... از برگزاركنندگان اين همايش وزين كه به نام باغ كتاب ايران و منطقه غرب آسياست، حقشناسي ميكنيم. از همه بزرگواراني كه با ايراد مقال يا ارائه مقالت بر وزن علمي اين نشست افزودند و ميافزايند، سپاسگزاريم و از خداي سبحان مسئلت ميكنيم، توفيق رسيدن به اهداف اين نشست را به همگان مرحمت كند!
دين، دين علمي است و علم با گفتار و نوشتار و كردار و رفتار، سامان ميپذيرد. كتابت و علم، زمينهاي است براي عقل و عقل وسيلهاي است براي فرشته شدن و جامعه فرشته نه بيراهه ميرود و نه راه كسي را ميبندد. قرآن كريم وقتي أسماي حسناي الهي را ذكر ميكند؛ يعني خلفاي او بايد به اين أسما متصف شوند.
قرآن بعد از اينكه جامعه را به علم دعوت كرده است، به آنها ميگويد؛ علم نردبان است نه وسيله و هدف و اين نردبان بايد جامعه را به عقل برساند، فرمود: وَ تِلْك الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلناسِ وَ ما يعْقِلُها إِلا الْعالِمُونَ.) اين تبيينهايي كه در قرآن كريم هست، دانشوران بهره ميبرند و اين دانشوران نردبانهايي در دست دارند كه به سَمت عقل بايد صعود كنند، چون آنجاست كه (إِلَيهِ يصْعَدُ الْكلِمُ الطيبُ)، پس قدم اول عالم شدن. قدم دوم اينكه بدانيم خودِ اين علم هدف نيست، نردبان است. سوم آن كه بدانيم اين نردبان را به اوج و عروج عقل نصب بكنيم كه بشويم عاقل. عقل را صاحب شريعت، يعني وجود مبارك پيامبر أعظم(عَلَيهِ وَ عَلَي آلِه آلَافُ التحِيةِ وَ الثنَاء) تفسير كرد، فرمود: عقل آن است كه در بخش انديشه زانوي سركش وهم و خيال را عقال كند و در بخش انگيزه زانوهاي سركش شهوت و غضب را عقال كند، عقل همان عقال است. عقال آن زانوبند شتر است كه شتر چموش و جموح را با زانوبند ميبندند كه چموشي نكند. وهم در اختيار انسان نيست، خيال در اختيار انسان نيست، عقل است كه وهم و خيال را در بخش انديشه رام ميكند تا اقسام سيزدهگانه مغالطه منطقي و بيشتر از آن را راهبند انديشه قرار ندهد. اگر وهم شيطنت نكند و اگر خيال، خيالاندوزي و خيالبافي نكند، عقل در انديشه به دام مغالطات نميافتد.
علمش ميشود عقل و ميشود برهان و ساليان متمادي ميماند و بهره ميدهد. تازه اين ناظر به بخش انديشه است و در بخش اخلاق و حقوق و فقه و عمل و رفتار و سنت، يعني بخش انگيزه، عقل ديگري است كه ـ هيچ يعني هيچ ـ هيچ ارتباطي با عقل انديشه ندارد. اينكه عرض ميكنيم عقل انگيزه با عقل انديشه هيچ ارتباطي ندارد، با اينكه صدها كار هماهنگ و پيوند با هم دارند؛ مثل حرف آن طبيبي است كه در داوري بين پردههاي چشم و آبهاي چشم ميگويد؛ اين پرده با آن پرده هيچ ارتباطي ندارد؛ يعني انسان هر چه دقيقتر ميشود، موشكافتر ميشود و به تعبير محققان عرب «شقق الشعر» و به تعبير ما فارسيزبانها موشكافتر ميشود، مرزها را از هم جدا ميكند.
... اين عقل همان بيان نوراني امير بيان(سَلامُ الله عَلَيه) را دارد كه «رُدوا الْحَجَرَ مِنْ حَيثُ جَاء»، سنگ را از آنجا كه آمد پرت كنيد و برگردانيد. سنگِ ترور را با موشك پاسخ بدهيد، سنگ سياهي را با همان سياهي پاسخ بدهيد، هرگز ملت ستمپذير و خاموش نباشيد! اين سخنِ نقض و نقد علي بن ابيطالب(سَلامُ الله عَلَيه) است كه فرمود: «رُدوا الْحَجَرَ مِنْ حَيثُ جَاء»، غضب را نبايد تعطيل كرد، بايد تعديل كرد؛ يعني به كسي حمله نكرد و حمله را هر كسي را هم پاسخ داد. شهوت را نبايد تعطيل كرد، شهوت را بايد تعديل كرد؛ ازدواج را بايد حتمي كرد، تأخير نينداخت. شهوت و غضب اگر تعطيل شوند، همان فتنهاي را به بار ميآورند كه اگر سركشي كنند. عقل عملي زانوي اين شهوت و غضب را عقال ميكند و ميبندد، اين ميشود انگيزه عاقل. اين هم يك مرحله، هنوز بين راه هستيم و كافي نيست و مستحضر هستيد، شخص ميتواند در مسائل عادي خود عالمانه مشكل خود را حل كند، عاقلانه دشواري خود را حل كند؛ ولي جامعه را علما اداره نميكنند، جامعه را عقلا اداره نميكنند. قرآن كريم ميگويد اگر جامعهاي اهل علم و عقل شد بين راه است، نه به قله راه.
مستحضر هستيد در اين ماه پُر بركت رمضان شريف، آيات فراواني خواندهايد، فرمود: (لَعَلهُمْ يتَفَكرُون) و (لَعَلهُمْ يعْلَمُون) فراوان است؛ اما با اين فراواني، فرمود مشكل را علما حل نميكنند، مشكل را عقلا حل نميكنند. جامعه را با علم و عقل نميشود اداره كرد، جامعه را (لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ)، (لِقَوْمٍ يعْقِلُونَ)، اين بخش نهايي قرآن كريم است؛ يعني اگر ملتي به علم قيام كند، ما قومي به نام قوم عالم نداريم؛ نظير نژاد عاد و ثمود، نژاد عرب و عجم، تازي و فارسي، اين چه قومي است كه قرآن ميگويد؛ قوم عالم، قوم عاقل؟ اين قوم به معناي نژاد نيست، اين قوم به معناي قيام است. اگر علما به علم قيام كنند، اگر عقلا به عقل قيام كنند، «قائم بالعقل» باشند؛ مثل امام(رضوان الله عليه) كه «قائم بالعلم» بود، «قائم بالعقل» بود، باغ كتاب ايران و منطقه غرب آسيا، ميتواند به رسالت خود بار يابد و مستحضر هستيد همه ائمه(عَلَيهِمُ السلام) عالم و عاقل بودند در حد اعلاي فرشتگي؛ اما آن كه جهان را ميآرايد، آن كسي كه «قائم بالعلم» باشد، «قائم بالعقل» باشد. ما ميتوانيم به عنوان منتظران آن حضرت، حوزه ما، دانشگاه ما قائم به علم باشد، قائم به عقل باشد. اينطور نباشد، وقتي در كتابخانه مطلبي را فرا گرفتيم، آنجا بگذاريم و دست خالي از كتابخانه بيرون بياييم. وقتي تدريس ما در حوزه و دانشگاه تمام شد، آن را بگذاريم و به عنوان فرد عادي در جامعه زندگي كنيم. فرمود: (لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ)، (لِقَوْمٍ يعْقِلُونَ).
... اينكه ميبينيد يك مطلب را شخصي صد درصد ميداند، تفسير كرده، كتابش هم چاپ شده، آيات قرآني را خوب بلد است، خوب سخن ميگويد، سخن خوب ميگويد، هم خوب حرف ميزند، هم حرف خوبي ميزند، براي اين است كه آن عقل نظري او، يعني انديشه او، گسيخته از عقل عملي اوست؛ يعني آن كه بايد فرمان دهد، ويلچري است، آن كه ميفهمد و سخن ميگويد، سخنگوي حرافي است.
... از همه شما بزرگواراني كه در اين محفل وزين علمي شركت كردهايد، حقشناسي ميكنم. از ذات أقدس الهي مسئلت ميكنم، به بركت خونهاي پاكي كه در اين مملكت ريخته شد، همه ما مواظب زبانمان و گفتارمان باشيم، عالمانه سخن بگوييم، هم آبروي خود را حفظ بكنيم، هم آبروي ديگران را. نه بيراهه برويم، نه راه كسي را ببنديم و ذات اقدس الهي ما را منتظر كسي كند كه «قائم بالعقل» است، «قائم بالقسط» است، «قائم بالعلم» است و منتظِر، مقدار انتظارش، وصف منتظَر را دارد، ما هم «قائم بالعلم» و «قائم بالعقل» باشيم.
مجدداً از حضور همه شما فرهيختگان حقشناسي ميكنيم. از تمام بزرگواراني كه در برگزاري اين صحنه وزين علمي كوشش كردند، حقشناسي ميكنيم.
از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم، نظام ما را، رهبر ما را، مراجع ما را، دولت و ملت و مملكت ما را، فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي ما را، فرد فرد اين ملت بزرگ و بزرگوار ما را در سايه ولايت ولي عصر، حفظ بفرمايد!