کد خبر: 859969
تاریخ انتشار: ۱۲ تير ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با برادر ارتشي شهيد ابراهيم قشلاقي
شاه روي ارتشش خيلي حساب مي‌كرد. شايد فكر مي‌كرد مي‌تواند جوان‌هاي ايراني را در قالب ارتش شاهنشاهي با دين و مذهب شان بيگانه كند.
 فريده موسوي
شاه روي ارتشش خيلي حساب مي‌كرد. شايد فكر مي‌كرد مي‌تواند جوان‌هاي ايراني را در قالب ارتش شاهنشاهي با دين و مذهب شان بيگانه كند. به همين خاطر بود كه نماز خواندن به شكل علني در پادگان‌ها ممنوع مي‌شد اما ارتشي‌ها از بدنه مردم بودند و با پيوستن به جريان انقلاب باعث زوال حكومت پهلوي شدند. همين ارتشي‌ها بودند كه همراه ساير نيروهاي نظامي از كيان نظام اسلامي دفاع كردند و در برابر دشمن متجاوز بعثي ايستادند. شهيد ابراهيم سليماني قشلاقي يكي از رزمندگان ارتشي غيرتمند بود كه مبارزات انقلابي‌اش را در لباس ارتش و آن هم در دوران طاغوت آغاز كرد. براي شناخت بيشتر شيوه و منش اين ارتشي انقلابي به گفت‌وگو با برادرش محسن سليماني قشلاقي پرداختيم كه در ادامه مي‌خوانيد.
شما برادر كوچك‌تر شهيد هستيد؟ اگر مي‌شود خودتان و خانواده‌تان را معرفي كنيد.
بله. ابراهيم متولد سال 30 بود. سومين فرزند از خانواده‌اي پر جمعيت كه يك خواهر و هفت برادر بوديم. ما اصالتا اهل اردبيل هستيم. پدرمان در كودكي مرحوم شد و مادرمان سرپرستي ما را برعهده گرفت. ابراهيم خيلي زود به ارتش شاهنشاهي رفت تا بتواند كمك خرج خانواده باشد اما هيچ وقت اصالت مذهبي‌اش را از دست نداد.
يعني فعاليت انقلابي مي‌كرد آن هم در لباس يك ارتشي؟
بله، خيلي هم فعال بود. اصلاً نمي‌توانست حاكميت طاغوت را قبول كند. از همان دوران شاه در خط امام بود. البته تحت تأثير محيط خيلي فرائض ديني را انجام نمي‌داد اما بعد از پيروزي انقلاب تغيير زيادي كرد. نماز و روزه‌اش را با جديت و تمام و كمال انجام مي‌داد. چون ذات خوبي داشت، جذب شخصيت حضرت امام شد و به همين خاطر وقتي انقلاب به پيروزي رسيد و جنگ آغاز شد، به رغم اينكه كارش در تهران بود داوطلبانه به خط مقدم مي‌رفت و بارها و بارها در جبهه‌ها حضور يافت.
موقع جبهه رفتنش متاهل بود؟
چند سال بعد از پيروزي انقلاب ازدواج كرد. اما تأهلش تأثيري در جبهه رفتن‌هايش نداشت. غيرت عجيبي داشت و احساس تكليف مي‌كرد. زماني كه برادرم به شهادت رسيد دخترش تنها 40 روز داشت.
به عنوان برادر كوچك‌تر چه خاطراتي از شهيد قشلاقي داريد؟
ابراهيم هواي ما را كه برادر كوچك‌ترش بوديم داشت. هميشه وقتي از مأموريت برمي‌گشت، با حقوق خودش براي ما كت و شلوار و لباس‌هاي گرانقيمت مي‌خريد. اين نگاه حمايتگر را وقتي كه بزرگ‌تر هم شديم حفظ كرده بود. وقتي به جبهه مي‌رفت از ما مي‌خواست به مناطق عملياتي نرويم. مي‌گفت من كه مي‌روم سهم خانواده ادا مي‌شود اما خب ما هم دوست داشتيم به قدر خودمان سهم مان را ادا كنيم و گاهي به جبهه مي‌رفتيم.
با اين همه حضوري كه شهيد در جبهه داشت، چه چيزي از محيط آنجا برايتان تعريف مي‌كرد؟ شده بود از شهادتش بگويد؟
خوب يادم است كه يكبار مي‌گفت فرمانده‌اي داشتيم كه هر كسي شهيد مي‌شد مي‌رفت پيشاني‌اش را مي‌بوسيد. وقتي خود فرمانده به شهادت رسيد، ما رفتيم تا پيشاني خود او را ببوسيم اما ديديم فرمانده سر ندارد. در مورد شهادت هم يكبار ابراهيم خواب عجيبي ديده بود. مي‌گفت خواب ديدم شهيد شدم و من را به بهشت مي‌برند اما دم در بهشت مرانگه داشتند. گفتند نمي‌شود وارد شوي. پس از چند دقيقه يك نفر آمد و گفت اسم فلاني (ابراهيم قشلاقي) است مي‌تواند داخل بهشت شود.
از نحوه شهادتش خبر داريد؟
برادرم قبل از شهادت يكبار پايش سوخته بود اما باز هم در جبهه حضور مي‌يافت. سال 65 در عمليات كربلاي4 آنها از منطقه فكه وارد شده بودند. همان جا تير به بازو و سينه‌اش اصابت مي‌كند و به شهادت مي‌رسد. ابراهيم را در قطعه 27 بهشت زهرا دفن كرديم. برادرم دست به خير زيادي داشت. همين خوبي‌هايش باعث شد تا شهادت نصيبش شود.
 فرازي از وصيتنامه شهيد
خط ولايت را كنار نگذاريد. شما خواهران حجابتان را و شما برادران نگاه تان را نگه‌داريد. امر به معروف و نهي از منكر را كنار نگذاريد. مادر و خواهر گرامي‌ام، بعد از من گريه نكنيد. همسر عزيزم فرزندم را فاطمه گونه بار بياور. در بهشت منتظر تو و فرزندمان هستم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار