کد خبر: 861945
تاریخ انتشار: ۲۳ تير ۱۳۹۶ - ۲۱:۱۵
گفت‌و‌گوي «جوان» با نويسنده کتاب «جرعه آخر» كه به شرح تحول زندگي شهيد يداله ندرلو مي‌پردازد
شهيد يداله ندرلو همچون شاهرخ ضرغام يكي از خاص‌ترين شهداي دفاع مقدس است. شخصيتي لوطي‌‌مسلك كه با تحولش به رزمنده‌اي خالص و خاكي تبديل مي‌شود. شهيد ندرلو را افراد زيادي در زنجان مي‌شناسند.

احمد محمدتبريزي

شهيد يداله ندرلو همچون شاهرخ ضرغام يكي از خاصترين شهداي دفاع مقدس است. شخصيتي لوطي‌‌مسلك كه با تحولش به رزمندهاي خالص و خاكي تبديل ميشود. شهيد ندرلو را افراد زيادي در زنجان ميشناسند. از لوطيهاي قديم گرفته تا رزمندگان و جانبازان جنگ نام يداله برايشان بسيار آشناست. زندگي پر فراز و فرودش بهترين تعبير براي تغيير آدم شده و ميتوان فهميد ميشود متحول شد تا در خط مقدم جبهه عارفانه به شهادت رسيد. مسعود بابازاده متولد 1339 شهر زنجان در كتاب «آخرين جرعه» به زندگي اين شهيد والامقام پرداخته و گوشههايي از شخصيت و مرام او را روايت كرده است. بابازاده كه براي نگارش اين كتاب سختيهاي زيادي را متحمل شده با 65 نفر از كساني كه شهيد ندرلو را ميشناختند گفتوگو كرده است. اين نويسنده زنجاني در گفتوگو با «جوان» با شور و حرارت خاصي از آقا يداله صحبت ميكند و هدفش معرفي هر چه بهتر و دقيقتر اين شخصيت به مردم است.

از ميان شهداي دفاع مقدس چطور به شهيد ندرلو براي نگارش زندگينامهاش رسيديد؟

ما در زنجان شخصيتهاي بزرگ زيادي داريم و يكي از شخصيتهايي كه تا به حال دربارهاش صحبتي نشده شهيد يداله ندرلو بوده است. در تشييع پيكر شهيدي يكي از دوستان ميگفت مصاحبههايي راجعبه يكي از شهدا كردهام كه دوست دارم كار شود. بعد از چند ماه در حفظ آثار استان صحبتي درباره شهيد ندرلو شد و به من نگارش كتاب را پيشنهاد دادند. من چند روز زمان خواستم تا درباره شخصيت كتاب تحقيق كنم. تحقيقاتم كه تمام شد فهميدم با چه سوژه عجيبي روبهرو هستم. شهيد يداله ندرلو متولد 1335 بود كه از نوجواني لوطيگري را شروع ميكند. كارهايي مثل مسگري ميكرد و از همان نوجواني شروع به قدرتنمايي و نشان دادن خودش ميكند. شهيد ندرلو را به واسطه لوطيگرياش خيليها در زنجان ميشناختند و به من ميگفتند نوشتن از زندگي اين آدم خيلي سخت است. به هرحال من كار را قبول كردم و مصاحبههايم را در محله خودشان گرفتم. به قهوهخانههايي كه ميرفته، رفتم و با دوستانش صحبت كردم. اوايل دوستانشان قبول نميكردند مصاحبه كنند و ميگفتند شايد خانواده شهيد ناراحت شود. با توجه به اينكه شهيد در رژيم پهلوي و بعد از انقلاب به زندان رفته بود، كسي نميخواست اين مسائل مطرح شود. من با توجه به تجربه نويسندگيام فكر كردم ميتوانم اين كار را انجام دهم. خانواده شهيد چهار ماه با من مصاحبه نميكردند و ميگفتند اجازه هم نميدهيم كسي با شما صحبت كند. براي اين كار هم دليل داشتند. ميگفتند چند نفر خواستهاند شهيد را طور ديگري معرفي كنند كه براي ما خوب نبوده است. خانواده شهيد در آخر بعد از چهار ماه با واسطه يكي از سرداران جنگ به نام حاج نجمالدين تقيلو راضي به صحبت شدند.

دليل اين نگرانيها از سوي خانواده شهيد چه بود؟

شهيد ندرلو لوطي، بامرام و ناموسپرست بود. به كوچكتر از خودش زور نميگفت. هر چند دعواهايش را هم داشته. مادر و پدر شهيد فوت كرده بودند و بنابراين بايد با تمام اعضاي خانوادهشان صحبت ميكردم. با همسر شهيد كه بزرگوارانه درخواست ما را قبول كرد، در ميان اشك مصاحبه را انجام دادم. به خانه شهيد در دوران كودكي و نوجوانياش رفتم و آنجا را ديدم. حتي با رانندههاي تاكسياي كه احتمال ميدادم اطلاعاتي از آقا يداله دارند صحبت كردم. همه خاطراتش را جمع كردم و چيزي حدود 10 ماه نوشتن اين كتاب زمان برد و 65 مصاحبه طولاني داشتم.

با توجه به اينكه شهيد مدتي را در تهران زندگي كرده بود براي گرفتن اطلاعات بيشتر به تهران هم آمديد؟

بله، به تهران هم آمدم و به قهوهخانهاي كه قبل از انقلاب در ميدان راهآهن رفت و آمد داشت، رفتم. با زندانبان شهيد صحبت كردم كه با گريه از بزرگمردي آقا يداله ميگفت. از آنجايي كه انسانهاي بزرگ دشمنهاي بزرگي دارند و زير پايشان مينشينند تا مشكلاتي مثل اعتياد برايشان به وجود بياورند، متأسفانه موفق ميشوند آقا يداله را به خودشان متمايل كنند تا ايشان علاوه بر حبسهايي كه به خاطر دعوا يا دفاع از مظلوم داشت بعد از انقلاب هم دوباره زنداني شود و به همان زنداني كه زمان پيروزي انقلاب زندانبانش بوده، برود. ايشان بعد از انقلاب در سالهاي 61 و 62 در زندان بودند.

با اطلاعاتي كه در كتاب «آخرين جرعه» آوردهايد در همان زندان هم تحولشان آغاز ميشود؟

بله، نقطه تحول آقا يداله در زندان است. اين تحول را قاضي شرع زنجان، حاج آقا شيخ حسين ناصري زير نظر ميگيرند. با اينكه شهيد ندرلو بايد چندين سال در زندان ميماند، ميبينند متحول شده است. بعد او با يكي از رزمندگاني كه از جبهه برگشته صحبت ميكند. پس از اين صحبتها شهيد ندرلو تصميمش را ميگيرد و مي‌‌گويد من بايد به جبهه بروم.

دلايل تحولشان چه بوده است؟

وجود حضرت امام (ره) و انس و الفت با بسيجيان دليل اين تحول بود. اين شهيد به خاطر قولي كه در دلش به حضرت امام در زندان ميدهد در عرض سه ماه متحول ميشود. او در اين فرصت با بسيجيان نشست و برخاست ميكند تا ارزشها را در وجودش نهادينه كند. همچنين در ذات اين شخص لوطيگري و مردانگي وجود داشت. در انقلاب هم به خاطر دفاع از ناموس مردم وقتي كه گارديها به دختران دانشآموز در منطقه اميركبير زنجان حمله ميكنند با گارديها درگير و سپس وارد انقلاب ميشود. شهيد بسيار شجاع بود و به خاطر لقبش - ميزنم، ميكشم - خيليها از او ميترسيدند. ايشان با كساني كه ظالم بودند و به مردم زور ميگفتند درگير ميشد. در زندان در تماس با رزمندگان و پس از صحبتهاي حضرت امام(ره) كه فرمودند به جبهه بياييد بر اساس غيرت و جوانمردي به حضور در جبهه تمايل پيدا ميكند. وقتي قاضي شرع زنجان تحول را در وجود ايشان ميبيند طبق دستورالعملي كه ميگفت ميتوانيد زندانيان متحول شده را آزاد كنيد او را آزاد ميکند. آقا يداله بعد از آزادي از زندان مستقيم به جبهه ميرود. همين كار موجب تعجب همسر و خانوادهاش ميشود. وقتي به او ميگويند حالا مدتي در خانه بمان، او ميگويد من با خداي خودم و با امام پيمان بستهام و بايد به جبهه بروم. پايش كه به جبهه ميرسد يك آدم ديگر ميشود. كساني كه به ملاقاتش ميآيند باور نميكنند آقا يداله همان آقا يدي قبل از انقلاب باشد كه همه زماني از او ميترسيدند. ايشان در اولين روزهاي پيروزي انقلاب يكي از مسئولان زندان شهرباني زنجان بود ولي كمي بعد خودش به همان زندان ميافتد اما متحول ميشود. او عبادتهاي خاصي داشت. هنگامي كه فرمانده لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) شهيد بزرگوار مهدي زينالدين، در جبهه تحول را وجود آقا يداله ميبيند و متوجه ميشود در جبهه سيگارش را هم ترك كرده او را به عنوان يك الگو در صبحگاه به همه معرفي ميكند.

حضورشان در جبهه چقدر براي ساير نيروها جالب توجه و مهم بوده است؟

آقاي يحيي رحمتي ميگويد بيرون لشكر علي بن ابيطالب(ع) در منطقهاي واقع در بين اهواز و آبادان بوديم كه من شنيدم آقا يداله آمده است. ميگفت پيش خودم گفتم امكان ندارد او از مراحل گزينش سپاه و بسيج قبول شده باشد. بر اساس كنجكاوي وارد لشكر ميشود و ميگويد بروم نماز بخوانم. وقتي براي گرفتن وضو ميرود شهيد ندرلو را ميبيندكه با افتادگي خاصي جورابهايش را در آورده و مشغول گرفتن وضو است. تعريف ميكند كه آنجا از او ميترسد. حالت چشمها و چهرهاش رعبآور بود. اين شخص گوشهاي پنهان ميشود تا آقا يداله را ببيند. در نمازخانه هم پشت سرش ميايستد و ميبيند خود يداله ندرلو است و طوري نماز ميخواند كه بسيجيهاي مخلص اينگونه عبادت ميكنند. آقا يداله هنگام بستن پوتينهايش در جلو نمازخانه لشكر علي بن ابيطالب(ع) شانهاش به بسيجي كم سن و سالي ميخورد. چيز خاصي هم نبوده ولي همانجا كلي معذرتخواهي و طلب بخشش ميكند. آقاي رحمتي همان لحظه متأثر ميشود و ميبيند واقعاً آقا يداله آدم ديگري شده و به جبهه آمده است. ميگفت اگر اين صحنهها را نميديدم و ميگفتند آقا يداله شهيد شده باور نميكردم.

و گويا در جبهه هم به لحاظ شجاعت و دلاوري به يك الگو تبديل ميشوند؟

دقيقاً همينطور است. زماني كه به آموزش ميرود دو تن از فرماندهان ميگويند كاري كنيم ندرلو به عقب برگردد چون او اصلاً نميتواند سلوك كند. غافل از اينكه او عوض شده و در سايت 4 اطراف دزفول از محبوبترين نيروها ميشود. همان فرماندهان بعداً از كار خودشان پشيمان ميشوند. ميبينند شهيد در خلوت خودش خاك روي سرش ميريزد و توبه و استغفار ميكند.

در عمليات خيبر به فرماندهي شهيد حسن باقري شركت ميكند. در اين عمليات گردان حضرت وليعصر(عج) از لشكر عليبن ابيطالب به شدت لطمه ميخورد و بيشتر نيروهايش اسير و شهيد ميشوند ولي آقا يداله شهيد نميشود. آقا ذبيح برادر كوچك آقا يداله در جبهه بوده و ميگويد گردانتان شيرازهاش از بين رفته، بيا و به خانه برگرد. آقا يداله ميگويد من نيامدهام كه برگردم، آمدهام كه بمانم.

او يكي دو روز به عقب برميگردد ولي باز به مسئولان لشكر اصرار ميكند و ميگويد ميخواهد دوباره به جزيره مجنون برگردد. ميگويد بايد بروم و پيكر همرزمان و فرماندهام را پيدا كنم. به زحمت فرمانده گردان اباذر زنجان را راضي ميكند تا به همراهشان دوباره به جزيره مجنون برگردد. ايشان با اشك، فرمانده گردان اباذر، آقاي مجيد تقيلو را راضي ميكند. همين فرمانده از حملات شجاعانه او با آرپيجي 7 و رشادتهايش تعريف ميكند. آقا يداله چون خيلي زور داشته در راه جزيره با خودش دو گوني آرپيجي ميآورد. در منطقه راهي خط مقدم ميشود و به خاطر هيكل درشتش در كانال به سختي جاي ميگيرد و حركت ميكرد. فرماندهاش ميگفت شهيد ندرلو به تانكهاي دشمن آرپيجي ميزد و هنگامي كه من خواستم آرپيجي را از او بگيرم حرارتش دستم را سوزاند. از بس پشت هم شليك كرده بود آرپيجي داغ شده بود. چون سن رزمندگان و بسيجيان كم بوده آنجا به همه روحيه ميدهد و خيليها از او روحيه ميگرفتند. چون آقا يداله شجاعت و دلاوري‌‌هاي زيادي از خودش نشان داده بود الگو و نمونه خوبي براي بقيه نيروها شده بود همه تحسينش ميكردند. در جزيره وقتي در حال پخش غذا بوده يكي از رزمندگان به نام آقاي حسين خيبرشكن چون او را ميشناخته با دوربين نگاهش ميكرد. غذا تمام ميشود و تنها يك ظرف يكبار مصرف براي خودش ميماند. شهيد ندرلو ميخواهد غذايش را بخورد كه يكي از نيروها به خيال اينكه غذا مانده است ظرف را از او ميقاپد و ميدود. خيبرشكن جلو ميرود و به او ميگويد شما كسي بوديد كه آدم جرئت نميكرد نزديكتان شود حالا چطور شده كه بشقاب غذايتان را به نيروهاي ديگر ميدهيد؟ آقا يداله ميگويد ديگر حرفش را هم نزنيد.

شهيد ندرلو در كدام عمليات به شهادت ميرسند؟

ايشان در همين كانال در عمليات خيبر در زمستان 1362 در حالي كه بر زبانش شعر استاد حاج وليالله كلامي يكي از شعراي بزرگ زنجان جاري بود به شهادت ميرسد. شعر را به زبان آذري ميخوانده: «جبهيه چوخ جوان گئدر، عمرو اولار خزان گلر/ نعشي تاپيلميانلارين، كؤينكي ارمغان گلر»

كه مضمون فارسياش چنين ميشود: «خيليها به جبهه ميروند ولي پيراهنشان برميگردد، اگر عمر داشته باشند جانباز برميگردند ولي آنها كه پيكرشان پيدا نميشود پيراهنشان براي خانوادهشان به يادگار ميآيد

اين شهيد وقتي ميخواسته آخرين جرعه آب را بنوشد اين شعر را ميخواند و همان لحظه سلامي به سيدالشهدا(ع) و به حضرت ابوالفضل ميدهد. فکر ميکرده كسي او را نميبيند ولي در همين لحظه خمپاره 60 به كنارش اصابت ميكند. سه ساعت با بدن زخمي در حال احتضار بود و در اين مدت فقط ذكر ميگفت. كسي هم نميتوانست كاري كند. زير رگبار گلوله نميتوانستند تكانش بدهند. آقا يداله مانند عارفان ذكر ميگفت و واقعاً عارفانه شهيد ميشود. اين داستان زندگي كسي است كه ميخواهد به همه ثابت كند ميتوان عوض شد و الگويي براي تمام كساني ميشود كه ميخواهند تغيير كنند و متحول شوند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار