کد خبر: 862142
تاریخ انتشار: ۲۴ تير ۱۳۹۶ - ۲۱:۰۷
در علوم اجتماعي و تاريخي، تعريف‌هاي متعدد و گوناگوني از مفهوم تمدن ارائه شده است.
مهدي جمشيدي*
 
1- معضل  اغتشاش واژگاني در علوم اجتماعي و تاريخي
در علوم اجتماعي و تاريخي، تعريف‌هاي متعدد و گوناگوني از مفهوم تمدن ارائه شده است. مطالعه تعريف‌ها نشان مي‌دهد كه به اين مفهوم، از زاويه‌ها و منظرهاي مختلفي نگريسته شده و هر صاحبنظري بر اساس پنداشته‌ها و علايق نظري خويش، برداشت خاصي از آن ساخته و پرداخته كرده است. در واقع، اين مفهوم همانند بسياري از مفاهيم ديگر در علوم اجتماعي و تاريخي، گرفتار پراكندگي‌ها و كشمكش‌هاي نظري بي‌پاياني شده است كه غرق شدن در آنها، ما را از مقاصد عملياتي و عيني‌مان دور مي‌سازد. بنابراين ما سعي مي‌كنيم بر پايه يك منطق موجه، تعريف و برداشت مستقلي از مفهوم تمدن ارائه كنيم كه از لحاظ مطابقت با واقعيت انضمامي، قابل دفاع باشد.
 
2- ساختار و سير معنايابي در علوم اجتماعي و تاريخي
در علوم اجتماعي و تاريخي، تعريف‌ها دو دسته‌اند: «تعريف پيشيني» و «تعريف پسيني». در تعريف پيشيني، پژوهشگر بر اساس تصورات و پيش‌فرض‌هاي خود، مفهوم را تعريف مي‌كند و آنگاه واقعيت‌هايي كه بر اين تعريف، منطبق و مماس باشند را مصداق آن مي‌شمارد. اما در تعريف پسيني، پژوهشگر به جهان اجتماعي و تاريخي مراجعه مي‌كند و بر اساس برداشت حداقلي و كلي از مفهوم، مصداق‌هايي را مي‌يابد. همچنين تعريف در علوم اجتماعي و تاريخي، شامل سه مرحله است: تعريف مفهومي، شناسايي و تفكيك ابعاد و لايه‌هاي مفهوم و تعريف عملياتي.
 
بايد از تعاريف حداقلي (خاص) و تعاريف حداكثري (عام) كه منشأ مغالطه و مناقشه مي‌شوند، پرهيز و تعريفي از مفهوم ارائه كرد كه با مصداق‌هاي آن تطابق داشته و همه آنها را دربربگيرد. علاوه بر اين گاهي بحث درباره مفاهيم خويشاوند نيز مفيد است. اين مفاهيمي خويشاوند، مرزهاي مفهوم را نسبت به مفاهيم ديگر مشخص مي‌كنند. چنين تعريفي، تصوير شفاف و روشني از مفهوم اجتماعي و تاريخي در اختيار مي‌نهد كه مي‌تواند مبناي مطالعه قرار بگيرد.
 
3- استقراي عناصر تمدن در مراحل تولد و مرگ آن
يكي ديگر از روش‌هاي شناسايي اجزا و عناصر دروني تمدن، مطالعه روند انحطاط و فروپاشي تمدن‌هاست. اين امر، به معني مهندسي معكوس تمدن است. در مرحله پس از شكل‌گيري تمدن، پرسش اين است كه چه اجزا و عناصري بايد در كنار يكديگر قرار گيرند تا تمدن به وجود آيد، اما در مرحله انقراض و اضمحلال تمدن، پرسش اين خواهد بود كه چه اجزا و عناصري از ميان رفته‌اند كه تمدن فروپاشيده است؟
 
روشن است كه شناسايي اجزا و عناصر تمدن بر اساس پرسش دوم، آسان است؛ زيرا براي پاسخ دادن به پرسش نخست، پيش‌بيني و گمانه‌زني لازم است، اما براي پاسخ دادن به پرسش دوم كافي است به آنچه واقع شده و تحقق يافته، نظر بيفكنيم و اجزا و عناصر را استخراج كنيم. براي مثال، مي‌توان اين پرسش را مطرح كرد كه پس از پنج قرن طلايي اعتلاي تمدن اسلامي، چه اجزا و عناصري از ساخت و پيكر آن برچيده شدند كه اين تمدن، دچار انحطاط و انقراض گرديد؟ در جهان انساني، برآمدن و فروافتادن همين اجزا و عناصر است كه پيدايي و پاياني تمدن‌ها را رقم مي‌زند.
 
4- شهر، امت و امت‌هاي متعدد
اكنون مي‌توانيم به تعريف مفهوم «تمدن» بپردازيم. به نظر نگارنده، عمده‌ترين و اصلي‌ترين خصوصيت تمدن، خصوصيت جغرافيايي آن است؛ يعني بيش از هر چيز، آنچه تمدن را از مفاهيم خويشاوند جدا مي‌سازد، گستره و قلمرو جغرافيايي است كه تمدن را مي‌آفريند. بسياري از صاحبنظران، به خصوصياتي از تمدن اشاره كرده‌اند كه «جنس» است و نه «فصل» آن، حال آنكه در مقام تعريف بايد «فصل» مفهوم، مشخص شود تا مفهوم، تمايز و تشخص يابد.
 
طبقه‌بندي فارابي از چند مفهوم خويشاوند كه يكي از آنها تمدن است، بر مبناي قلمرو جغرافيايي صورت پذيرفته كه از اين جهت، به رويكرد نگارنده، نزديك‌تر است. فارابي مي‌نويسد انسان از انواعي است كه ممكن نيست امور و نيازهاي ضروري خود را تأمين كند و به شايستگي‌ها و فضيلت‌هايي كه درخور آن است نخواهد رسيد، مگر با اجتماع جماعات بسياري از انسان‌ها در مكان واحد و جماعات انساني، برخي‌شان بزرگ (عظمي) است و برخي ميانه (وسطي) و برخي كوچك (صغري). جماعت بزرگ آن است كه «امت‌هاي بسيار» گرد هم آمده و به يكديگر، مَدد مي‌رسانند و جماعت ميانه «امت» است و جماعت كوچك، همان «شهر» (مدينه) است. اين سه «جماعات كامله» هستند.
 
پس جماعت از نوع شهر (مدينه) اولين مرتبه از كمال است، اما اجتماعات در روستاها (قري) و محله‌ها (محال) و بَرزن‌ها (سكك) و خانه‌ها (بيوت)، «اجتماعات ناقصه» است و در اين ميان، اجتماعي كه ناقص‌ترين است، اجتماع در خانه است كه جزئي از اجتماع در برزن است و اجتماع در برزن، جزئي از اجتماع در محله است و اين اجتماع، جزئي از اجتماع شهر است و اجتماع محله‌ها و اجتماعات در روستاها، هر دو براي اجتماع شهر است، با اين تفاوت كه محله‌ها، اجزائي براي شهر هستند و روستاها، خادم شهر و جماعات مدينه، جزء جماعت امت است و امت‌ها، شهرها را تقسيم مي‌كنند. بنابراين فارابي، سه سطح از اجتماعات انساني را در نظر مي‌گيرد: «شهر»، «امت» و «امت‌هاي متعدد». در اينجا، مراد از لفظ «شهر» مشخص شده است و تنها مسئله اين است كه لفظ «امت» چه معنايي دارد؟ اگر امت به معناي «دولت- ملت» باشد، معادل لفظ «كشور» است و با تمدن تفاوت دارد، اما اگر به معناي «پيروان يك كيش و آئين» باشد، آنگاه مي‌تواند به مفهوم تمدن نزديك باشد.
 
5- مراتب و درجات وجودي تمدن
تمدن، مفهومي «تشكيكي» و «پيوستاري» است، به طوري كه با رجوع به واقعيت و مشاهده مصاديق عيني آن به روشني درمي‌يابيم كه اين مفهوم، «مراتب» و «درجات» گوناگون دارد و اينگونه نيست كه تمدن‌ها، هم‌رتبه و هم‌وزن باشند. به عبارت ديگر، مرزهاي تمدن از واقعيت‌هاي اجتماعي خويشاوندش، قطعي و خطي نيست، بلكه مي‌توان صورت‌هاي رقيق و نازلي از تمدن را نيز شناسايي كرد. از اين رو، خصوصيات و اوصافي كه براي تمدن شمرده مي‌شود، در حكم مؤلفه‌هاي ناظر به «نوع آرماني» است كه در همه تمدن‌ها، به صورت يكسان و مشابه توزيع نشده‌اند. همين تفاوت ميان تمدن‌ها در برخورداري از اجزا و عناصر تمدني يا شدت و ضعف آنها، مفهوم تمدن را به مفهومي تشكيكي تبديل كرده است.
 
6- امر اجتماعي، ساختاري و تدريجي
 تمدن، سه خصوصيت دارد: نخست اين‌كه يك «امر اجتماعي» است، به اين معني كه در اثر تعامل انسان‌ها با يكديگر به وجود مي‌آيد و زندگي فردي، هيچ‌گاه به شكل‌گيري تمدن نخواهد انجاميد. تمدن، از جهت ديگر نيز امري اجتماعي است و آن جهت اين است كه بيش از هر چيز، ناظر به چگونگي مناسبات در قلمرو جامعه است و نه حاكميت سياسي.
خصوصيت دوم اين است كه تمدن، يك «امر ساختاري» است و نه عامليتي. هستي‌هاي جهان اجتماعي به دو دسته تقسيم مي‌شوند؛ هستي‌هاي ساختاري و هستي‌هاي عامليتي. تمدن، پَهن‌دامنه‌ترين ساختار در جهان اجتماعي است و تنها نظام اجتماعي جهاني، در سطحي فراتر از آن قرار مي‌گيرد.
 
خصوصيت سوم نيز اين است كه تمدن - از جهت تحقق و وقوع خارجي - يك «امر تدريجي» است، نه دفعي. اگرچه شايد بسياري از هستي‌ها در جهان اجتماعي، تدريجي باشند، اما تمدن به سبب اينكه ساختار بسيار گسترده و پيچيده‌اي است، در واحد زماني كمتر از قرن، شكل نخواهد گرفت.
 
7- خرده‌نظام‌هاي اصلي و فرعي در ساخت تمدني
اگر تمدن را يك نظام اجتماعي قلمداد كنيم، آنگاه بايد گفت در درون تمدن، سه خرده‌نظام قرار دارند: خرده‌نظام سياسي «حكومت» را دربرمي‌گيرد، خرده‌نظام اقتصادي، مقولاتي همچون «ثروت»، «صنعت»، «فناوري» و «رفاه» را و خرده‌نظام فرهنگي نيز شامل «علم»، «دين»، «هنر»، «اخلاق» و «آداب» است. از اين رو، خرده‌نظام‌هاي سياسي و اقتصادي، لايه سخت‌افزاري تمدن را تشكيل مي‌دهند و خرده‌نظام فرهنگي، لايه نرم‌افزاري آن را. در تمدن، خرده‌نظام سياسي به طور ضروري، از نوع امپراطوري نيست، اما اغلب تمدن‌ها، با امپراطوري همراه بوده‌اند. فرهنگ را بايد روح تمدن قلمداد كرد. فرهنگ به منزله روح، هويت يكپارچه و واحد به تمدن مي‌بخشد و از آن يك كل درهم‌تنيده و متمايز مي‌سازد.
 
* عضو هيئت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي
منبع: مهر
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر