کد خبر: 861560
تاریخ انتشار: ۲۰ تير ۱۳۹۶ - ۲۱:۰۰
نقش‌آفريني‌ چپ­گرايي‌ در تفكر شريعتي
سخنراني‌هاي داغ و گيراي علي شريعتي در بحبوحه شكل‌گيري جريان اعتراضي منجر به انقلاب اسلامي در سال‌هاي 47 تا 51 بسياري از جوانان و انقلابيون را به خود مجذوب كرد.
محسن تاجیک* 
 
سخنراني‌هاي داغ و گيراي علي شريعتي در بحبوحه شكل‌گيري جريان اعتراضي منجر به انقلاب اسلامي در سال‌هاي 47 تا 51 بسياري از جوانان و انقلابيون را به خود مجذوب كرد. علاوه بر لحن آتشين شريعتي مباحث ايدئولوژيكي كه شريعتي از آنها مي‌‌گفت تركيبي از آموزه‌هاي فكري مكاتبي چون سوسياليسم را در‌برداشت كه در آنها آموزه‌‌هايي چون برابري و رفع تبعيض به صورت مشهود موج مي‌زد. كارويژه شريعتي اما در اين ميان، پيوند ميان مكاتب عمدتاً چپ كه از قضا ذاتاً دين‌گريز بودند (‌و حتي برخي از آنان دين را صراحتاً افيون توده‌ها مي‌دانستند) با نگاه اسلامي و شيعي بود. برخي اين نوع نگاه شريعتي را التقاط خوانده و برخي ديگر آن را هنر معلم انقلابي مي‌دانند كه توانسته از دل ايدئولوژي‌هاي ذاتاً دين‌گريز، محتوي قابل استفاده حوزه انديشه سياسي تشيع ايجاد كند.
 
شريعتي با جسارت هر چه بيشتر و البته با هنرمندي خاص خود، مفاهيم شيعي را در بستري ايدئولوژيك براي مخاطبان جوان خود عرضه كرد و از الگوهايي تمام‌عيار براي ترسيم آينده ايده‌آل خود بهره جست. الگوهايي نظير «امام علي(ع)»، «امام حسين(ع)» و «ابوذر غفاري» كه به بهترين شكل منظور شريعتي را از مبارزه ايدئولوژيك بيان مي‌كردند.
البته همه اين شخصيت‌هاي شيعي و تفسير روايي از حوادث اسلامي، در خدمت نگاه چپ‌گرايانه ايدئولوژيك شريعتي است. واقعيت اين است كه در عصر غليان شريعتي، ماركسيسم و فراروايت برخاسته از آن (سوسياليسم) به شدت در سطح جهان طرفدار پيدا كرده بود. از امريكاي جنوبي گرفته تا چين و بسياري از كشورهاي غرب آسيا، تحت تأثير شعار «برابري»، «حمايت از كارگر» و «مبارزه با طبقه مرفه» ماركسيست‌ها شده بودند. بسياري از استقلال‌‌خواهاني كه سال‌ها زير يوغ استعمار ليبراليسم بوده‌اند، تحقق آرمان‌هاي خود را در پيروي از اين تفكر مي‌ديدند و از قضا انقلاب/كودتاهاي مهمي تحت تأثير اين تفكر در جهان پديدار شد. 
 
در ايران نيز، از بعد مشروطه گرچه ملي‌گرايان و اسلام‌خواهان در پي مبارزه با استثمار طاغوت بودند، اما با فاصله گرفتن اين دو پس از نهضت ملي شدن صنعت نفت، پناه بردن تدريجي روشنفكران ملي‌گرا به دامن ايدئولوژي ليبراليسم و سركوب شديد اسلام‌خواهان توسط حكومت، زمينه براي رشد شبكه‌اي زيرزميني از حاميان تفكر ماركسيستي شوروي شكل گرفت كه تا قبل از 28 مرداد با عنوان حزب توده و توسط گروه موسوم به «53 نفر» نضج گرفته و پس از كودتا عملاً با سركوب شديد حكومت مواجه شد، پس از آن در قالب تفكرات متكثر و البته متشكل و سازمان‌يافته‌اي چون چريك‌هاي فدايي خلق، مجاهدين انقلاب اسلامي، احزاب دموكرات محلي و... فعاليت در راستاي شعارهاي سوسياليستي را ادامه داد. طبيعي است شعارهاي انقلابي گروه‌هاي چپ، به سبب راديكال بودن در فضاي انقلابي ايران بسيار براي جوانان مجذوب‌كننده بود و يارگيري گسترده چپ‌ها از فضاي دانشگاهي گوياي همين مسئله است.  در چنين فضايي بايد گفت علي شريعتي نيز، گرچه اسلام و تفكر شيعي را به عنوان پايه تحليل‌هاي خود ابراز مي‌نمود، بي‌شك متأثر از همين گرايش‌هاي چپ بود. چارچوب تفكر سوسياليستي به گونه‌اي بر تفكر شريعتي سايه افكنده است كه حتي در تحليل شخصيت قهرمان‌هاي قرون اوليه اسلامي نيز از همين جنس تعابير استفاده مي‌كند. شريعتي «ابوذر غفاري» را با نگاه چپ گرايانه تحليل مي‌كند و همين مسئله نشان مي‌دهد كه شريعتي در پي توجيه و استفاده از ابزارهاي تفكر چپ به عنوان يك روش و دستمايه در مبارزه سياسي است. زهد ابوذر براي شريعتي يك رفتار با رنگ و بوي شبه سوسياليستي است كه بر سرمايه‌داري حاكم بر جامعه پس از پيامبر مي‌شورد.
  
مردي در پي عمل
هدف شريعتي از تمجيد روش‌هاي چپ‌گرايانه در مبارزه، هرگز سرسپردگي به مباني الحادي و همه سازوكارهاي آن نيست. بلكه از بي‌عملي جامعه اسلامي و سكوتش در برابر ظلم خسته شده و در پي چاره‌اي براي رهايي از اين رخوت است. مقايسه‌اي كه او بين ابوعلي سينا و ابوذر غفاري صورت مي‌دهد دقيقاً در همين راستاست: «براي جامعه الان اسلامي يك ابوذر ارزشش فوري‌تر و حياتي‌تر است از صدها ابن‌سينا و ملاصدرا. چگونه مي‌توانيم اعتراض نكنيم كه چرا اين همه فكرها، پول‌ها، ذهن‌ها، نبوغ‌ها، قلم‌ها، قدرت‌ها، و استعدادها و بينش و مغز اين جامعه، اين همه وقف ملاصدراها و بوعلي سيناها و غزالي‌ها و ميرفندرسكي‌ها و ميردامادها مي‌شود؛ گرچه با‌ارزشند و من در ارزششان حرفي ندارم؛ اما حتي قلم‌هاي متوسط اينها هيچ كدام به سراغ دادن تصوير ساده‌اي از اين چهره‌هايي كه كالبد نيم‌مرده جامعه ما به روح اينها و به اراده اينها بيشتر نيازمند است، نمي‌روند؟ چگونه مي‌شود قبول كرد كه اين غفلت ساده است.
 
اين واقعاً يك غفلت است!» اين اعتراض‌هاي شريعتي را نمي‌توان، ناشي از عدم فهم او نسبت به ضرورت فلسفه اسلامي و عظمت شخصيت‌‌هايي چون ملاصدرا و ابن‌سينا دانست. چه آن كه خود معترف است از ارزش ابن‌سيناها چيزي كاسته نمي‌شود اما به نظر مي‌رسد شريعتي آن قدر درگير درد اجتماعي جامعه خويش است كه در شرايط اكنون بحث‌هاي نظري و دور از عمل را نمي‌تواند بپذيرد.
 
«تفاوت فرهنگ و معارف ايدئولوژي در اختلافي است كه ابوذر با ابن‌سينا دارد. آن چه كه بوعلي مي‌داند، ابوذر نمي‌داند! نه قانون مي‌فهمد و نه شفا را و اگر جوهر و هيولا و امثال اينها را بخواند كله‌اش دود مي‌كند! درد ابوذر چيزي است و بينش بوعلي چيزي ديگر. درد ابوذر است كه درد جامعه اسلامي و بشري را كه هم درد ابوذر است حل خواهد كرد نه درد علمي و دغدغه حل معضلات عالي فلسفي و علمي يك متخصص و عالم و فيلسوف.‌»
به همين صورت به نظر مي‌رسد آنچه شريعتي از پي‌گيري تفكر چپ به دنبال آن است؛ مباني ايدئولوژيك الحادي آن نيست؛ بلكه او به دنبال شيوه عملي براي مبارزه عليه جور است كه گويي اين گمشده خود را در «ايدئولوژي» جسته است.
 
اساساً اگر كسي در تلاش است از شخصيت شريعتي يك فيلسوف بسازد چه در وادي ماركسيسم و چه در تأييد ليبراليسم، دچار خبط شده و نتوانسته بين يك «جامعه‌شناس» و يك «فيلسوف» تفاوت قائل شود. شريعتي مكاتب را ابزاري براي اهدافي كه در ذهن دارد مي‌خواهد. او همان قدر كه مذهب را بيشتر از همه براي عدالت نهفته در آن مي‌خواهد؛ سوسياليسم را نه براي كفر ماركسيستي كه ابزاري براي شورش عليه ظلم طلب مي­كند.
«علم هرگز مبارزه برنينگيخته، فلسفه هرگز مبارزه به وجود نياورده، فقط ايدئولوژي‌ها بودند كه جنگ‌ها را، فداكاري‌ها را، جهادهاي پرشكوه را در تاريخ به وجود آورده‌اند. طبيعت و اقتضاي ايدئولوژي اين است: ايمان، مسئوليت، درگيري و فداكاري.‌» شريعتي از اسلام قرائتي ايدئولوژيك دارد و سوسياليسم را نيز ايدئولوژي مي‌داند كه معتقد است وقتي در كنار اسلام قرار گيرد، به گونه قدرتمندي هم‌افزايي يافته و بنياد استثمارگران را در هم خواهد كوبيد. توصيف انساني كه مي‌تواند قيام عليه ظلم را سامان دهد، معلم انقلابي در يك عبارت خلاصه مي‌كند: «خداپرست سوسياليست.‌»
  
نقدهاي شريعتي بر ماركسيسم
شايد بهتر باشد در اثبات اينكه شريعتي چپ­گرايي را به عنوان يك ايدئولوژي روشمند مي‌خواهد و نه يك فلسفه مشتمل بر گرايشات ماركسيستي، بهتر است از سخنان خود او بهره بگيريم. او كاملاً ميان سوسياليسم و بنيان نظري آن يعني ماركسيسم، جدايي افكنده و مي‌گويد: «روشن است كه به چه معنايي ما ماركسيست نيستيم و به چه معنايي سوسياليست هستيم. ماركس به عنوان يك اصل علمي و كلي، اقتصاد را از زيربناي انسان مي‌گيرد و ما درست بر عكس به همين دليل با سرمايه‌داري دشمنيم و از انسان بورژوازي نفرت داريم و بزرگ‌ترين اميدي كه به سوسياليسم داريم اين است كه در آن انسان، ايمان و انديشه و ارزش‌هاي اخلاقي انسان، ديگر رو بنا نيست، كالاي ساخته و پرداخته زيربناي اقتصادي نيست. خود علت خويش است. شكل توليد به او شكل نمي‌دهد. در ميان دو دست «آگاهي» و «عشق» آب و گلش سرشته مي‌شود. خود را خود انتخاب مي‌كند، مي‌آفريند و راه مي‌برد.‌»
 
علي شريعتي بيش از آن كه در پي نفي يا اثبات افراطي يك نگرش و نوع نگاه به زندگي باشد، بيشتر به دنبال يك طراحي جديد از دل راهكارهايي است كه پيش روي بشر قرار داده شده است. او مي‌خواهد جايگزيني براي جريانات ماركسيستي، ملي- مذهبي و سكولار حاكم بر جامعه ايراني معرفي كند تا با ايجاد تحركي فكري، به تعبير خودش يك «رنسانس اسلامي» را رقم بزند. او به‌رغم تفكرات سوسياليستي اصيل، هرگز در پي يكسان‌سازي ملت‌ها و دور كردن آدميان از فرهنگ بومي خويش نيست. برعكس معتقد است ملل جهان سوم فقط با بازگشت به ريشه خود و ميراث فرهنگي و ملي‌شان خواهند توانست بر امپرياليسم چيره شوند و به حدي از كمال و آگاهي برسند كه بدون از دست دادن ارزش و عزت خود، فناوري غربي را مورد استفاده قرار دهند. »
 
يرآوند آبراهاميان، تاريخ‌نگار برجسته توصيف خوبي براي شريعتي در مواجهه با ماركسيم به كار بسته است. او شريعتي را در «تبادل دائمي رابطه مهر و كين با ماركسيسم» مي‌داند. از طرفي مي‌گويد انسان نمي‌تواند بدون درك ماركسيسم، جامعه و تاريخ مدرن را درك كند. از سوي ديگر برخي جنبه‌هاي ماركسيسم را به شدت مورد حمله قرار مي‌دهد و مي‌گويد احزاب ماركسيستي و ديگر حركت‌هاي سوسياليستي در اروپا پيش پاي ديوان‌سالاري و محافظه‌كاري ذبح شده‌اند و در نتيجه ديگر خبري از شور انقلابي آنها نيست.‌» نبرد تاريخي حق و باطل، يكي از مواردي است كه شريعتي كوشيده تا مباني و نمادهاي آن را از اسلام گرفته و با ايدئولوژي سوسياليستي برآميزد. ديالكتيك تاريخي كمونيست‌ها در نگاه شريعتي با نظريه «هابيل و قابيل» مطرح مي‌شود. قابيل نشانه مالكيت مستعمرانه نظام كشاورزي و‌هابيل نشانه نظام دامپروري است كه خواهان برابري و برادري است. اين تنازع بين شرك و توحيد، تبعيض نژادي و عدالت انساني، تخدير و آگاهي با غلبه حاكم بر محكوم پيش مي‌رود و اين اولين تنازع، آنقدر به جنگ بين ظالم و مظلوم، استعمار و مستعمر خواهد انجاميد تا نهايتاً انقلاب، سرنوشت تاريخي، محكومان را در جايگاه حاكم بنشانند.
  
فرجام سخن
با شناخت سخن و قلم شريعتي مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه دغدغه نخست شريعتي فارغ از نگاه‌هاي فلسفي، رسيدن به مدلي براي حركت بر مسير آرمان‌هاي شيعي است. شريعتي ابزار حركت در راه مبارزه با استعمارگران را در روزگار حاضر مبتني بر آموزه‌هاي مبارزاتي و ايدئولوژيك چپ مي‌بيند. با تلفيق اين دو نگاه، شريعتي در تفكر جوانان ايران، ايده «چپ مذهبي» را به وجود مي‌آورد كه بر تن اسلام شيعي، لباسي در قامت ايدئولوژي مي‌سازد و محصول اين ايده، شكل‌گيري «اسلام نوانديش سوسيال دموكرات» است.
 
دانشجوی دکترای علوم سیاسی
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر