صغري خيل فرهنگ
بعد از انتشار خبر شهادت جواد تيموري از يگان حفاظت سپاه در مجلس، اولين نكتهاي كه توجهم را جلب كرد انتشار آخرين مطلب اينستاگرام شهيد جواد تيموري بود كه تنها چند روز قبل از شهادتش نوشته بود:
به نام عشق، به نام مدافعان حرم/ سرم فداي امام مدافعان حرم/ اگر كه قسمت من نيست تا حرم بروم / بخوان مرا تو غلام مدافعان حرم/ من و توايم كه از روزگار بيزاريم/ جهان خوش است به كام مدافعان حرم/ ميان كل جهان در مقابل داعش/ زبانزد است قيام مدافعان حرم.
اگرچه شهيد تيموري نتوانست خود را به حلقه مدافعان حرم در آنسوي مرزها برساند اما نام اين جوان متولد 1370 در ليست شهداي حادثه تروريستي ثبت شد تا بار ديگر بر همگان ثابت شود كه شهادت اتفاقي نيست. جواد تيموري پاسدار جواني بود كه پا جاي پاي برادر بزرگترش شهيد محمدرضا تيموري از شهداي دفاع مقدس گذاشت. صبح يك روز گرم خردادماهي به منزل پدري شهيد تيموري رفتيم تا گفتوگويي با معصومه قهرماني مادر شهيدان محمدرضا و جواد تيموري داشته باشيم. مادر متولد سال 1335 است و هشت فرزند دارد. شش پسر و دو دختر كه دو تن از پسرانش به شهادت رسيدهاند. عاطفه دلاوري همسر شهيد جواد تيموري نيز در اين گفتوگو حضور داشت و از همسر شهيدش گفت.
مادر شهيداگر موافق باشيد گفتوگو را از پسر بزرگترتان شروع كنيم؛ شهيد محمدرضا تيموري كه در دفاع مقدس به شهادت رسيد. محمدرضا متولد 1349 بود. پيش از شهادت دو بار به جبهه اعزام شده بود. يك بار سال 1366 و يك بار هم سال 1367. آن زمان امام خميني(ره) حكم جهاد داده بود. محمدرضا داوطلب بسيجي بود و مشتاقانه به جبهه ميرفت. به او ميگفتم رضا جان مادر تو هنوز خدمت سربازي نرفتهاي، بمان، جنگ تا زماني كه دشمنان اسلام هستند، ادامه دارد. گفت: نه بايد بروم. الان بايد بروم. امام و ولي زمانم فرمودند: هر كسي ميتواند به جبهه برود و به رزمندهها كمك كند، من چرا نروم؟
يك ماهي از 18 سالگياش گذشته بود كه اعزام شد. ديپلمش را گرفت و در كنكور هم شركت كرد، در رشته دندانپزشكي هم پذيرفته شد. اما جبهه را انتخاب كرد. من مخالفت نكردم و راضي به رفتنش شدم راستش با خودم گفتم اگر اجاره ندهم و ايشان در حادثهاي ديگر از دستم برود دلم ميسوزد. اين رفتن و جهاد براي دفاع از اسلام و دين است و خدا كمكش خواهد كرد. رفت تا هر چه در توان دارد براي اسلام هزينه كند.
پس به جاي اينكه دانشگاه برود، به جبهه رفت؟بله، رضا خيلي خوب بود. سن و سالي نداشت اما كارهايش به قد و قامت آدمهاي بزرگ بود. بسيار به من و پدرش احترام ميگذاشت. فرزندان ديگرم خيلي كوچك بودند كه رضا راهي جبهه شد. خوب يادم است سال 1367 كه ميخواست برود، ماه مبارك رمضان بود. با زبان روزه رفت. گفتم مادرجان روزهات را باز كن. گفت نه ميروم آنجا ببينم كه چه ميشود. برخي از دوستانش روزهشان را باز كرده بودند، وقتي براي بدرقهاش رفتيم ديدم چهرهاش نوراني شده است. گفتم روزهات را خوردهاي، گفت: نه طبق فتواي امام مسافر كه بعدازظهر به سمت مقصد حركت كند روزهاش درست است. محمدرضا با زبان روزه رفت و با زبان روزه هم شهيد شد.
در خبرها آمده بود كه برادر بزرگتر شهيد تيموري در عمليات مرصاد به شهادت رسيده است؟محمدرضا قبل از عمليات مرصاد به شهادت رسيده بود. يكم مرداد ماه 1367 دقيقا 15 روز بعد از قطعنامه در جاده اهواز- خرمشهر، سه راهي جفير به شهادت رسيد. صبح روز شهادتش ساعت 8 صبح از دزفول با ما تماس گرفت و گفت: مادر جان من حالم خوب است. به همه فاميلها سلام برسان. دماي هوا اينجا 50 درجه است. جنگ تمام شده و امروز به خانه بازميگرديم. دقيقاً ساعت 8 صبح روز يكم مرداد ماه سال 1367 بود كه آخرين پيام رضا را دريافت كردم. ساعت 2 بعد از ظهر اعلام كردند به خاطر ورود نيروهاي عراقي به خاك كشور در جنوب، رزمندهها از دزفول به مرز اعزام شدهاند. با شنيدن اين خبر به يكباره دلم خالي شد. به همسرم گفتم: رضا از دزفول اعزام شده است؟ گفت: نه. گفتم: چرا، قطعاً رضا هم در بين رزمندههاست.
ماوقع شهادت محمدرضا را از زبان دوستان و همرزمانش برايتان روايت ميكنم: ساعت حدود 2 بعد از ظهر دشمن با تانكهايي كه پرچم ايران و عكس امام خميني(ره) روي آنها نصب بود به سمت ما در حركت بودند. فكر كرديم تانكهاي خودي هستند. اما وقتي نزديك شدند ما را در محاصره خودشان گرفتند و شروع كردند با گلوله تانك ما را مورد هجوم قرار دادن. ميخواستند تعدادي از بچهها را اسير کنند و با خود ببرند. اما محمدرضا مقاومت كرد و گفت: من اسير نميشوم. تا ميتوانم از اينها به درك واصل ميكنم. بعد تيربار را برداشت و به سمت تپه بلندي حركت كرد. آنقدر از آنها به درك واصل كرد تا در نهايت سر و چشمش را نشانه گرفتند و محمدرضا به شهادت رسيد.
مادر از دومين شهيد خانوادهتان بگوييد. شهيد جواد تيموري كه اولين شهيد مجلس است. اصلا چطور شد كه آقا جواد وارد سپاه شد؟جواد خيلي دوست داشت به اسلام و به رهبرش خدمت كند براي همين بهترين جايي كه ميتوانست در آن خدمت كند سپاه پاسداران بود. 20 سالگي به سپاه رفت و شش سال خدمت كرد. از جواد هر چه بگويم كم گفتهام .جواد هديهاي بود كه خدا سه سال بعد از شهادت محمدرضا به من داد. سال 1370 خدا جواد را به من داد. شايد باور كردني نباشد اما همه خصوصيات اخلاقي و شاخصههاي رفتاري محمدرضا در وجود جواد بود. پسرم سال 1392 در سن 22 سالگي ازدواج كرد. يك زندگي ساده و شيرين را شروع كرد كه خب خيلي هم طول نكشيد.
از نحوه شهادت ايشان اطلاع داريد؟ آنطور كه برايم روايت كردند تروريستها ابتدا به شكم جواد تير ميزنند و بعد كه بلند ميشود و مقاومت ميكند و با فرياد به مردم ميگويد: فرار كنيد اينها منافق هستند، دشمن هستند. تروريستها يك گلوله ديگر به پهلويش ميزنند. ميگويند همان طور كه از بدنش خون ميريخت دوان دوان به سمت درهاي گيت ميرود و آنها را ميبندد و فرياد ميزند كه نيرو بياوريد و باز مقابل تروريستها مقاومت ميكند كه نهايتاً با اصابت 17 گلوله به بدنش به شهادت ميرسد. پسرم براي نجات جان مردم واقعاً گذشت كرد.
از حادثه آن روز مجلس چطور مطلع شديد؟ فكرش را ميكرديد كه پسرتان در دل شهر تهران شهيد شود؟من هميشه با خودم فكر ميكردم كه فرزندم در جاي امني خدمت ميكند. خيلي تعجب ميكنم كه چرا آنقدر ساده گرفتند كه دشمن تا دل مجلس هم آمد. نميدانم آن روز چه شد دشمن آنقدر به بچههاي ما، به نمايندههاي ما نزديك شد. جواد ساعت 9 صبح هفدهم خرداد ماه بود كه با زبان روزه از خانه خارج شد. من آن روز خانه نبودم، خانمش برايم گفت جواد مثل هميشه خداحافظي كرد و رفت. به در حياط نرسيده بود كه بازگشت و نزديك اتاق صدايم كرد. در حالي كه دستش را تكان ميداد گفت: عاطفه عاطفه (اسم همسرش) يا علي.... از منزل تا بهارستان 45 دقيقه راه است. پسرم تا رسيده بود، لباسش را عوض ميكند و سر پستش حاضر ميشود كه تروريستها حمله ميكنند.
ساعت 10 و نيم بود كه همسرم تلويزيون را روشن كرد و ما متوجه اتفاقات مجلس شديم. من گفتم چيزي نيست مجلس خيلي امن است. اما همسرم گفت خانم جواد در بازرسي است. آنجا بود كه دلم ريخت و در نهايت ساعت 11 برادرش محسن از سركار به خانه آمد. با تعجب پرسيدم: محسن جان چرا زود آمدي؟ راستي ميگويند مجلس شلوغ شده. گفت ناراحت نباش چيزي نيست. تا ساعت 12 خبر شهادتش در فضاي مجازي اعلام شده بود اما ما نميدانستيم. ساعت 12 و نيم بود كه ابتدا خبر مجروحيتش را به ما دادند. پدر و برادرش به دنبال جواد با زبان روزه به بيمارستان بقيهالله رفتند كه گفتند مجروحان را به بيمارستان سينا بردهاند. مجدد به بيمارستان بقيهالله ميروند و آنجا همسرم يكي از همكاران جواد را قسم ميدهد كه واقعيت را بگويد، ايشان گفته بود جواد شهيد شده است. با شنيدن خبر شهادت جواد واقعاً نميدانستم بايد چه كاركنم. غم دوري جواد خيلي براي من سخت است اما براي رضاي خدا بايد تحمل كنيم.
الان مدتهاست جواناني مثل آقا جواد با همان تروريستهايي ميجنگند كه آقا جواد را شهيد كردند. نظر شما در خصوص جهاد مدافعان حرم چيست؟ به نظر من اگر اينها نروند كي قرار است برود و جلوي دشمن را بگيرد. جوانها بايد بروند و از دين و اسلام دفاع كنند. اگر فرزند من نرود، ديگري نرود، چه كسي قرار است برود و امنيت ايجاد شود؟ در همان هشت سال جنگ تحميلي هم همين بچههاي ما بودند كه رفتند و شهيد شدند و امنيت را برقرار كردند. اگر دفاع مقدس نبود، امروز كشور ما اين امنيت را نداشت. اما آنها كه اهل ماديات بودند و ميترسيدند در مقابل دشمن نايستادند. چند تا از بچههاي من براي اعزام به سوريه و دفاع ازحرم رفتند و ثبت نام كردند و آموزشهاي لازم را هم ديدهاند تا در زمان نياز راهي شوند.
با توجه به شهادت فرزندتان در مجلس شوراي اسلامي چه پيامي براي نمايندگان مردم داريد؟من ميخواهم قدر خون شهدا را كه در نزديكيشان بر زمين ريخته است، بدانند. اميدوارم كه دلسوزانه براي اسلام و نظام كار كنند و هرگز ولايت فقيه را فراموش نكنند. انشاءالله با قوانيني كه تصويب ميكنند محكم پشت نظام و رهبر و ولايت بمانند و گره از كار مردم باز كنند. نمايندگان مجلس بايد بدانند آن دفتر و ميز كاري كه راحت در امنيت پشتش مينشينند، به خاطرخونهاي ريخته شده امثال جوادهاست. آنها با عملشان از نظام دفاع كنند و هيچگاه از دشمن نترسند و انشاءالله مسيري كه شهدا پيمودند، بيرهرو نماند. جواد مزد كارهايش را گرفت. خانهاش كوچك بود اما هر سال پنج شب اول ماه صفر را در همان خانه كوچك هيئت ميگرفت. بيريا بود و با اخلاص.
همسر شهيد همسري شهيد جواد تيموري چطور نصيب شما شد؟ آشنايي من و آقا جواد از مسجد رقم خورد. مادرشان در ايام فاطميه من را ديدند و به خواستگاريام آمدند. آن زمان آقا جواد پاسدار بود و از سختي راه و مسيري كه در پيش داشتيم، برايم صحبت كرد. ايشان گفتند كه همه چيزي امكان دارد در اين راه اتفاق بيفتد. من هم به خدا توكل كردم، گفتم كه عمر دست خداست. پس چه بهتر كه با شهادت باشد.
آخرين صفحه اينستاگرام همسرتان حال و هواي دفاع از حرم و شهادت دارد. بله، آخرين پست صفحه اينستاگرام جواد درباره شهداي مدافع حرم بود. آنجا نوشته بود:
به نام عشق، به نام مدافعان حرم
سرم فداي امام مدافعان حرم
اگر كه قسمت من نيست تا حرم بروم
بخوان مرا تو غلام مدافعان حرم
من و توايم كه از روزگار بيزاريم
جهان خوش است به كام مدافعان حرم
ميان كل جهان در مقابل داعش
زبانزد است قيام مدافعان حرم
فداي غيرت و مردانگي اين مردان
فداي لطف و مرام مدافعان حرم
خود حسين و ابالفضل باده ميريزند
به نام خويش به جام مدافعان حرم
غزل سرودهام اينبار پيشكش باشد
سلامتي تمام مدافعان حرم
جواد دوست داشت كه براي دفاع از حرم برود. اما من مخالف بودم. گفتم شرايط يك مقداري مهيا شود بعد. من گفتم شما هر كجا كه باشيد خوب و خالص خدمت كنيد. براي رضاي خدا خدمت كنيد، فرقي نميكند كجا باشيد. در نهايت قسمتش اين بود كه به دست همان اشقيا در داخل خاك خودمان شهيد شود.
چطور از حادثه تروريستي 17 خرداد مطلع شديد؟خواهر ايشان با من تماس گرفت و گفت در مجلس اتفاقاتي افتاده است. من هم تلويزيون را روشن كردم. بعد با جواد تماس گرفتم، جواب نميداد، آنتن نداشت. با دوستانش هم تماس گرفتم خبري نشد. گويي خانواده زودتر از من خبردار شده بودند. به بيمارستان رفتيم. نزديك سردخانه كه شدم گفتم نه من نميخواهم شهادتش را باور كنم. با خودم ميگفتم زخمي شده و ما الان به ملاقاتش ميرويم. تا اينكه متوجه شدم شهيد شده است. آنجا ديگر پاهايم سست شد. باورم نميشد در خاك خودمان در امنترين نقطه به دست تروريستها شهيد شود. حقيقتاً ابتدا خيلي ناراحت شدم. اما بعد كه فكر كردم، ديدم جاي شكرش باقيست. فقط از جانب خودم كه يك چيز نابي را از دست دادهام ناراحت هستم. اما براي جوادم كه به آرزويش رسيد، خوشحال هستم. همسرم دوستدار شهادت بود. هميشه از خدا و اطرافيانش ميخواست كه براي شهادتش دعا كنند. من دوست دارم بيشتر از اخلاق شهدا صحبت كنيم. اينها اخلاق خاصي داشتند كه خدا انتخابشان كرده بود. جواد اهل ورزشهاي رزمي بود. مداحي ميكرد. اصلاً روند زندگياش تغيير كرده بود. اينطور نيست كه بگويند شهادت، شهادت يا بگويند من مشتاق شهادتم و بعد هر كاري را انجام بدهند. جواد اگر عاشق شهادت بود كل زندگياش را تغيير داده بود و يك جوري حركت ميكرد كه خدا قبولش كند.
در صحبتهايتان گفتيد كه شهيد سبك زندگياش را طوري تنظيم كرده بود كه لايق شهادت شود، اگر ميشود بيشتر توضيح دهيد. جواد مستندهاي شهدا را كه ميديد و با دقت گوش ميداد و بعد وصيتنامه شهدا را ميخواند و ميگفت فلان شهيد اينجورگفته و در فلانجا و به اين شكل شهيد شده است. در مورد اخلاق شهدا برايم صحبت ميكرد و تمام تلاشش اين بود كه همه آنها را در اعمال خودش پياده كند. من فكر ميكنم خودش متوجه بود كه اتفاقي در پيش است. حتي هم شب شهادتش و هم چند شب قبلش به دوستانش گفته بود اگر من شهيد شوم چه ميكنيد؟ دوستانش هم به شوخي گفته بودند: تو شهيد شدي ديگر ما كاري نميتوانيم بكنيم.
جواد اصلاً به فكر آينده نبود اهل ماديات نبود. در فكر اين مسائل نبود. در فكر شهادت بود. ميگفت آدم بايد برود شهيد شود تا مملكتش امن باشد. تا زن و بچهاش در امنيت و آرامش باشند. جواد ميگفت خوب است آدم شهيد شود، مردن كه ارزش ندارد. من ميگفتم: زن و بچه شهدا چه ميكنند؟ ميگفت: خداي آنها هم بزرگ است. خدايي كه يك مرد را به شهادت ميرساند، صددرصد براي همسرش يك اجري ميگذارد. يك فكري ميكند، حتي خود شهيد هم يك فكري براي خانوادهاش ميكند. در آخر بايد بگويم كه ما خانواده شهدا بايد مقاومت كنيم، راهي را كه شهدا با سربلندي رفتند با بيتابيهاي خودمان بياجر نكنيم. جواد هميشه اين شعر را زمزمه ميكرد:
هر چه در اين بزم مقربتر است/ جام بلا بيشترش ميدهند