به گزارش خبرنگار ما، بامداد جمعه 2 تيرماه، زني با اداره پليس تماس گرفت و مدعي شد شوهرش سال قبل دو نفر از همكارانش را به قتل رساند و جسد آنها را در حوالي ازگل دفن كرد.
زن ميانسال در توضيح ماجرا گفت: شوهرم در كار ساخت و ساز است و وضع مالي خوبي دارد. شوهرم مدتي بود با دو نفر از دوستانش كه در كار ساخت و ساز بودند، اختلاف مالي داشت. دي ماه سال قبل به بهانه پرداخت بدهياش آن دو مرد را به خانهمان دعوت كرد و با نوشيدني آنها را مسموم كرد. وقتي دوستانش بيهوش شدند آنها را به قتل رساند. من خيلي ترسيده بودم، اما شوهرم اصرار كرد موضوع را به كسي نگويم. او گفت اگر پليس متوجه شود، مرا اعدام ميكنند به همين خاطر من ترسيدم و سكوت كردم. بعد از قتل جسدها را داخل گوني بستهبندي كرديم و نيمههاي شب با خودروي شاسي بلندش به حوالي ازگل برديم و در آنجا دفن كرديم. در اين مدت هر شب كابوس ميبينم و عذاب وجدان دارم تا اينكه امشب تصميم گرفتم موضوع را به پليس خبر دهم. وي در پايان گفت: شوهرم همراه پسر بزرگم بيرون از خانه هستند و تا ساعتي ديگر به خانه بر ميگردند.
با اعلام اين خبر تيمي از مأموران كلانتري 141 شهرك گلستان به دستور قاضي مدير روستا، بازپرس كشيك ويژه قتل دادسراي امور جنايي تهران براي دستگير مرد مظنون به قتل راهي خانه وي شدند. مأموران چند ساعتي در نزديكي خانه وي كمين كردند تا اينكه ساعت 3 بامداد خودروي شاسي بلند مرد ميانسال در مقابل خانهاش توقف كرد. پس از اين مأموران با حكم قضايي، مظنون به قتل را بازداشت و به كلانتري منتقل كردند.
صبح ديروز مرد ميانسال براي بازجويي به دادسراي امور جنايي منتقل شد و مورد بازجويي قرار گرفت.
وي مدعي شد كه همسرش مشكل روحي رواني دارد و به خاطر درگيري كه شب قبل با او داشته همسرش براي اينكه تلافي كند اين ادعاي دروغين را مطرح كرده تا مرا به گفته خودش تنبيه كند.
وي در شرح ماجرا گفت: چندسال قبل در روستايي در يكي از شهرهاي مركزي چوپاني ميكردم و در كنار آن درس خواندم تا اينكه در رشته مهندسي دانشگاهي قبول شدم.
دانشجو بودم كه عاشق همسرم شدم و با او ازدواج كردم و الان هم عاشق او هستم. مدتي بعد وارد ساخت و ساز شدم و مسير زندگيام تغيير كرد به طوري كه الان شركتي در يكي از خيابانهاي شمالي تهران دارم. چند سالي است همسرم بيماري روحي و رواني دارد و گاهي هم كه بيمارياش بيشتر ميشود ما را اذيت ميكند، اما من او را دوست دارم و بيمارياش باعث سردي زندگي ما نشده است. او خيلي اصرار دارد من دفتر شركتم را به نزديكي محل زندگيام در حوالي شهرك گلستان ببرم. او مدعي است من در نزديكي خانه باشم و در نگهداري پسر سهسالهام به او كمك كنم، اما من هميشه تا نيمههاي شب مشغول به كارم. شب حادثه به خاطر همين موضوع با من درگير شد و مشاجره لفظي كرد. هر چقدر به او گفتم من چندين سال است در آن منطقه ساخت و ساز ميكنم و مشتريان من آنجايي هستند، قبول نكرد و اصرار داشت من دفتر كارم را تغيير دهم. پس از كمي مشاجره من و پسر 17 سالهام به شركت رفتيم و او را با پسر سهسالهام تنها گذاشتيم تا كمي آرام شود. ساعت 12 شب بود كه با شركت تماس گرفت و گفت اگر محل دفترم را تغيير ندهم كاري ميكند كه مدتي به زندان بروم. فكر كردم او شوخي ميكند، اما وقتي ساعت 3 من و پسرم به در خانه رفتيم، همسرم در را باز نكرد و مأموران پليس ما را بازداشت كردند.
وي در پايان گفت: همسرم خيال كرد، وقتي به اين بهانه از من شكايت كند تا رضايت ندهد، من بازداشت ميمانم.
در پايان قاضي مدير روستا با قرار وثيقه قانوني مظنون به قتل را آزاد كرد و به مأموران دستور داد درباره ادعاي زن ميانسال تحقيق شود.