در فرهنگ رايج انسان در گذشته و حال، منشأ حكومت زور و اقتدار است. تمام فتوحات و لشكركشيها به اين معناست. همه سلسلههايي كه جايگزين سلسلههاي پيش از خود ميشدند در حقيقت همين داعيه را داشتند. اسكندر كه ايران را فتح كرد يا مغول كه به بهانهاي به سراسر اين منطقه سرازير شد حرف حسابشان جز اين نبود، چون ميتوانيم، پس پيشروي ميكنيم. چون قدرت داريم، پس ميگيريم و ميكشيم. در طول تاريخ حركاتي كه سازنده تاريخ حكومتهاست همه نشاندهنده همين فرهنگ است. از نظر حاكمان و نيز از نظر محكومان ملاك حكومت و منشأ حكومت زور و اقتدار بوده است البته آن روزي كه پادشاهي يا سلسلهاي ميخواست بر سركار بيايد يا آنگاه كه بر سر كار ميآمد وجه حكومت خود را صريحاً زور بيان نميكرد. حتي چنگيزخان مغول هم به بهانهاي به ايران سرازير شد، اما حقيقت مسئله اين بوده و امروز هم هست. امروز بازي ابرقدرتها به معناي تسليم آنها در برابر فرهنگ زورمداري است.
آنهايي كه كشورها را به جبر و عنف ميگشايند، آنهايي كه هزاران كيلومتر دورتر از خاك خود وارد خانههاي مردم ميشوند، آنهايي كه سرنوشت ملتها را بدون اراده آنها و خواست آنها در دست ميگيرند، اگر چه نه به زبان اما در عمل ثابت و اذعان ميكنند كه معتقدند به اينكه منشأ حاكميت زور و اقتدار است. البته در كنار اين چيزهاي ديگري هم وجود دارد، اين فرهنگ غالب است. افلاطون ملاك حكومت را فضل و فضيلت ميداند، حكومت افاضل، اما فقط نقشي روي كاغذ است، بحثي در كنج مدرسه است. در دنياي جديد، دموكراسي يعني خواست مردم و قبول و اذعان اكثريت مردم ملاك و منشأ حكومت شمرده ميشود، اما كيست كه نداند دهها وسيله غيرشرافتمندانه بهكار گرفته ميشود تا خواست مردم آنچنان كه زورمداران و قدرتطلبان ميخواهند هدايت شود؛ بنابراين ميتوان در يك جمله گفت كه در فرهنگ رايج انساني از آغاز تا امروز و از امروز تا آن زماني كه فرهنگ علوي و فرهنگ نهجالبلاغه بتواند بر زندگي انسانها پرتوافكن شود منشأ حاكميت را اقتدار و زور دانسته ولاغير.
اما اميرالمؤمنين(ع) در نهجالبلاغه منشأ حكومت را اين چيزها نميداند و خود او هم در عمل اين را ثابت ميكند. از نظر علي (ع) منشأ اصلي حكومت يك سلسله ارزشهاي معنوي است؛ آن كسي ميتواند بر مردم حكومت كند و ولايت امر مردم را به عهده گيرد كه از خصوصياتي برخوردار باشد.
بيانات رهبري در اولين كنگره بينالمللي نهجالبلاغه- ۲۹/۲/۶۰