رئوف فضلي
موضوع آرمانشهر يكي از مقولات مهم در مباحث انديشه سياسي است. آرمانشهر يا اتوپيا شهري است با ويژگيهاي منحصر به فرد و ايدهآل كه زندگي در آن سعادتمندانه خواهد بود. چنين مفهومي گرچه قدمتش در فلسفه مكتوب به عهد افلاطون ميرسد، اما در خوانش اساطيري از اكثر تمدنهاي باستاني ميتوان ردپاي جامعه موعود را مشاهده كرد. غالب اديان و انديشهها بخشي از تعاريف خود را به ويژگيهاي چنين جامعهاي اختصاص دادهاند. بسياري از فلاسفه اسلامي نيز با اختصاص سلسله ويژگيها و مفاهيمي منتسب به يك جامعه ايدهآل، كوشيدهاند تا ذهنيت خود را به تصوير بكشند. ملاصدرا از جمله فلاسفه متأخر اسلامي است كه در بسياري از مقولات، بينشي نوين در تفكر فلسفي اسلامي ايجاد كرد كه هم اكنون به عنوان فلسفه صدرايي در جهان اسلام و خاصه ميان متفكران شيعه مورد توجه است. از جمله مسائلي كه ملاصدرا، انديشه فلسفي اسلامي را به آن توجه داد، بيان ويژگيهاي آرمانشهري مبتني بر نگرش خداشناسانه، هستيشناسانه و انسانشناسانه تفكر فلسفي شيعه است.
صدرالدين شيرازي، در مباحث فلسفي خود بسيار به بحث سياست و تدبير جامعه پرداخته است، اما ميتوان بحث آرمانشهر را به عنوان اوج فلسفه سياسي او به حساب آورد. ملاصدرا از عبارت «مدينه فاضله» براي تبيين اتوپيا بهره جسته است و بحث درباره جامعه ايدهآل را عمدتاً در دو كتاب «الشواهد الربوبيه» و «المبدأ و المعاد» مطرح نموده و به بيان احكام آن پرداخته است. او ضمن ارائه چارچوبهاي چنين فضاي ايدهآلي، قوياً زندگي در آن را توصيه نموده و مدينه فاضله را موجب خير و سعادت بشر برميشمرد. اما زماني كه ملاصدرا از «مدينه فاضله» سخن ميگويد، در واقع به كدام يك از معاني مصطلح «آرمانشهر- اتوپيا» اشاره دارد و چه چيزي در نظر اوست. براي دانستن اين موضوع بايد ابتدا معاني مترتب رايج بر اين مفهوم را برشمرد.
كدام آرمانشهر؟
برخي از متفكران، نويسندگان يا صاحبنظران اتوپيا را با عبارت «شهر خوب» يا «شهر برتر» معني كردهاند. چنين شهري فراتر از شهري است كه فردي كه از آن سخن ميگويد، در حال حاضر زندگي ميكند. دستيابي به آن اساساً غيرممكن نيست اما نيازمند پروسهاي تربيتي است كه طي آن ذهن و رفتار شهروندان به گونهاي تغيير كند كه مهياي زندگي در شرايط سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه ايدهآل گردد.
برخي ديگر زماني كه از اتوپيا سخن به ميان ميآيد، مترادف «ناكجاآباد» را براي آن متصور ميشوند. اين نوع نگاه برگرفته از اساطير يوناني است كه در ادبيات غرب مدرن نيز منعكس شده است. در يوناني عبارت «يوتوپوس» كه بعدها به «اتوپيا» مشتق شده است براي توصيف آرمانشهر به كار ميرفته است كه از تركيب دو كلمه «يو» به معني «نا و بدون» و كلمه «توپوس» به معناي «جا و مكان» شكل گرفته است و در تعاريف اوليه خود بيشتر مكاني در اذهان و رؤياهاي آدميان بوده است و نه واقعيتي تحققيافتني. در ادبيات غرب اين برداشت از آرمانشهر كمكم خود به يك سبك ادبي تبديل شده است كه در آن نويسندگان ادبي، شخصيتهاي داستان خود را به يك سرزمين خيالي، جزيرهاي دورافتاده يا سيارهاي دست نيافتني ميفرستادند كه نظام حاكم بر آنجا بر محل زيست سفركننده، برتري دارد و با توجه به حجم چنين داستانهايي در ادبيات داستاني غرب، بسياري از فلاسفه پديده اتوپيا را پديدهاي جهاني نميدانند و آن را به جهان غرب و فرهنگ غربي منحصر ميكنند.
در نگاه ملاصدرا اما آرمانشهر جهاني خيالي و دستنايافتني نيست، بلكه ترسيمي از آيندهاي است كه بايد براي رسيدن به آن تلاش كرد. صدرالمتالهين به صورت آشكاري به وضعيت موجود معترض است و در پي الگوي بهتري براي زيستن است. او براي رسيدن به اين الگو البته راهكار هم ارائه ميكند. اين آرمانشهر از دل اصول و مباني متافيزيكي برميخيزد و قانون وحي بر آن حاكم است. شهروندانش مؤمن هستند و حاكم آن نبي(ص) است. در غياب نبي، امام و فقيه، حكم حكومت او را دارند و نصب آنان اراده اداره آرمانشهر را تحقق ميبخشد. از منظر ملاصدرا، صرف وجود قانون الهي براي تحقق شهر ايدهآل ميسر نيست و مجري قانون الهي نيز بايد از سمت خداوند منصوب باشد.
اركان آرمانشهر صدرايي
ملاصدرا ضمن توصيف «مدينه فاضله» خود، اركاني را براي آن برميشمرد كه تحقق مدينه فاضله، منوط به تحقق آنهاست. شناخت اين اركان ما را در فهم منظور اين فيلسوف برجسته اسلامي از تعريف آرمانشهر كمك ميكند. در ادامه به برخي از اين اركان حسب تعاريف و نوشتههاي ملاصدرا اشاره ميشود:
ركن اول: شهروندان
نخستين پرسشي كه ملاصدرا ميكوشد در ترسيم مدينه فاضله خود به آن پاسخ دهد، اين است كه چه افرادي را ميتوان شهروندان آرمانشهر صدرايي به حساب آورد.
آيا تابعيت اين شهر براي همه ساكنان است يا صرفاً برخي از افراد؟ آنچه مشخص است اينكه ملاصدرا آرمانشهر خود را بر اساس معتقدات و باورهاي ديني تعريف ميكند و طبيعتاً هر آنكه اين باورهاي ديني را ميپذيرد، شهروند مدينه صدرايي محسوب ميشود. كسب تابعيت چنين شهري وابسته به متغيرهايي همچون جغرافيا، نژاد، طبقه اجتماعي و امثال آن نيست. صدرالمتألهين استدلال خود را براي بيان كيستي شهروندان مدينه فاضله اينچنين بيان ميكند كه «انسان مدني بالطبع است» و لاجرم از زندگي در اجتماع است. به عبارتِ صدرالمتالهين: «لاشك ان الانسان لم يمكن ان ينال الكمال الذي لاجله خلقت الا بالاجتماعات.»
زندگي در جامعه همچنين كه مزاياي فراواني دارد، مسائلي را نيز به وجود ميآورد كه بايد به آن پاسخ داده شود. از جمله آن لزوم تبعيت از قانون حاكم بر اجتماع است. از آنجا كه بهترين جامعه، جامعهاي است كه در آن «نبي» حاكم باشد، پس پذيرش قانون نبي(ص) نيز به عنوان شرط شهروندي در مدينه فاضله به حساب ميآيد.
اعضاي جامعه صدرايي، افرادي يكدست با نقشهاي اجتماعي يكسان نيستند. اتفاقاً از نظر ملاصدرا (به پيروي از الگوي افلاطون و فارابي) اعضاي جامعه همچون اعضاي بدن آدمي هستند كه هر يك نقشي خاص را ميپذيرد و وظيفه خود را انجام ميدهد. برخي از اعضا همچون «قلب» نقش حياتي ايفا ميكنند و نبود آنها به منزله مرگ جامعه است، اما برخي ديگر از (عموم) شهروندان مدينه فاضله اينچنين نيستند.
ركن دوم: قانون
قانون امري ناگزير در جامعه صدرايي است. از نظر صدرا ويژگيهاي نفساني كه در آدمي موجود است، از وي موجودي سودجو و نفعانديش ساخته است كه اگر اين صفت به وسيله قانون مهار نشود، موجب بروز فساد در جامعه خواهد گرديد. به قول ملاصدرا: «لو ترك الامر فيه من غير تعريف قانون مضبوط... لتهارشوا و تغالبوا فتقاتلوا و فسد الجميع و النقطع النسل و اختل النظام.»
نقش شهروندان در پيشبرد جامعه آرماني، مشاركت و همكاري در شكلدهي و استمرار آرمانشهر است؛ اما ايشان خود واضع قانون نيستند بلكه قانونگذاري فرايندي چنان پيچيده و نيازمند علم به محيط اجزاي جامعه است كه چنين علمي در اختيار شهروندان نيست: «نظام العالم لايستغني عن من يعرفهم موجب صلاح الدنيا و الآخره». از سوي ديگر با توجه به اينكه اشاره شد انسان موجودي ذاتاً سودجوست، پس قوانيني كه مصنوع بشر و وضع شده به دست او باشند، طبعاً به گونهاي وضع ميشود كه سود وضعكننده در آن ديده شود. لذا براي نيل به سعادت نيازمند وضع قانون از منشأ متافيزيكي هستيم كه محيط به ماورا و خير و صلاح انسان باشد. از اين رو فقط خداوند از چنين حقي برخوردار است كه موجبات صلاح شهروندان را در قالب امر و نهي به ايشان عرضه دارد. از نظر ملاصدرا اين قانون، همان «شرع» است: «و ذلك القانون هوالشرع.»
ركن سوم: مجري قانون
از نظر ملاصدرا، قانون خوب، نيازمند مجري خوب نيز هست. از همين رو خداوند، قانون خود را همراه با مجري مخصوص فرستاده است. مجري خوب از نظر ملاصدرا بسته به زمان شكلگيري مدينه فاضله يكي از سه قسم «نبي»، «امام» يا «فقيه» است. وي مفصلاً به بحث پيرامون اثبات و شيوه اعمال قانون توسط هر يك از اين سه ميپردازد.
حكومت نبي
بهترين حكومت از منظر ملاصدرا، حكومتي است كه در آن نبي كه بهترين انسانهاست، حكمراني ميكند. ملاصدرا استدلال خود براي حكومت نبوي را اينچنين بيان ميكند كه آدمي بروز سه عالمِ در عوالمِ وجود است. عالم ماده، عالم مثال و عالم عقل. حواس آدمي نماد عالم ماده، خيالات آدمي نماد عالم مثال و تعقل آدمي نماد عالم عقل است. از منظر ملاصدرا آنكس ميتواند دعوي خلافت بر مردم را داشته باشد كه در هر سه اين عوالم به مرحله رشد و شكوفايي رسيده باشد. از منظر ملاصدرا هر كه اين سه قوه را در خود به فعليت برساند، شايسته حكومت بر مردم است: «فمن اتق فيه مرتبه الجميعه في كمال هذه النشآت الثلاث فله رتبه الخلافه الالهيه و استحقاق رياسه الخلق» و در نگاه صدرايي چنين كسي جز انبياي عظام نيستند: «مجموع هذه الامور الثلاثه علي الوجوه المذكور يختص بالانبياء». نبي در آرمانشهر صدرايي، در عين حالي كه با حواس خود نقش سلطان را ايفا ميكند، با نفس خود نماد اجرام فلكي و با عقل تام خود نماد فرشته است. پس در آنِ واحد هم «مَلِك» است، هم «فلَك» و هم «مَلَك». نبي از اين حواس براي اتصال با «ناحيه مقدسه» استفاده ميكند و اين وجه تمايز او نسبت به «فيلسوف» است، چراكه فيلسوف نهايتاً قوه عقليه خود را به فعليت ميرساند و لذا جامعيت نبي را ندارد. از منظر صدرا هر نبي لزوماً فيلسوف است اما هر فيلسوف، نبي نيست.
حكومت امام
از نگاه ملاصدرا، وجود هادي و راهنما از الزامات مدينه فاضله است. اين شأن گرچه به صورت اتم و اكمل در وجود نبي معني مييابد، اما ماهيت آن ميتواند بعد از نبي به «ولي» منتقل شود. وحدت ماهوي واژگان «نبي»، «امام» و «ولي» از جمله مسائلي است كه صدرالمتالهين ميكوشد تا آن را بيان و اثبات نمايد. از منظر او با قطع شدن وحي، نبوت پايان نميپذيرد و به شكل امامت يا ولايت ادامه پيدا ميكند: «النبوه و الرساله من حيث ماهيتهما ماانقطعت و مانسخت.»
ملاصدرا، ولايت يا امامت را در واقع باطن نبوت ميداند و اعتقاد دارد امام همه شئون نبي را داراست، جز آن كه از دو وظيفه ابلاغ وحي و تشريح وحي، تنها وظيفه دوم را دارد. اما در تشريع و تشريح آيات الهي، همان ماهيت نبوت را دارد. از همين رو ملاصدرا تأكيد ميكند امام همچون نبي در جامعه ولايت مطلقه دارد و عقلا استدلال ميكند كه تا روز قيامت ممكن نيست، زمين از وجود حجت خدا خالي شود: «النبوه ختمت به اعني نبوه الرساله و التشريع و بقيت الامامه التي هي باطن النبوه الي يوم القيامه.»
حكومت فقيه
آخرين نكته كه ميتوان از انديشه ملاصدرا برداشت كرد، ركنيت جامعه در زمان غيبت امام و ولي است. ملاصدرا گرچه در مقام يك فيلسوف، به فقهاي رسوم انتقاد ميكند و فقيهان دنيا زده را كه از مسائل ديني صرفا به چند مورد از احكام ديني واقف بوده و از تعقل در شرع پرهيز دارند، مورد شماتت قرار ميدهد، اما نگاه به سير بياني وي نشان ميدهد او از اساس نه تنها با فقه و فقاهت مسئلهاي ندارد، بلكه حتي تقليد در شرع را در زمان غيبت را موجب رهايي از گمراهي و ضلالت ميداند: «فمن لم يوقع نفسه موقع المقلدين و لا له درجه العارفين المستبصرين، فلاجرم يكون في ضلال مبين.»
ملاصدرا كمال قواي سهگانه انساني را منحصر به امام ميداند اما معتقد است تا تحقق آرمانشهر كماليافته كه با حضور شخص «ولي» به منصه ظهور ميرسد، آدميان بايد لااقل به منظور عمل به ظاهر شريعت تا آن زمان از علماي ظاهر (كه عالم به ظاهر شرع و نه باطن آن هستند) تقليد نمايد: «فالواجب علي الطالب المسترشد التباع علماء الظاهر في العبادات و الطاعات و الانقياد لعلم ظاهر الشريعه.»