کد خبر: 858497
تاریخ انتشار: ۰۲ تير ۱۳۹۶ - ۲۰:۳۹
گذری بر یک شعر از مولانا
جان از سفر دراز آمد
بر خاک در تو بازآمد
آقایی به اسم «جان» از جای دوری آمده که با توجه به درازی سفر و مدل اسمش، به احتمال قوی از ینگی دنیا (ایالات متحده) آمده است.
 
در نقد وجود هر چه زر بود
از گنج عدم به گاز آمد
یعنی هر چقدر گاز فرستادیم به خارج هیچ پول نقد یا طلا به ما ندادند و گنجِ ما، که همان منابع زیرزمینی گاز بود، «از دَم» به فنا رفت! (شاعر در اینجا عبارت «از دم» را به شکل محاوره «عدم» به کار برده است.)
 
بی مهر تو هر که آسمان رفت
درهای فلک فراز آمد
منظور شاعر این است که هر کس مسکن مهر ثبت‌نام کرد پولش دود شد رفت هوا و انگار او را فلک کردند و طی یک فرآیند مزخرف نه به خانه رسید نه به پول!
 
جان رفت که بی‌تو کار سازد
سوزید و نه کارساز آمد
آقای «جان» رفت که کارسازی کند و تحریم‌ها را بردارد تا اشتغال ایجاد شود، اما به وعده وفا نکرد و بیکاری بیداد کرد. واژه «سوزید» در این بیت اشاره به محلی دارد که باید بر آن آب ریخت.
 
اندر سفرش بشد حقیقت
کو بی‌تو همه مجاز آمد
توصیه می‌کند آهنگ‌های مُجاز گوش کنید، مخصوصاً در کنسرت که حقیقت است. و تاکید دارد که هر جا کنسرت زنده بود باید مجوز داده شود.
 
سر را ز دریچه‌ای برون کن
تا بیند کان طراز آمد
هدف شاعر از اینکه توصیه می‌کند سرت را از دریچه بیرون کنی مشخص نیست، احتمالاً می‌خواسته هوا بخورید و وسط شعر نفسی تازه کنید. به این گونه ابیات در ادبیات کهن «بیت هواکش» می‌گفتند.
 
از پیش تو رفت باز جانم
طبل تو شنید و بازآمد
آن چنگ طرب که بی‌نوا بود
رقصی که کنون به ساز آمد
می‌گوید «جان» بی‌وفا که از پیش تو رفته بود، با شنیدن صدای طبل و ساز و آواز از مجلسی در نزد رقیب، به آنجا رفت و شروع به رقصیدن با شمشیر کرد (شمشیر در این بیت مستتر است و به قرینه(!) حذف شده است). پژوهشگران با توجه به لحن و واج‌آرایی شعر، تشخیص داده‌اند که مجلس مذکور در عربستان منعقد بوده.
 
از سلسله نیاز رستید
کان بند هزار ناز آمد
یعنی در آن مجلس پول و پله زیادی به جیب زد که نیازش برطرف شد و حالا دیگر برای تو ناز می‌کند. مثلاً می‌رود باز تحریمت می‌کند!
 
ترک خر کالبد بگویید
کان شاه براق تاز آمد
یعنی از خر شیطان پیاده شو و سر عقل بیا. از آن دلبر بی‌وفا چیزی به تو نمی‌رسد چون یک شاه عرب (تازی = عرب!) با اسب دارد چهار نعل دنبالش می‌رود.
 
نور رخ شمس حق تبریز
عالم بگرفت و راز آمد
در پایان می‌گوید که آن خورشید تابان که ازش تعریف می‌کردی کل دارایی ما را گرفت و اصل قضیه محرمانه ماند! امیدواریم در اشعار بعدی مولانا پرده از این راز بردارد!
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر