کد خبر: 861192
تاریخ انتشار: ۱۹ تير ۱۳۹۶ - ۲۱:۰۰
در هر رابطه‌اي نسبتي از آيينگي وجود دارد، من چه تصويري از ديگران به آنها مي‌دهم؟
ما چه باخبر و هوشيار باشيم و چه نه، در بي‌خبري و بي‌اعتنايي، در طول روز آيينگي مي‌كنيم. وقتي كسي در برابر ما قرار مي‌گيرد در واقع در برابر يك آينه مي‌ايستد...
نويسنده: محمد مهر
 
ما چه باخبر و هوشيار باشيم و چه نه، در بي‌خبري و بي‌اعتنايي، در طول روز آيينگي مي‌كنيم. وقتي كسي در برابر ما قرار مي‌گيرد در واقع در برابر يك آينه مي‌ايستد. مثلاً وقتي كسي از تو مي‌پرسد اين لباسي كه من پوشيده‌ام به من مي‌آيد؟ عين اين مي‌ماند كه جلوي آينه ايستاده و اين سؤال را از يك آينه مي‌پرسد. مگر جز اين است كه وقتي ما در برابر آينه مي‌ايستيم به زبان بي‌زباني وارد گفت‌وگو با آينه مي‌شويم؟ وقتي من در برابر آينه مي‌ايستم، در واقع اولين خواست من اين است كه مرا به من نشان بده و آينه مي‌پذيرد و مرا به من نشان مي‌دهد.
 
 
آن وقت آينه به من مي‌گويد موهايت ژوليده است و من به آن تصويري كه آينه از من نشان مي‌دهد نگاه مي‌كنم و مي‌بينم و مي‌گويم راست مي‌گويي ژوليده‌ام، الان موهايم را مرتب مي‌كنم و بلافاصله دست مي‌برم به شانه و آب. يا آينه به من مي‌گويد يقه‌ات برگشته و من مي‌گويم الان برمي‌گردانم و ده‌ها نكته از اين دست. در دنياي آدم‌ها هم چنين نسبت‌هايي برقرار است. وقتي شما در برابر كسي مي‌ايستي و او از تو مي‌پرسد چند سال داري؟ به محض اينكه به او مي‌گويي به نظرت چند سالمه؟ چقدر بهم مي‌خوره؟ و منتظر جواب مي‌ماني، در واقع اذعان مي‌كني كه در برابر يك آينه ايستاده‌اي. 
 
 
آينه شيطنت مي‌كند و پنج سال پيرتر نشان مي‌دهد
 
 
«دقت كرديد بعضي آينه‌ها آدم رو قشنگ‌تر مي‌كنه و بعضي ديگه زشت‌تر؟ مي‌دونم براي همون قوانين فيزيكه كه هيچ وقت ياد نگرفتم، ولي تا اون جايي كه يادمه يه انحناي كوچيك تو آينه مي‌تونه كل صورت رو كج و كوله كنه و يه آينه صاف و تميز وقتي نور به اندازه كافي باشه بهترين تصوير رو نشون مي‌ده. چند روز قبل كه تو آينه يه آسانسور احساس كردم بيش از حد صورتم گرد و غير عادي شده ناخودآگاه ياد خيلي از آدمايي افتادم كه مي‌شناسم، اونايي كه روزي مي‌شناختم. آدمايي كه كنارشون يه شكل ديگه بودم. گاهي بهتر گاهي بدتر.
 
 
شما هم قبول داريد كه كنار بعضي از آدما قشنگ‌تري و حالت بهتره؟ بارون كه مياد عصباني نمي‌شي كه خيس شدم، هوايي مي‌شي كه اتفاقاً خيس بشي. وقتي كنارشون هستي تو ترافيك بي‌حوصله نمي‌شي كه چقدر طول كشيد، زمان رو گم مي‌كني تو پستوي با هم بودن، كنار بعضي از آدم‌ها دلت مي‌خواد بلندترين خنده‌هات رو تجربه كني، خودت باشي و زندگي رو هرقدر هم كه سخت باشه به بازي بگيري. توي دنياي واقعي بعضي‌ها حالت رو بهتر مي‌كنن مثل دنياي آينه‌ها كه بعضي‌ها قشنگ‌تر نشونت مي‌دن، بياييد به بقيه ماجرا فكر نكنيم آينه‌هايي كه ما رو كج و كوله نشون ميدن جاشون توي انباريه، همين! درگيرشون نشيم.»
 
 
اين جملات از نوشته‌هاي همكارم در شبكه اجتماعي مرا به يك سوژه كه مدت‌ها بود از ذهنم رفته بود مي‌كشاند. سوژه خيلي خلاصه‌اي در ذهنم اين طور ثبت شده: كسي جلوي كسي مي‌ايستد و از او مي‌پرسد به نظرت چند سالَم باشه خوبه؟ او هم فكري مي‌كند و جوابي مي‌دهد. در ذهنم هست كسي كه مي‌خواهد جواب دهد شيطنت كرده و پنج سال او را پيرتر نشان مي‌دهد. مثلاً اگر مي‌خورد او سي و پنج سال داشته باشد مي‌گويد چهل سال و با اين كار مي‌خواهد حال طرف مقابل را بگيرد به شوخي يا جدي، اين دو مرزهاي دقيقي كه ندارند. در جزئيات سوژه اين در ذهنم مانده كه چه ايرادي دارد ما اگر به كسي مي‌خورد سي و پنج ساله باشد بگوييم سي و پنج سال؟ يا حتي از آن هم فراتر برويم و دو سه سال او را جوان‌تر تخمين بزنيم، درست مثل نسبتي كه آينه‌هاي محدب و مقعر و تخت با صورت و سيماي آدمي پيدا مي‌كنند.
 
 
آينه‌هاي خوش‌بين، آينه‌هاي واقع‌بين، آينه‌هاي بدبين
 
 
در برابر آينه مي‌ايستي و آن آينه پاهاي تو را در حد يك كوتوله كوچك مي‌كند و در برابر آينه ديگري مي‌ايستي و همان آينه تو را در حد يك غول بزرگ مي‌كند. پس آدم‌ها مي‌توانند با القائات خود ما را بسيار فراتر از قواره‌هايمان نشان دهند و حس غير واقع بينانه‌اي نسبت به دامنه داشته‌ها، ظرفيت‌ها و توانمندي‌هايمان به ما بدهند يا نه از‌ آن طرف بيفتند و بخواهند ما را كوچك كنند و توانايي‌هاي ما را ناديده بگيرند.
 
 
خوش‌بيني، واقع‌بيني يا بدبيني ما در آيينگي كه براي ديگران مي‌كنيم خود را نشان مي‌دهد. ما مي‌تواييم آينه‌هاي بي‌رحمي باشيم و نسبت‌ها را در صورت و سيما و روح و روان كسي به هم بريزيم مثل همان حسي كه همكارم در نوشته‌اش آورده است. وقتي به آينه آسانسور نگاه مي‌كرده و احساس مي‌كرده صورتش بدريخت و بيش از حد گرد است. چرا آن همكار ما آن لحظه نسبت به صورت خود حس بدي پيدا مي‌كند؟ چون آينه نسبت‌هاي صورت او را به هم ريخته است. بي‌رحمي است اگر درصدد آزار كسي برآيي و اين كاري است كه گاهي آينه‌ها مي‌كنند. ما هم چنين هستيم و گاهي براي ديگران آينه‌هاي بيرحمي مي‌شويم.
 
 
 
 من خودم  را  در تو مي‌يابم چون تو آينه‌اي
 
 
 
به نظرت من در فلان موضوع چقدر توانمندم؟ فرض كنيد طرف درباره فلان مسئله دانش نسبتاً خوبي دارد اما ما چنان تصويرش مي‌كنيم كه انگار او چيزي نمي‌داند، به اين ترتيب مي‌خواهيم بال و پر او را قيچي و زنده به گورش كنيم يا از آن سو كسي درباره فلان موضوع دانش و آگاهي گسترده‌اي ندارد اما ما چنان تصويرش مي‌كنيم كه انگار در جهان كسي آن اشراف و آگاهي تسلط او را به آن موضوع ندارد. اين هر دو بي‌رحمي است ودر واقع خيانت در امانت. وقتي كسي به آينه‌اي نزديك مي‌شود در واقع صورت و سيماي خود را مي‌خواهد چند لحظه‌اي در نزد آينه به امانت بگذارد اما اگر در آن لحظه آينه با به هم ريختن نسبت‌هاي واقعي او در آنها دخل و تصرف كند و تصويري غير واقعي به دست دهد، در واقع در امانت دست برده است. وقتي ما به خاطر منافعمان يا عقده‌ها و حسدها و كينه‌هايمان نسبت‌هاي واقعي ظرفيت‌ها و توانمندي‌هاي كسي را به هم مي‌ريزيم و آنها را كاريكاتوريزه مي‌كنيم در واقع در امانت، خيانت مي‌كنيم.
 
 
بهترين آينه‌ها، آينه‌هاي تخت هستند بي‌هيچ تموجي
 
 
بهترين آينه‌ها، آينه‌هاي تختند. آينه‌هاي تخت بي‌هيچ تموجي و دست‌اندازي، همه نسبت‌ها را درست به بيننده منتقل مي‌كنند. من وقتي در برابر يك آينه بي‌زنگار و غبار در برابر يك آينه تخت كه موج و انحنايي در آن نيست مي‌ايستم آن آينه نسبت‌هاي مرا دقيقاً مطابق با آنچه هست به من منتقل مي‌كند نه در برابر حجم بيني من اغراق مي‌كند، نه در برابر پهناي صورتم، نه بيش از حد گرد نشان مي‌دهد نه بيش از حد كشيده، درست آنچه مي‌بيند را بازگو مي‌كند. چقدر خوب است آينه‌هاي تخت در فضاهاي زيستي ما بيشتر باشند. آدم هايي كه نسبت‌ها را در آنچه مي‌بينند به هم نمي‌ريزند. آدم‌هايي كه عقده‌ها و كين‌ها و حسدها و منافع را در آنچه مي‌بينند دخالت و راه نمي‌دهند و ملغمه‌اي درست نمي‌كنند كه در هر صورتي به ضرر ما خواهد بود.
 
 
چند آينه كه آدم سالمي را در حد مرگ جلو بردند
 
 
مولانا در مثنوي معنوي روايتي از اين آيينگي را براي ما شرح مي‌دهد. وقتي كودكان يك مكتب بر اثر سختگيري‌هاي استاد خدعه‌اي مي‌كنند و قرار مي‌گذارند كه هر كدام وقتي وارد مكتب مي‌شوند تصويري كه از استاد مي‌دهند تصويري از يك آدم بيمار زردروي پريشان حال باشد. وقتي اولين شاگرد وارد مكتب مي‌شود با تعجب رو به استاد مي‌گويد چرا تا اين حد زردروي و پژمرده حاليد؟ و پاسخ استاد همراه با تشر سختي است كه به او مي‌زند كه سر جايت بنشين، اتفاقاً من حالم خيلي هم خوب است اما مولانا مي‌گويد درست است او چنين حرفي مي‌زند اما غبار نازكي از وهم در او مي‌نشيند و هرچقدر كه زمان مي‌گذرد و شاگردان يكي پس از ديگري وارد مكتب مي‌شوند و همان حرف را به انحاي مختلف تكرار مي‌كنند آن غبار وهم سنگين و سنگين‌تر مي‌شود تا كار به جايي مي‌رسد كه استاد خود را در شرف مرگ مي‌بيند و از شاگردان مي‌خواهد او را به خانه‌اش برسانند.
 
 
اين تأثير القائات و تصورات آيينگي است كه وقتي در برابر كسي قرار مي‌گيرد با خدعه و همپوشاني مي‌خواهند تصويري غير واقعي از او به دست بدهند. تواتر و همپوشاني اين تصويرها چنان زياد و رگباري است كه يك آدم سالم را در چند دقيقه تبديل به آدمي بيمار و مريض و در شرف مرگ مي‌كند. بله ممكن است كساني شخصيت محكمي داشته باشند و در برابر القائات منفي ديگران - چه القائات تحقيركننده و چه القائات متملقانه - بايستد اما چه كسي مي‌تواند بگويد وقتي در برابر اين تصويرها قرار مي‌گيرد هيچ غباري از وهم بر روي ذهن و روح او نمي‌نشيند؟
 
 
 
 من خودم  را  در تو مي‌يابم چون تو آينه‌اي
 
 
تفسير مولانا بر «مؤمن، آينه مؤمن است». مولانا در فيه مافيه، حرف شگفت ديگري درباره انعكاس خصلت‌ها از سوي آدميان دارد و به بهترين شكل ممكن روايت زيباي «مؤمن آينه مؤمن است» را تفسير مي‌كند: «اگر در برادر خود عيب مي‌بيني، آن عيب در توست كه در او مي‌بيني، عالم همچون آينه است، نقش خود را دراو مي‌بيني كه اَلْمُوْمِنُ مِرآة الْمُوْمِنِ (مؤمن آينه مؤمن است) - آن عيب را از خود جدا كن، زيرا آنچه از او مي‌رنجي از خود مي‌رنجي. گفت: پيلي را آوردند بر سر چشمه‌اي كه آب خورد. خود را در آب مي‌ديد و مي‌رميد. او مي‌پنداشت كه از ديگري مي‌رمد. نمي‌دانست كه از خود مي‌رمد. همه اخلاق بد  از ظلم و كين و حسد و حرص و بيرحمي و كبر چون در توست، نمي‌رنجي، چون آن را در ديگري مي‌بيني، مي‌رمي و مي‌رنجي.»
 
 
حرف هشدارآميز مولانا در اين جا اين است كه اگر تو تصويري از ديگران دريافت مي‌كني و مطابق با آنچه در ديگران منعكس مي‌بيني از آن صفت مي‌رمي و خود را از آن صفت برحذر مي‌داري، لحظه‌اي درنگ كن و به فيلي فكر كن كه آمده بود سر چشمه تا آب خورد به محض اينكه به چشمه نزديك مي‌شد و مي‌خواست آب بخورد چون تصوير خودش در آب مي‌افتاد فيل به تصور اينكه فيلي ديگر مي‌خواهد به او حمله كند متواري مي‌شد. مولانا اين جا مي‌گويد كه عالم و آدم حكم آينه را دارند. آنها مثل يك آينه جلو مي‌آيند و تصويري را به تو نشان مي‌دهند و تو نقش خود را در اين آينه مي‌يابي. از اين زاويه مي‌توان گفت حمله‌هاي ما به ديگران در واقع حمله به خصلتي است كه در درون خودمان نهادينه شده است و چون نمي‌خواهيم قبول كنيم اين صفت در من وجود دارد با فرافكني ديگران را مقصر مي‌دانيم.
 
 
حال تصور كنيد كه آدم‌ها نه در صورت يك متن ادبي كه به عنوان يك حكم و متن عملي و روانشناختي و كاركردي به اين موضوع توجه نشان دهند كه آنچه در زندگي و در مواجهه با آدم‌ها براي آنها روي مي‌دهد نوعي مواجه شدن با آينه است و تصويرهايي كه ديگران به ظاهر از خود نشان مي‌دهند بازنمايي همه آن چيزهايي است كه در ما وجود دارد، نوع رفتارهايشان تغيير پيدا خواهد كرد و منفذهاي فرافكني يكي پس از ديگري بسته خواهد شد. شايد عبارت معروف و زيباي «يك سوزن به خودت، يك جوالدوز به ديگران» ناظر به همين بحث باشد كه به اندازه سر سوزني احتمال بده آن چيزي كه در چشم تو از خصايل بد در آدميان برجسته شده نشانه‌هايي هم در تو دارد و چه بسا همين موضوع فرد را به نقطه‌اي برساند كه با ردگيري آنچه در ابتدا سر سوزن تصور مي‌كند كوه يخي را كه نوك آن به اندازه سر سوزن است در درون خود كشف كند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر