ليلا جعفري
از ترس اينكه نكند بيكار بمانم و نتوانم كرايه خانه را بدهم، پذيرفتم كه نامهاي را عليه يكي از كارمنداني كه معاون شركت از آن خوشش نميآمد بنويسم. ديروز پسرم ميخواست براي بار چندم به گيمنت برود، ترسيدم از اينكه خواهرش به چند كلاس ورزشي ميرود ناراحت بشود و او را اذيت كند، براي همين باز هم به او پول لازم را دادم تا به گيمنت برود. مادر همسرم براي 10 شب متوالي است كه به خانه ما ميآيد و ديروقت از خانهمان ميرود، ميترسم اگر اعتراضي كنم، همسرم اجازه ندهد كه مادرم را براي مسافرت آخر ماه، همراهمان ببريم. مواردي از اين دست، براي خيلي از ما پيش آمده است. اينكه به خاطر ترس از انجام شدن كاري، به كار ديگري دست بزنيم. در واقع اينجور وقتها ميتوانيم بگوييم به اشتباهي دست ميزنيم تا از پيش آمدن رويداد ناخوشايندي جلوگيري كنيم.
ولي اين كارها خيلي وقتها ما را وادار ميكند كه به كار ديگري هم دست بزنيم تا اشتباه قبلي را جبران كنيم. معمولاً اين اشتباهات به ظاهر ترفند يا راه گريزي براي برخي پيشامدهاي زندگي ما به حساب ميآيند، ولي خودمان هم ميدانيم كه به خودي خود مشكل تازهاي براي ما هستند. وقتي كه درگير اينجور كارها ميشويم، به يكباره متوجه ميشويم كه زندگيمان شده است پر از مشكل، مشكل پشت مشكل و اين تكرار ميشود تا جايي كه ديگر خودمان هم خسته ميشويم.
پناه بردن به طلسم و جادوزني را ميشناسم كه هميشه از زندگي زناشويي خود بيمناك بود. او ميترسيد كه همسرش او را ترك كند يا اينكه زندگي مشترك خوبي نداشته باشد. برخي اختلافات در سليقه و خلق و خوي او و شوهرش به اين ترس دامن ميزد و نگران ترش ميكرد. او به تمام كارهايي كه ميتواند يك مرد را مجذوب همسرش كند، توجه داشت ولي با وجود اين، هميشه ترسي گريبانش را گرفته بود. برخي رفتارهاي نامناسب همسر و بيمهريها و بيتوجهيهاي او، نگرانيهاي زن را بيشتر ميكرد، تا جايي كه با زناني آشنا ميشد كه در تنهايي زندگي ميكردند و ميتوانستند درباره زندگي با اين روش با او حرف بزنند و او را با مشكلات اين راه آشنا كنند، چون با خودش فكر ميكرد كه اگر يك روز همسرش او را ترك كند، چه در انتظارش خواهد بود و ميخواست خودش را براي اين كار آماده كند.
اين زن آنقدر در هراس بود كه آخرين راه را هم رفت. سراغ فالگيري رفت و دعاها و جادوهاي لازم را براي داشتن يك زندگي پردوام به دست آورد. به اين ترتيب نگراني اين زن درباره دوام زندگياش كمتر شد، ولي ترسهاي تازهاي پيدا كرد. او به همراه دعاهايي كه به خانهاش آورده بود، آنقدر نيروي منفي ناشي از اين دعاها را در محيط زندگياش پراكنده بود كه ديگر از تنها ماندن در خانه هم ميترسيد. از آن گذشته ترس از اين پيدا كرده بود كه نكند تاريخ دعاها و طلسمها تمام شود و نيرويشان بياثر.
كارمندي كه نخستين نامه را عليه همكارش نوشت هم، كارش به همانجا ختم نشد. او پس از آن نامه، به سفارش معاون، چند نامه ديگر هم نوشت و به دست مديرعامل رساند. او ديگر در اين راه گرفتار شده بود و از ترس اينكه نكند نامههايش هم لو برود، نگران بود. يعني مشكلي به مشكل پيشينش افزوده بود.
انجام اشتباهات از كودكي
اين اشتباهات از كودكي براي بيشتر ما وجود داشته است. وقتي دانشآموز بوديم، گاهي براي به دست آوردن نمره بهتر در جلسه امتحاني تقلب ميكرديم و گاهي از ترس اينكه معلم همكلاسي ما را بيشتر دوست داشته باشد، حواسمان را جمع ميكرديم تا خطاهاي او را پيدا كرده و به معلم گزارش دهيم. غافل از اينكه خودمان را در بين همكلاسيها غيرقابل اعتماد جلوه ميداديم و ديگر كسي دوستمان نداشت. با اين كار از ترس اينكه معلم، ديگري را بيشتر دوست داشته باشد، دوستي با همكلاسيهايمان را از دست ميداديم. كودكي ما پر از مثالهايي از اين دست است كه ميتواند براي امروز ما آموزنده باشد. اين ترسها باعث ميشد كه نه تنها دست به اشتباه بزنيم، بلكه نسبت به بقيه هم متفاوت شويم. مثلاً وقتي از دوستي، پيش آموزگار خبرچيني ميكرديم، اين احساس در بقيه بچهها پيش ميآمد كه اين دختر يا پسر، با بقيه ما فرق دارد. البته اين فرق چيز خوبي نبود و باعث فرستادن نيروهاي منفي از سوي آنان نسبت به ما ميشد. ما از اين نيروها آگاهي نداشتيم و دوباره به روش خودمان ادامه ميداديم. اين روش كودكي خيلي از ما را پريشان كرده است.
بسياري از ما اين روش را ادامه داديم و كم كم با بزرگ شدنمان، در تمام زندگي هم به جريان انداختيم. كم كم به آن ميانبر و گاهي هم زرنگي لقب داديم و در ميان راههاي مختلف زندگي با آنها گريز زديم. غافل از اينكه گريز، هميشه هم راه آساني نيست. اگر هم هست، راه بيخطري نيست. زني كه دعاها و طلسمهاي متفاوت جادوگري را براي بقاي زندگي مشترك به خانه ميبرد، به خطرات ناشي از آن توجهي ندارد. اين خطرها بالاخره يك روز گريبان او را خواهد گرفت. اين گريزها، بيپيامد كه نيست، پيامدي دارد. گاهي راههاي آسان پرخطرتر از راه اصلي است. مثل مردي كه يك شبه با صرف چند ساعت زمان و با دزدي از گاوصندوق بزرگي ميتواند پولدار شود. شايد ثروتي پيدا كند كه اگر سالها هم برايش زحمت ميكشيد و وقت صرف ميكرد، به دست نميآورد. زندان و اسارت - به غير از تبعات ناشي از لقمه حرامي كه وارد زندگياش كرده- خطرات ناشي از اين راه براي اين مرد خواهد بود.
ترسو به خدا ايمان ندارد
اينكه در احاديث و روايات آمده كسى كه در او حرص و ترس باشد ايمان ندارد حكمتي دارد. اين گريز نزدنها شهامت ميخواهد، سر نترسي ميخواهد كه بتوان با مشكلات و ترسها دست به گريبان شد و بيراهه نرفت. در مدرسه خيلي از بچهها تقلب نميكردند. اگر پاسخ پرسشي را نميدانستند، آنچه را كه فكر ميكردند ممكن است با آن پرسش مرتبط باشد، مينوشتند، ولي با شرافت رفتار كرده و به برگه كناردستي خود نگاه نميكردند. بعضيها هم كه شهامت بيشتري داشتند، جاي پاسخ آن را سپيد ميگذاشتند و چيزي نمينوشتند. از همان كودكي برخي از ما با شهامت بيشتري با مسائل و مشكلات برخورد ميكرديم. جلوي پرسشهاي زندگي را سپيد ميگذاشتيم يا به برگه كنار دستي نگاه نميكرديم. يادآوري كودكي براي امروز ما درس بزرگي است. بايد شهامت داشت. درست است كه بايد جلوي ضرر را گرفت، ولي به چه قيمتي؟ به قيمت آسيب رساندن به جان و مال و حيثيت ديگري و خودمان؟ اگر حالا خودمان را در بين گريزهاي مختلف زندگي ميبينيم، شايد وقتش رسيده كه از اين راههاي پر خطر دست بكشيم و درواقع از حالا جلوي ضرر را بگيريم. بهتر است توقف كرده و از انجام اشتباه بعدي كه در صدد انجام دادنش هستيم، دست بكشيم.
اگرنه باز هم بايد بيراهه برويم، در حالي كه اين چرخه تمامي ندارد. زني كه به خاطر طلسمها و دعاهاي جادوگرانه، نيروهاي منفي را به خانه راه داده و حالا از وجود اين نيروها در خانه ميترسد، ممكن است براي از بين رفتن آنها دست به جادوي ديگري بزند و مثلاً براي باطل كردن طلسمهاي بعدي سراغ طلسم ديگري برود و اين راهها را آنقدر تكرار كند تا به خيال خودش به نتيجه دلخواهش برسد. در حالي كه نتيجه درستي از اين راهها نخواهد گرفت و فقط يك جور چرخيدن به دور خودش را انجام ميدهد. بالاخره ممكن است اين زن از چرخيدن به دور خودش دست بردارد و در راهي كه لازم است قدم بگذارد. تقريباً همه ما فكر ميكنيم كه آدمهاي باايماني هستيم كه جز خدا چيزي را نميپرستيم. شايد يكي از راههاي امتحان خودمان كه ببينيم ايمانمان چقدر است و به قولي از نظر معنوي و دروني چند، چنديم، همين ترسها و اشتباهات ما باشد. انجام اين اشتباهات شايد از روي بيايماني نباشد اما به اندازه آن ميتواند بستگي داشته باشد. اين نوشته، يك بيانيه يا توصيهنامه مذهبي نيست، فقط به دلايل رفتارهاي ما در زندگي اشاره دارد و براي اين نوشته ميشود كه ما را به فكر كردن وادارد تا خودمان به سراغ منابع لازم رفته و راه مناسب با خلق و خو و قلبمان را برگزينيم.
ولي هر چه معنويت و دريافتهاي ناشي از آن در فردي بالاتر برود، گريزهاي كمتري هم در زندگياش خواهد داشت. كمتر تقلب ميكند و كمتر دور خودش ميچرخد، نامههاي دروغين كمتري مينويسد و كمتر خبرچيني ميكند. و اينها همه از روي نداشتن ترس، يا اهميت ندادن به آن رخ خواهد داد. نزديك به 40 سال پيش مرداني كه امروزه نامشان را بر خيابانها و كوچههاي شهر هم ميبينيم، سالها در زندانهاي سياسي كشور زنداني بودند. مسئولان زندانها به اين اميد بودند كه ترس به وجود آنان رخنه كند و براي نجات جان زندگي و عمر خود، جملهاي درباره برنامهها و دوستانشان بر زبان بياورند. ولي اين افراد، اجازه ندادند تا ترسي در دلشان راه پيدا كند و به رازداري خود ادامه دادند. اينكه چه بر سرشان آمد و در چه راهي قدم برميداشتند، مدنظر اين نوشته نيست، مهم يادآوري مقاومت آنها در برابر ترسهاست كه از آنها نام بزرگي بر جاي گذاشت. انسانهايي از اين دست در بسياري از كشورها و در زمانهاي متفاوت در زندانها اسير بوده و خيليها رفتاري مشابه به اين زندانيان را از خود نشان دادهاند.
اين شهامت را بايد آموخت. تسليم ترس نبايد شد. شهامت با ايمان رابطه مستقيم دارد. پس شهامت را بايد جدي گرفت. لازم نيست در زندگي دست به فعاليتهاي بزرگ سياسي بزنيم يا كارهاي مهم انجام بدهيم تا نشان دهيم كه شجاع هستيم و ايمان داريم. همين كه زندگي خودمان را جدي بگيريم و مهم زندگي كنيم اهميت دارد. وقتي از صبح كه بيدار ميشويم همه چيزي كه به زندگيمان مربوط ميشود را جدي تلقي كنيم و چيزي را سرسري نگيريم، يعني مهم زندگي ميكنيم. وقتي در زندگيمان چيزي بياهميت نباشد و همه چيز برايمان مهم باشد هيچ كاري را الكي و نامهم نميبينيم. آنوقت سادگي يا آساني كارها برايمان مهم ميشود. كمكم فرق بين ترس و شهامت را بهتر ميفهميم و براي توجيه ترسهايمان، دلايل بيهوده نميآوريم. وقتي ميبينيم كه نامهاي كه مينويسيم برگرفته از ترس بيكار شدن است، بيكاري را به جان ميخريم ولي چوب لاي چرخ ديگري نميگذاريم كه چوب هم لاي چرخمان نگذارند.
يا وقتي كه باور داريم كه هرگز بيكار، بيپول يا بيروزي نميمانيم و روزي دست خداست، محال است كه براي از دست ندادن روزي و حقوق ماهانه خود، نامه دروغين بنويسيم يا دست به هر خطاي ديگري بزنيم. كسي كه باور دارد كه پروردگار نگهدار و محافظ همه چيز در هستي است، پس اين باور را دارد كه نگهدار رابطه خود و همسرش هم پروردگار است، آنوقت با يك سري رفتارهاي نامناسب و گريزهاي غيراخلاقي، ناآگاهانه به تخريب آن نميپردازد. عرفا اعتقاد دارند كه ترس تقريباً ريشه تمام نابسامانيهاست. ترس كه در دل پيدا ميشود در آن لحظه شايد قلب ما از ايمان خالي است و بيشتر وقتها هم اشتباهات و گريزها در يك لحظه رخ ميدهد. پس بايد مراقب قلبمان و تمام لحظههايمان باشيم. براي اين منظور بهتر است به سراغ منابع قوي و مناسبي برويم كه ياريمان كند. اينكه ترس چه بلاهايي ميتواند بر سر ما بياورد را جدي بگيريم. شجاع كردن قلبمان نياز به تأييد هيچ مكتب و آييني ندارد. دل كه نترس باشد، راههاي گريز زندگي يا همان گناه را هم از جنس خودش نميبيند و كم كم احساس همسويياش را با آن از دست ميدهد. هرچند ترس كه عرفا از آن به شيطان هم نام ميبرند، هميشه در كمين دل و باور و ايمان ما نشسته است.
دوري از ترس، از كودكي
به كودكانمان راه را ياد بدهيم. اگر فرزندانمان را دوست داريم از كودكي يادشان بدهيم كه ترس چيست. ولي خيلي از ما برخلاف اين، به آنان ياد ميدهيم كه ترسو باشند. مثلاً وقتي براي تربيت فرزندمان به اهرم فشاري قويتر از خودمان نياز داريم، او را ميترسانيم. مثلاً به او ميگوييم كه اگر فلان كار را انجام بدهي، ميگويم غول بيايد و تو را با خود ببرد. در واقع ترس را به دلش راه ميدهيم و او هم چند باري از روي ترس دست به كار ناشايست نميزند. ولي كم كم دستش ميآيد كه غول، يك دروغ بزرگ است براي ترساندن او. در واقع كسي قرار نيست او را از آنجا ببرد و آزار بدهد، فقط مادر يا پدر براي راحتي كار خود او را ترساندهاند. كودكي كه اين را ميفهمد ديگر از غول نميترسد. كار خودش را انجام ميدهد. مثلاً ممكن است تا ديروقت دلش بخواهد پا به پاي بزرگترها بيدار بماند يا هربار سر كابينت آشپزخانه رفته و همه چيز را به هم بريزد. او به نبودن غول ايمان پيدا كرده، و ترس ناشي از آن را دروغين ديده است، براي همين ديگر پدر و مادر نميتوانند جلودارش باشند. اين پدر و مادر اگر به كودك خود خطرات ناشي از رفتارش را ميآموختند، شايد بهتر ميتوانستند جلوي او را براي انجام ندادن كاري بگيرند، تا اينكه او را از غول و چيزهايي از اين قبيل بترسانند.
اين رفتار كودكان براي ما بزرگترها هم آموزنده است. ما غولهاي زندگيمان را بايد بشناسيم. سن ما بالا رفته و بسياري از ما پدر يا مادر شدهايم، ولي هنوز از غولهاي زندگيمان ميترسيم. ميترسيم كه غول بيايد و ما را با خودش ببرد. غول بيكاري بيايد و ما را بيكار كند، غول جدايي از راه برسد و ما را تنها و بيياور كند؛ و خلاصه غولها يكي پس از ديگري بيايند و ما را گرفتار كنند. در كنار اين غولها پروردگار هم هست؛ پروردگاري كه در وجود دروني ما حضور دارد و ميتواند ما را از گرفتار شدن در چنگال غولها نجات بدهد. فهميدن او و پيدا كردنش در وجودمان، میتواند راه نجات ما و پيدا كردن ايمانمان باشد.