کد خبر: 861947
تاریخ انتشار: ۲۳ تير ۱۳۹۶ - ۲۱:۱۵
گفت‌و‌گوي «جوان» با خواهر شهيد داوود آجوداني
شهيد داوود آجوداني برادر بزرگ‌تر شهيد رضا آجوداني است كه چندي پيش مطلبي در خصوص ايشان در همين ستون منتشر كرديم.
فريده موسوي

شهيد داوود آجوداني برادر بزرگ‌تر شهيد رضا آجوداني است كه چندي پيش مطلبي در خصوص ايشان در همين ستون منتشر كرديم. رضا همان شهيدي است كه چند روز پس از مجروحيت و مرخص شدن از بيمارستان، در همان اتاقي به شهادت رسيد كه در آن طلب شهادت مي‌كرد. برادر بزرگ‌ترش داوود كه امروز شرح گوشه‌هايي از زندگي‌اش را در گفت و گو با خواهرش اشرف آجوداني تقديم حضورتان مي‌كنيم، نوجواني 18 ساله بود كه يك سال پس از رضا آسماني شد و دومين شهيد خانواده آجوداني‌ها نام گرفت. داوود در كودكي تا آستانه مرگ پيش رفت، اما ماند تا در جواني لباس شهادت بر تن كند. متن زير واگويه‌هاي خواهر شهيد است كه پيش رو داريد. 
 
مجيد شفا گرفت و داوود شد
داوود متولد سال 44 بود. با يكي از خواهرمان كه در 9 ماهگي فوت كرد، دوقلو بودند. ما آن زمان در محله جواديه مي‌نشستيم. پدرمان كارهاي تعميراتي و مهندسي انجام مي‌داد. مادرمان هم در طب سنتي مهارت داشت. وقتي داوود و خواهر دوقلويش به سن 9 ماهگي رسيدند، هر دو به سختي بيمار شدند. مادرم خيلي ناراحت بود. همان زمان‌ها مي‌گفتند يك پزشك از خارج كشور آمده و مهارت بالايي دارد. مادرم داوود را كه حالش بدتر از خواهرمان بود پيش آن پزشك برد. دكتر گفته بود سرطان دارد و زنده نمي‌ماند. اما مادر نااميد نشد، به امامزاده داوود متوسل شد و سعي كرد با روش‌هاي طب سنتي درمانش كند. يادم است از يخداني آب سرد برداشت و يكهو روي بچه ريخت. نمي‌دانم چه اتفاقي افتاد كه داوود خوب شد. اما خواهرمان در بيمارستان فوت كرد و حتي جسدش را تحويلمان ندادند. قسمت اين بود كه داوود بماند و تا 18 سالگي عمر كند. موقع تولد اسمش را مجيد گذاشته بودند كه پس از توسل به امامزاده داوود و بهبودي‌اش، نام داوود را برايش انتخاب كردند. از آن موقع به بعد هر سال پدر و مادرم داوود را به امامزاده مي‌بردند و يك گوسفند برايش قرباني مي‌كردند.
 
انقلابي سالم و سرحال!
داوود بعد از بهبودي ديگر يك بچه سالم و سرحال شده بود. از آن روز به بعد كسي يادش نمي‌آيد كه او تا زمان شهادتش حتي يكبار هم دكتر رفته باشد. داوود رشد كرد و قد كشيد و يك نوجوان انقلابي شد. اهل نماز و روزه و مسجد بود. از محيط مسجد هم پايش به مبارزات انقلابي كشيد. برادرم در كنار شور مبارزه و انقلابي‌گري درسش را هم ادامه مي‌داد. دوست داشت پزشك شود و اتفاقاً دانش‌آموز موفقي بود. تا دبيرستان خوانده بود كه انقلاب به پيروزي رسيد. همين طور درگير كارهاي انقلاب شد تا اينكه دشمن حمله كرد و جنگ آغاز شد. حالا ديگر جبهه رفتن اجازه ادامه درس را به داوود نمي‌داد. جبهه رفتن‌هاي او پاي رضا را هم به جبهه باز كرد. اما هيچ كسي فكر نمي‌كرد اول رضا به شهادت برسد و داوود تا مدتي پس از رضا در اين دنياي فاني زندگي كند.
 
برگشت اما پس از 11 سال
بعد از اينكه رضا به شهادت رسيد، مادرم از داوود مي‌ترسيد كه مبادا او را هم از دست بدهد. بنابراين تصميم گرفت برايش زن بگيرد. داوود نمي‌خواست پاگير زن و زندگي شود. ولي به احترام مادرمان قبول كرد و سر سفره عقد نشست. بعد از عقد اوضاع آن طور كه مادر مي‌خواست پيش نرفت. داوود وارد سپاه شد تا مستمرتر به جبهه برود! آن قدر رفت تا اينكه در اسفند ماه 62 وارد عمليات خيبر شد. عملياتي كه بازگشتي برايش مقدر نبود. برادرم پنجم اسفند ماه 1362 در جريان همين عمليات به شهادت رسيد. گلوله‌اي به سرش اصابت كرد تا راه آسمان را برايش باز كند. چون پيكرش پيدا نشد، فكر مي‌كرديم زنده است و در اسارت دشمن به سرمي برد. اما بعد از 11 سال بقاياي پيكرش برگشت و آن وقت ديگر حتم كرديم دومين برادرمان نيز شهيد شده است.
 
برادر خنده‌رو
من هميشه داوود را با خنده‌هايش به ياد مي‌آورم. هميشه خنده‌رو بود و با اخلاق خوبش همه را جذب مي‌كرد. اين پسر احترام به والدين را هميشه و همه جا حفظ مي‌كرد. شايد دعاي خير آنها آسماني‌اش كرد. ارادت داوود به اهل بيت زبانزد بود. يادم است در وصيتنامه‌اش نوشته بود:  اي پدر و مادر عزيزم آرزو دارم وقتي شهيد شدم پيكرم پيدا نشود و مثل خانم حضرت زهرا(س) بي‌مزار باشم.‌اي عزيزان پيرو رهبر باشيد و به خانواده شهدا احترام بگذاريد.‌اي خواهران عزيز و برادران گرامي هميشه حجابتان را حفظ كنيد. هرگز امر به معروف و نهي از منكر را فراموش نكنيد...
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار