شنيده كه دختر و پسر الانه با نسل قبل و قبلتر، زمين تا آسمان تفاوت دارند. بله! دارند اما سرايتش ندهيم و كمدياش نكنيم. اگر به فيلمساز برنميخورد بايد خيلي رك ادعا كرد كه توي باغ نيستند و از ناكجاآباد سخن ميگويند.
همينطور كه مشكلم با نمونهگيري فيلم جدي است. دست گذاشته روي كاراكترهايي نسبتاً غريبه و به قول امروزيها «خرمايه ناشناخته»! و اين نمونه حداقلي و هرچه بينشان هست را به همه تعميم ميدهد. چنان از قرن بيست ويك گپ ميزند طوري كه گاهاً فكر ميكني فيلمساز چيزكي شنيده و روابط دختر و پسرها و اشكال مثلاً غيرعرفي و حتي ازدواجشان و غيره را توي صفحات ژورناليستي خبري دنبال ميكند.
البته بيمنطق نميگويد؛ بالاخره سوژهاي كه انتخاب كرده، در نطفه اصل جنس است. آدمهاي آن خانواده نيز خود مصداق قصه بيعاطفگي برخي زن و شوهرها و نيز روابط بهروز طيفي از دخترپسرهاي الان هم هستند ولي با اين كيفيت و دامنه تعميم در فيلم واقعاً؟ اين را من نويسنده نميگويم خود فيلمساز مدعي است. دنيا، دنياي ذهني سناريست اين اثر است و رئال و تخيلي بودن نيز با خودش. «زير سقف دودي» چقدر خيالپردازانه است.
با مصداق پيش برويم و از ضعفها بگوييم. چيزي از رابطه عقيم شيرين و بهرام نميفهمم كه چرا اينجورياند؟ اينكه چرا يكي فقط عصبي است و ديگري كلهم ذليل و منفعل (بهرام - شيرين). جز نماي بسته و دعواكردنشان چيزي نميبينيم. عقبهاي هم نشان داده نميشود كه منشأ اختلاف كجاست. اشاراتي نميبينيم جز اينكه توي ذهن نويسندهاش بگذرد. و اينكه امان از شخصيتپردازي نويسنده براي بازيگر اصلي زن!
«آرمان»ي كه الكي توي صورت به اصطلاح، نامزدش سيلي ميزند و «كيانا»يي كه فقط دنبال كلمه «عذرخواهي» اوست. چه ربطي به ماجراي فيلم دارد؟ چقدر لوس، كرخت، بيمنطق و بيمزهاند اين دوتا. مادري كه فقط به فكر تهچين مرغ درست كردن و خورشت آلو و اينهاست و بهرامي كه من، يكي نگرفتم كه دردش چيست. چه توهم و ذوقزدگي بدي دارد اين فيلم.
ما هم آدمبد داريم اين شكليمنطق كه پشت سر شخصيتها نباشد، ميشود همين كاراكترهاي تيپيكال و بيهويت كه اصلاً نميشود تشخيص داد كه چرا و به چه دليل اينجورياند؟
نهايتش ميشود بازيهاي درنيامده بهخصوص درمورد پسر فيلم كه ابداً ديالوگها، روحيات، ادا و ژستهايش توي كت بيننده نميرود. تا حدودي بازي مريلا زارعي(نه شخصيتپردازياش) و البته كمي بهنوش طباطبايي قانعم ميكند كه البته اين بازي نصف و نيمه نيز از او جاي تعجب داشت و همچنين يكي دو سكانس كوتاه جالب بازي شهرام حقيقتدوست.
گرچه خب حضور اين جماعت توي فيلم بيشتر شبيه خيالبافي است. گويا او و نوابصفوي آدمبدهاي فيلماند؛ دو تا شخصيتسازي تصنعي و تقلبي. چرا بايد اينها در فيلم باشند؛ لابد براي اينكه نشان بدهند نويسنده بلد نيست طراحي حسابي براي كاراكترش بنويسد و بسازد.
تعريفكردنهاي مثقالي هم مربوط بود به بازي كردنهاي يكي و نصفي از بازيگران و نه سناريو و جزئياتش. والا نه ديالوگهاي سطحي زنانه اينها، كسي را راضي ميكند و نه هجوم موسيقي و سكانسهاي نامفهومي مانند دعواي سكانس «آپارتمان امير، ورود آرمان، دعوايشان و ورود پسربچه معلول به قصه» و غيره.
راستي اين بچه ويلچرنشين وسط قصه چه ميكند؟ چه نماد دمدستي و بيريختي از پدري كه لابد تلمبار گرفتاري دارد! امير و آن كاراكتري كه نوابصفوي بازي ميكرد، كه بودند و توي اين فيلم چه كارهاند؟ بهقول فيلمساز شخصيتي لودهاند كه عين كارتونها آمدهاند آرمان را تيغ بزنند و بروند كه بروند...
خودمانيم چقدر نگاه «زير سقف دودي» به جوان و زندگي امروزيشان فانتزياست واقعاً؛ از پارتي گرفتن تا خالكوبي و دوستدختربازي... بهخيالش اينها اوج دنياي نسل فعلي است.
حتي رگ اصلي داستانش يعني همان «طلاق عاطفي» را فرضي نمايش ميدهد. به قول برخي گلدرشت است و صرفاً نصيحت ميكند؛ بچگانه است كه فكر كنيم فقط سينماگر ميفهمد و ملت نه. از خلق شخصيتهايش گرفته كه مصنوعياند و پرت از سوژه تا خود تكنيكي كه بهكار گرفته شده. مثل هليشات عجيب از ماشين درحال حركت يا سكانس پاياني كه توي افق محو ميشود. اين رويه تكراري خيلي از فيلمهاي ما شده. پس كمي خلاقيت لطفاً.
پوران درخشندهكاربلد، بهجاي اينكه روي دراماتيزه كردن قصهاش كار كند، اسير پند و اندرز دادن شده. واژههاي خشك روانشناس ماجرا را دقت كنيد با بازي عجيب آزيتا حاجيان كه در بيان فارسي اينها نيز دچار مشكل است. همينطور كه قاب فيلمساز بر ماجراي طلاق عاطفي، حال وهواي سينمايي نميگيرد و مشابه وعظ است و منبر اجتماعي. با همان عصاقورتدادگي و زمختي.
«زير سقف دودي» را ميشود روي پرده ديد ولي ريتم كسالتآوري دارد و حتي كاتهايي كه به فيلم نميچسبند. خصوصاً جاهايي كه با بازي پسرك همراه است البته بازي ضعيف او نيز بيتأثير نيست. كمي شخصيتپردازي لااقل ميكرديد نه اينكه كاراكترها يا كلا زباننفهم باشد يا دستوپاچلفتي. هنوز متعجبم از ديالوگهاي فلان پلان بين كاراكتر آرمان و مادر كيانا بر سر نامزدي. نكند ما اينجا زندگي نميكنيم؟ امان از اغراق، امان از تحقيق نكردنها و... .
داستاني در بطن جذاباما بينشانهشناسيمطلب را زياده كش ندهم. بالاخره نوشتار فيلمنامه، پرچفت و بست نيست، ضعف در فرم و روايت دارد. بهتر است بگويم خيالي است تا حدودي. در فرمي كه پوران درخشنده نيز انتخاب كرده كم نقص وجود ندارد. دوربيني كه گاهي ثابت و گاهي متحرك ميشود كه اين شكلياش را درك نميكنم مشابه فيلمبرداري هليشاتي كه گفتم.
اين جور ريتمهاي ملو و كند براي اینگونه فيلمها بچسب نيست. نميشود اين اثر را چندبار روي پرده ديد چون خستهكننده است و حتي ميزانسن آنچنان بديعي عرضه نميكند. داستانش با نوشته فعلي، كشش و جذابيتي درونش نيست. حيف از اين سوژهها كه اشتباهاً نوشته ميشود و ساختنش نيز با افت همراه است.
اين را نيز يادمان نرود كه برخي فيلم اجتماعيساختن راست كارشان است؛ به در و ديوار نميزنند و قصه را حتي اگر تلخ تلخ باشد ولي سينمايي ميسازند. خصوصاً قصههايي كه از دل پروندههاي حقوقي بيرون ميزند به قولي جان ميدهد براي فيلم شدن. خب متأسفانه اين مضامين واقعياند ولي بايد ساخت، بلكه چشم و گوش مخاطب باز شود.
اگر مدعيام محقق و فيلمساز «زير سقف دودي» پشتوانه فيلمش تحقيق ندارد، بدين خاطر است كه ما فقط مشاجره آن هم عمدتاً مردانهاش را ميبينيم. الكي ميان قصه نيز از رابطه جنسي زوجين حرف ميزند تا گوشهاي از ماجرا را بگيرد. ولي يكهو سوژه را به پسر خانواده چسباند كه او مريض روحي است؛ حالا چه مريضي؟ مشخص نشد. دردي كه دوايش پيش والدين است چه دوايي؟ اين هم معلوم نشد!
بپذيريد كه قصه بدنوشت است. خانم فيلمساز! اصل قصه اين است كه «نبود رابطه جنسي و نزديكي بين زوجين به ويژه عدم ابراز آن با وجود نياز بالفطره، بهخاطر شرم و هرچيز ديگر، منشأ سرخوردگي خود اين دو و نهايتاً خيلي از اختلافات تدريجي ناخواسته و جداييهاست. نه مستقيم بلكه به طور پنهاني روي رفتار و افكارشان تأثير ميگذارد خصوصاً اينكه پرخاشگر ميشوند و سرد از يكديگر.»
اين مطلب اثبات شده است كه شواهدش را ميتوان بهراحتي در دل پروندههاي حقوقي و كيفري ديد. و كلام آخر اينكه حالا شما تشخيص دهيد كه پوران درخشنده از اين مسئله اصلي حرف زد يا قصهاش را به راه كج برد؟