نويسنده: صادق سراواني
يك: همه روابط ما خواه ناخواه تحتالشعاع تصويري است كه از خودمان داريم. اگر من تصوير خوشايندي از خود نداشته باشم، قاعدتاً اين تصوير ناخوشايند به درون روابط ديگر من نيز سرايت خواهد كرد. مثلاً اگر من اعتماد به نفس ندارم و خودم را آدمي حس نميكنم كه بتوانم در جمع راحت حرف بزنم، اين تصوير ذهني مرا از روابط اجتماعي دور نگه خواهد داشت. از این نظر احتمالاً اکثر ما روی این نکته توافق خواهیم داشت که بهتر است با حساسیت بیشتری به آنچه در ذهن خود به عنوان تصویر یا تصویرهایی از خودمان میآوریم دقت کنیم. به عبارت دیگر اگر ميخواهيد روابط شما با ديگران يك رابطه متعادل، سالم و پيش برندهاي باشد اول از همه بايد متوجه تصويرهايي باشيد كه از خود در ذهن ميسازيد. يكي از مهمترين تصويرهاي ذهني ما به ويژه در اين سالها معطوف به موضوعي به نام خودشيفتگي بوده است اما خلط ظريفي در اين باره صورت گرفته است كه در ادامه به آن ميپردازيم.
دو: خودشيفتگي يعني چه؟ يعني كه يك مهره سرباز جلوي آينه خودش را وزير يا شاه ببيند يا مثلاً يك بچه گربه به صرف اينكه جزو خانواده گربهسانان است، خودش را در آينه يك شير پرابهت ببيند. خودشيفتهها وقتي جلوي آينه قرار ميگيرند چنين تصويرهايي از خود ميبينند؛ يعني چيزي كه در آنها نيست ميبينند، يا اينكه يك نقطه كوچك مثبت را آن قدر باد ميكنند كه به اندازه منظومه شمسي بزرگ شود! مثلاً اگر در رشتهاي اندك دانشي دارند به گونهاي صحبت ميكنند كه انگار نفر اول آن رشته در دنيا هستند بنابراين آنها همواره در معرض و خطر وهم داناي كلي قرار ميگيرند.
سه: اما نكته اينجاست كه من چه نشانههايي را در خود ببينم كه حس كنم آيا اين تصوير ذهني را در خود دارم يا نه؟ گاهي به تجربه ديدهايم آدمها كساني را خودشيفته به حساب ميآورند كه به واقع آنها منهاي با اعتماد به نفس هستند و عزت نفس بالايي دارند. در رشتهاي و تخصصي صاحبنظر هستند و بر توانايي خود صحه ميگذارند اما گاهي از اطرافيان و جامعه به عنوان افرادي خودشيفته معرفي ميشوند. بگذاريد با آن تصويرهاي اول مطلب را ادامه دهيم. اگر يك گربه خانگي جلوي آينه بايستد و بگويد من يك شير جنگل هستم ما حق داريم كه به او بگوييم خودشيفته، اما اگر يك شير جنگل جلوي آينه و در معرفي خودش بگويد من يك شير جنگل هستم آيا او يك موجود خودشيفته است؟ يعني اگر يك شير جنگل، تصوير ذهني مطابق با واقعيت از خود داشته باشد دچار خودشيفتگي شده است؟
چهار: واقعيت آن است كه گاهي ما در جامعه اين تمايل و حس را داريم كه انگار برخي بدشان نميآيد يك شير در معرفي خودش بگويد من يك گربه خانگيام و اگر اين گونه عمل نكند از او به عنوان يك موجود خودشيفته ياد ميشود، اما اين نوع برخورد چقدر منصفانه و دقيق است؟
پنج: واكنشهاي ما در جامعه و بدنه فرهنگ عمومي به گونهاي نبايد باشد كه نهايتاً آدمها به سركوب خود روي بياورند. همچنان كه خودشيفتگي پديدهاي مذموم است، از آن سو اگر آدمها دچار انكار و سركوب خود شوند و خود را بسيار كوچكتر از قوارههاي حقيقي خود بپندارند، آثار زيانباري خواهد داشت. جامعهاي را فرض كنيد كه مهندسانش خود را از اجراي پروژههاي بزرگ ناتوان مييابند چون به خود القا كردهاند كه خود و توان آنها پروژههاي كوچك است. اين تمايل اگر در جامعه زبانه بكشد و خود را پشت مؤلفههاي موجهي مثل پرهيز از خودشيفتگي قرار دهد ميتواند تبعات وحشتناكي داشته باشد.
پيام غالب در جامعه درستتر آن است كه پيام احراز توانمنديها باشد نه اينكه اگر هر كسي در معرفي خود اگر شير بود گفت من شيرم سريع شمشيرها را از روي برايش ببنديم و همه داشتههاي او را يك جا انكار كنيم. اصالت آدمها به اين است كه با نشانههايي كه در خود مييابند نه با وهم و حدس و گمان، كه حقيقتا و تمام عيار خصلتي انساني را در خود ببينند و پي ببرند كه آيا آن خصلت در آنها هست يا نه و اگر به اين نتيجه رسيدند كه آن خصلت در آنها هست، آن خصلت را در خود پرورش دهند، حتي اگر همه آدمها بگويند كه اين خصلت در آنها نيست و اگر بخواهند از آن خصلت حرفي بزنند به حساب خودشيفتگي آنها بگذارند.