نويسنده: احمدرضا صدري
بيانات رهبر معظم انقلاب درباره خطر تحريف مواجهه نظام اسلامي با گروههاي تروريستي در دهه 60، ضرورت خوانش تاريخ اين مواجهه را بيش از گذشته عيان ساخته است. در گفت و شنودي كه پيش رو داريد، زندهياد احمد قديريان درباره هويت و كارنامه گروههايي چون «فرقان» و «مجاهدين خلق» سخن گفته است. گفتههاي آن مرحوم كه از نزديك در جريان تعقيب اين گروههاي تروريستي قرار داشته، از وثاقت و نكاتي درخور توجه برخوردار است. اميد آنكه تاريخپژوهان انقلاب را مفيد آيد.
در شناخت كاركرد گروههاي تروريستي سالهاي اوليه استقرار نظام اسلامي، رابطه گروه فرقان با سازمان مجاهدين خلق موضوعي است كه به درستي تبيين نشده است. در ابتدا بفرماييد شما چه ارتباطي بين اين دو ميبينيد و بر اساس چه مستنداتي به اين نتيجه رسيدهايد؟
بسم الله الرحمن الرحيم. كساني كه در آن دوره در ميدان مبارزه و فعاليت بودهاند، ميدانند كه سازمان مجاهدين خلق، 10، 15 خرده گروه درست كرده بود تا به وسيله آنها بتواند برخي اقدامات و ترورهايش را انجام بدهد و در عين حال اين اقدامات تروريستي، به پاي سازمان نوشته نشود. به نظر من گروه فرقان يكي از اين خرده گروههاي سازمان مجاهدين است. برخي اين رابطه را قبول ندارند ولي به نظر من رفتارهاي تروريستي گروه فرقان به رفتارهاي مجاهدين شباهت تام و تمام داشت. خاطرم هست در همان دوران تعقيب گروه فرقان، در يكي از باغهاي كرج انبار اسلحه اين جماعت را كشف كرديم و ديديم دقيقاً مثل منافقين اسلحهها را گريس زده و داخل مشمع گذاشته و دفن كردهاند! بعدها هم در خانههاي تيمي فرقان يا باغهايي كه به آنها تعلق داشت، همين شيوه را مشاهده كرديم.
فرقان از چه زماني فعاليت خود را شروع كرد و مبناي ايدئولوژي آنها چه بود؟
فرقان از اواخر سال55 و اوايل سال56 شروع به فعاليت كرد. ادعاي آنها اين بود كه ميخواهند انديشه ديني را بازسازي كنند و تفاسير نوين و جذابي از قرآن را ارائه دهند. البته جذاب براي قشر جوان و دانشگاهي كه از معارف و احكام اسلامي آگاهي درستي نداشت، والا علما و حوزويان به راحتي به بيپايگي و انحرافي بودن تفاسير آنها پي ميبردند و حرفهايشان در بين علما خريدار نداشت. مؤسس اين گروه، اكبر گودرزي هم سواد درست و حسابي نداشت. او مدتي در مدرسه آقاي مجتهدي بود، ولي ايشان كه انصافاً آدمشناس خبرهاي بود، بيرونش كرد. بعد به مدرسه چهلستون رفت و از آنجا هم اخراجش كردند. بعد به مدرسه حاج شيخ عبدالحسين رفت و مدتي پيش آقاي بادامچيان ادبيات عرب خواند. كلاً حرفهاي اين و آن را نقل ميكرد و چون از تحصيلات درستي برخوردار نبود، از خودش حرفي نداشت.
فرقانيها ادعا ميكردند كه پيرو افكار دكتر شريعتي هستند. اين ادعا را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
نسبت بسيار ناروايي است. من وابسته به گروه و دستهاي نبودم ولي جلسات حسينيه ارشاد را ميرفتم و پاي حرفهاي مرحوم شريعتي مينشستم. عده زيادي بودند كه ميآمدند و حرفهاي دكتر شريعتي را ميشنيدند و برعكس گودرزي، مريدان پا برجا و محكم امام شدند، پس تعليمات دكتر شريعتي نبود كه فرقان را فرقان كرد، چون اگر اين طور بود بايد همه يا اكثر مخاطبان دكتر به انحراف كشيده ميشدند. گودرزي حرفهاي دكتر شريعتي را هم مثل تفاسيري كه از قرآن ارائه ميداد، طبق خواستههاي شخصي خود تعبير ميكرد و اين ربطي به شريعتي نداشت.
ظاهراً گودرزي و دوستانش بيشتر تحت تأثير تفاسير قرآن آقاي موسوي خوئينيها بودند. اينطور نيست؟
من خودم هيچ وقت به اين جلسات نرفتم ولي عدهاي از دوستان ميرفتند و از بحثهاي آنجا با من حرف ميزدند. بعدها از اعترافات گودرزي و دوستانش و افراد ديگري كه از گروه فرقان دستگير شدند و بر اساس شنيدههاي ديگر ما، اينها شركتكنندگان دائمي تفسير قرآن آقاي
موسوي خوئينيها در مسجد جوستان بودند. من اين حرف را كه در سالهاي اخير بيشتر مورد اشاره و تأكيد قرار گرفته، قبول دارم.
در ارتباط با تفاسير ايشان از كسي نقدي هم شنيديد؟
بله، ما عمدتاً با شهيد بزرگوار آيتالله دكتر بهشتي ارتباط داشتيم و وقتي چند تن از دوستان تفاسير آقاي خوئينيها را براي ايشان نقل كردند، شهيد بهشتي با لحني بسيار جدي هشدار دادند كه: اينها تفسير به رأي و تحت تأثير گرايش به ماركسيسم است و مراقب باشيد كه تحت تأثير اين حرفها قرار نگيريد. شهيد بهشتي به شدت به اين نوع تفسيرها انتقاد داشتند و نگاه منفي ايشان كاملاً در ذهن من باقي مانده است. البته بعدها پس از پيروزي انقلاب هم، رفتارهاي آقاي خوئينيها از نظر ما مشكوك بود. امام هم در حكمي كه براي دادستاني ايشان نوشته بودند، ذكر كرده بودند كه ايشان را افرادي به من معرفي كردند و گفتند فرد متعهدي است. اين جمله نشان ميدهد كه شناخت خود امام هم از اين فرد چندان طولاني نبوده است. ايشان وقتي به دادستاني آمد، همه كساني را كه با شهيد بهشتي و شهيد قدوسي كار ميكردند و در واقع تربيتشدگان آنها بودند، اخراج كرد. رفتارهايشان واقعاً مشكوك بود كه اينجا جاي بحثش نيست.
به نظر شما معيار انتخاب افراد براي ترور توسط گروه فرقان چه بود؟
بعضيها ادعا ميكنند كه آنها افراد ايدئولوگ و خطدهنده انقلاب را انتخاب كردند، اما من ميگويم آنها افراد تأثيرگذار را انتخاب كردند و برايشان فرقي نميكرد كه طرف نظريهپرداز باشد يا نباشد. شايد باور نكنيد اگر بگويم كساني كه مرحوم مطهري را ترور كردند، اصلاً از جايگاه نظريهپردازي ايشان خبر نداشتند!
بر چه مبنايي اين برداشت و تحليل را داريد؟
پاسخ شما را با يك خاطره ميدهم. موقعي كه ضارب شهيد مطهري دستگير، محاكمه و محكوم به اعدام شد، همسر شهيد مطهري، با دامادشان آقاي لاريجاني تماس ميگيرند و اظهار تمايل ميكنند كه ضارب را ببينند. آقاي لاريجاني به ما تلفن زدند و با هم ترتيبي داديم كه خانم به اوين تشريف بياورند. يادم هست كه محوطه اوين پر از برف بود. همسر شهيد مطهري كسالت داشتند و ما ترتيبي داديم كه ايشان از ماشين پياده نشوند، بلكه ما ضارب را نزد ايشان ببريم. همين كار را كرديم. خانم پرسيدند: «شما آقاي مطهري را ميشناختيد؟» ضارب جواب داد: «نه به خدا نميشناختم!» خانم سؤال كردند: «ميدانستي چگونه فكر ميكند؟ چه اعتقادي دارد؟» ضارب باز همان جواب را داد. خانم پرسيدند: «پس چرا اين كار را كردي؟ ميداني كه زندگي من و فرزندانم را نابود كردي؟» همه اطرافيان به گريه افتادند. كاملاً معلوم بود كه عاملين ترور نميدانستند چه كساني را دارند از بين ميبرند.
شهيد عراقي هم ايدئولوگ نبود، اما از چهرههاي مبارز و مؤثر انقلاب بود...
همين طور است. شهيد حاج مهدي عراقي انسان بسيار تأثيرگذاري بود كه از آغاز نهضت امام در كنار ايشان بود و خدمات فراواني انجام داد. بعد از انقلاب موقعي كه مهندس بازرگان دولت را تحويل گرفت، واقعاً از نظر تأمين منابع مالي با بحران روبهرو بود. به همين دليل امام، شهيد عراقي را مأمور كرد كه به بنياد مستضعفان برود و اموال و اشياي قيمتي باقيمانده از سران رژيم گذشته را به پول نقد تبديل و به دولت كمك كند. اين كار واقعاً از دست كسي جز شهيد عراقي برنميآمد. او توانست با مديريت قوي خود به بهترين نحو اين كار را انجام دهد. شناخت چنين نقش مهمي، نميتوانست صرف كار فرقان باشد. به همين دليل است كه معتقدم مجاهدين خلق كه كاملاً در نهادها نفوذ كرده بودند و به چنين اطلاعاتي دسترسي داشتند، به آنها خط دادند.
همچنين شهيد طرخاني هم ايدئولوگ نبود، اينطور نيست؟
بله، ايشان از دوستان نزديك ما بود و كمتر كسي از نقش ايشان در ترور منصور و كمك به شهيد بخارايي خبر دارد. او به شهيد اندرزگو هم كمكهاي فراواني كرد و در تجهيز مالي و تداركاتي گسترده مبارزان سياسي و پخش اعلاميههاي امام، نقش بسيار مهمي دشت. افراد زيادي از فعاليتهاي آن شهيد باخبر نبودند، اما فرقان از طريق مجاهدين خلق روي ايشان هم شناخت دقيق پيدا كرده بود.
شما از چه موقع با پرونده فرقان ارتباط پيدا كرديد؟
از وقتي كه شهيد بزرگوار سيد اسدالله لاجوردي دادستان اين پرونده شد و من همراه با آقاي جولايي و حاجاكبر صالحي به دادستاني رفتيم. شهيد لاجوردي به دليل شكنجههاي زيادي كه در زندان طاغوت ديده بود، هم كمردرد شديدي داشت و هم يك چشمش درست نميديد و مدتي دنبال مداوا رفت تا بتواند كار سنگين و شبانهروزي دادستاني را انجام بدهد. درد كمرش كمي بهتر شده بود ولي چشمش تا آخر عمر هم خوب نشد.
روش شهيد لاجوردي در مواجهه با فرقان چگونه بود؟
شهيد لاجوردي در مواجهه با فرقانيها، روش گفتوگو و مناظره را فارغ از فضاي سياسي و اجتماعي موجود در آن روزها انتخاب كرد كه آثار بسيار شگفتآوري داشت.
يعني چطور اين روش را انجام ميداد؟
او اعضاي فرقان و منافقين را شبها در حسينيه بزرگ اوين جمع ميكرد. زندانيها معمولاً روزها ميخوابيدند و شبها بيدار بودند، براي همين شب را انتخاب ميكرد تا خواب نباشند و حرفها را بشنوند. حسينيه اوين حدود 5 هزار نفر گنجايش داشت. زنها يك طرف مينشستند و مردها يك طرف و شهيد لاجوردي ميگفت: «من امشب دادستان نيستم و شما هم زنداني نيستيد. ما الان در طرز فكر هستيم كه ميخواهيم با هم مناظره كنيم.»
اين رويكرد چه فوايدي داشت؟
عمدهاش اين بود كه كساني كه صداقت داشتند، متوجه ميشدند كه اشتباه كردهاند، به همين دليل از كل گروه فرقان چهار، پنج نفر بيشتر اعدام نشدند و بقيه توبه كردند. حتي بعضي از آنها به جبهه رفتند و شهيد شدند. كساني كه از زندان آزاد شدند، تا آخر عمر با شهيد لاجوردي ارتباط صميمانهاي داشتند و بعضي از آنها در جلسات قرآن منزل ايشان شركت ميكردند. به نظر من قدر شهيد لاجوردي همچنان ناشناخته باقي مانده است.
شهيد لاجوردي از سوي برخي مسئولان و مقامات تحت فشار روحي زيادي قرار گرفت. از آن ايام برايمان بگوييد.
شهيد لاجوردي در دوراني كه در زندان رژيم شاه بود، رويكرد بسياري از آقايان را نسبت به مجاهدين نميپسنديد. از جمله اين افراد آقاي منتظري بود كه شهيد لاجوردي كلاً نگاه و تحليل ايشان از مسائل سياسي را قبول نداشت. اين مطلب را در جاهايي، درضمن خاطرات زندان خود هم نقل كرده و نزديكانش هم خوب ميدانستند. زماني كه ايشان دادستان انقلاب شد و پيگيري پروندههاي گروه فرقان و مجاهدين خلق به عهدهاش قرار گرفت، عدهاي نزد آقاي منتظري ميرفتند و از شهيد لاجوردي شكايت ميكردند. در دورهاي كه ايشان قائممقام رهبري بود، من و شهيد لاجوردي و بعضي از دوستان براي ديدار با ايشان به قم رفتيم. موقعي كه رسيديم، ديديم هادي هاشمي كنار آقاي منتظري نشسته و كاملاً هم معلوم بود كه آقاي منتظري را حسابي پر كرده است! همين كه نشستيم، آقاي منتظري شروع كرد به پرخاش كه شما با زندانيها بدرفتاري ميكنيد و خشن هستيد! شهيد لاجوردي بيآنكه حرفي بزند تا آخر به حرفهاي ايشان گوش داد و بعد هم با نهايت خونسردي گفت: «فرمايشي نيست؟» همگي از خانه آقاي منتظري به منزل آقاي گيلاني رفتيم و شهيد لاجوردي از نحوه برخورد آقاي منتظري حرف زد. آقاي گيلاني خيلي ناراحت شد و گفت همان روز عصر به تهران و به ديدار امام ميرود و موضوع را با ايشان مطرح ميكند و همين كار را هم كرد. فرداي آن روز امام ما را احضار كردند. رفتيم و شهيد لاجوردي با طمأنينه تمام، گزارش مفصلي از پيشينه فكري و عملي منافقين و رفتاري كه در زندان با آنها ميشود، ارائه داد و گفت: كساني بودهاند كه توبهنامه نوشته بودند و ما به آنها اعتماد كردهايم و بعد بيرون كه رفتهاند باز همان كارهاي سابق را از سر گرفتهاند. حرفهاي شهيد لاجوردي كه تمام شد، آقاي گيلاني كه روحيه عاطفياي داشت آمد كه حد وسط را بگيرد و گفت كه همه ما داريم سعي ميكنيم براساس قانون عمل كنيم. امام هميشه منتظر ميماندند تا حرف افراد تمام شود و بعد صحبت ميكردند، اما در اينجا حرف آقاي گيلاني را قطع كردند فرمودند: «ساده نباشيد، قوي برخورد كنيد، از چيزي نترسيد، اينها محارب با خدا و رسول خدا هستند و تا پاي هدم انقلاب ايستادهاند. كساني هم كه به شما بد گفتهاند، متوجه اهميت مسئله و خطرات اينها نيستند. شماها سربازان پيامبر اكرم(ص) و پاسدار امام زمان(عج) هستيد و هرگز نبايد مسامحه كنيد». حرفهاي امام به ما جان تازهاي داد و همه اميدوار شديم.
به هرحال شهيد لاجوردي نسبت به زندانيها مهربان بود و اميد داشت كه متوجه اعمال خود بشوند و به هر بهانهاي سعي ميكرد آنها را آزاد كند. گاهي هم امام دستور آزادي بعضي از زندانيها را صادر ميكردند و شهيد لاجوردي طبيعتاً بيآنكه پرسشي بكند، اطاعت ميكرد.
در اين زمينه مورد خاصي هم يادتان هست؟
بله، مرحوم نعمتالله گرجي در سالهاي اول انقلاب، در سريالي نقش جالبي را بازي كرده بود. يك روز امام به احمدآقا فرموده بودند از اين آقا بخواه به اينجا بيايد كه از او تقدير كنيم. حاج احمدآقا زنگ ميزند و از مرحوم گرجي دعوت ميكند. او هم هاج و واج ميماند كه يعني در دفتر امام با من چه كار دارند؟ خلاصه ميرود و با حالتي بين شوخي و خنده از احمدآقا ميپرسد: قرار است اعدامم كنند؟ احمدآقا ميخندد و ميگويد: «خير! قرار است امام از شما تقدير كنند». خلاصه مرحوم گرجي نزد امام ميرود و امام از او تفقد ميكنند. مرحوم گرجي بسيار تحت تأثير رفتار امام قرار ميگيرد و به ايشان عرض ميكند كه دو تا از فرزندانش گول منافقين را خوردهاند و الان در زندان هستند. اگر امكان دارد لطف كنيد و بچههاي مرا آزاد كنيد. من هم قول ميدهم كه ديگر اجازه ندهم وارد هيچ گروه و دستهاي بشوند. امام به حاج احمدآقا ميفرمايند بگوئيد فرزندان ايشان را آزاد كنند. هرگز روزي را كه مرحوم گرجي آمد و با هيجان خاصي فرزندانش را تحويل گرفت و برد از ياد نميبرم. بعدها شنيدم كه آنها را به خارج از كشور فرستاده و از دسترسي منافقين دور كرده است.
اشارهاي هم به محاكمه فرقانيها توسط آقاي ناطقنوري و شهيد لاجوردي داشته باشيد.
به نظر من نحوه رسيدگي به پرونده گروه فرقان از صفحات زرين انقلاب اسلامي است، زيرا نظام با اينكه در اثر جهالت اين افراد، بهترين چهرههاي شاخص و متفكر خود را از دست داده بود، اما در برابر قاتلين آنها ذرهاي انتقامجويي نكرد و نهايت تسامح را به خرج داد. اگر بعدها نظام ناچار شد با منافقين برخورد شديد داشته باشد، بايد ريشههاي آن را در عملكرد خود آنها جستوجو كرد.
هدف اصلي مجاهدين از اين اقدامات چه بود؟
آنها خود را صاحبان اصلي انقلاب ميدانستند و از ابتدا خود را آماده كردند كه مملكت را تحويل بگيرند. به نظر من خطر مجاهدين خلق هنوز هم وجود دارد و آنها با نفوذ در جاهاي مختلف، هر وقت كه شرايط مهيا شود آشوب به پا ميكنند. كساني كه اجازه ندادند امثال شهيد لاجوردي ريشه منافقين را بكنند و زمينه را براي تركتازي آنها فراهم كردند، قطعاً در پيشگاه خداوند مسئول خواهند بود.