نويسنده: محمد مهر
گاهي تصور عامه ممكن است اين باشد كه دعوت به سبكبالي و سادهزيستي در زندگي، دعوتي دمده و رنگ و رو رفته و كهنه است. آدمهايي در روزگار پيشين ميزيستهاند كه اين سخنان بر قامت آنها دوخته شده بود و حالا روزگار ما را چه به اين حرفها. ما در سپهر و عصر و فضايي ديگر با مختصاتي متفاوت با آن روزگار زندگي ميكنيم اما وقتي كمي غور ميكنيد ميبينيد بسياري از مقولهها در زندگي ما هستند كه به حقيقت كلمه فرازماني و فرامكانياند، به اينجا ميرسيد كه انگار سرچشمه آرامش ذهن و روان انسان در همه عصرها يكي بوده است.
نگاهي به يك پژوهش جهاني درباره عوامل خوشي انسانها
چندي پيش توسط يكي از انديشمندان به پژوهش جالبتوجهي برخوردم كه رابطه ميان خوشي و ثروت را تعريف ميكرد. پشتوانه اين تعريف، تحقيقي بود با حضور 600 روانشناس، جامعهشناس، اقتصاددان، فيلسوف، عالم اخلاق و الهيات. ماجرا از اين قرار بود كه دانشگاه هاروارد در امريكا، تحقيقاتي در سطح جهاني به مدت 25 سال انجام داده بود. نكته جالب توجه اين بود كه اين تحقيقات مختص يك نژاد يا مليت خاص نبود و همه ساكنين زمين، جامعه آماري اين تحقيقات را تشكيل ميدادند. درباره جزئيات پژوهش آمده بود: «در آغاز اين تحقيق، حدسهايي وجود داشت كه 200 عامل مطرح شده بود كه اين 200 عامل، بر خوشي و ناخوشي انسانها تأثيرگذارند. بعد از انجام تحقيقات، نشان داده شد كه 192 عامل از اين 200 عامل، همبستگي معناداري با خوشي زندگي ندارند، اما هشت مورد است كه به خوشي انسانها مربوط ميشوند.»
در ادامه درآمد و وضعيت مالي يكي از اين موارد هشتگانه مربوط به خوشي و ناخوشي در انسان معرفي شده بود: «نتيجه تحقيقات نشان داد كه درآمد، نسبت به زندگي سه حالت دارد. فرض كنيد كه ضروريات زندگي انسان، X تومان باشد. اگر درآمد انسان كمتر از X تومان باشد، احساس خوشي در زندگي شديداً افت ميكند.
اگر درآمد انسان بين X تومان و هشت برابر X تومان باشد، هر چقدر انسان بيشتر درآمد داشته باشد، احساس خوشي او در زندگي افزايش پيدا ميكند اما اگر درآمد انسان، بيش از هشت برابر X تومان باشد، هر چقدر درآمد انسان بيشتر ميشود، احساس خوشي در زندگي به شدت كاهش پيدا ميكند. يعني انسان به لحاظ رواني به چند جهت، تحمل درآمدي بيشتر از اين را ندارد. در ادامه وقتي كه درآمد انسان،30 برابر Xتومان يا بيشتر از اين 30 برابر باشد، ميزان خوشي او، به اندازه كسي است كه X تومان درآمد دارد. يعني احساس خوشي فردي كه 30 برابر يا بيش از 30 برابر ضروريات زندگي خود درآمد دارد، با احساس خوشي فردي كه به اندازه ي ضروريات زندگي خود درآمد دارد، برابر است. به طور خلاصه اين تحقيقات نشان داد كساني كه جد و جهدشان براي كسب درآمد بيشتر از هشت برابر ضروريات زندگيشان است، نادانسته در حال كاهش ميزان خوشي زندگيشان هستند.»
و سرانجام اين تحقيق، نتيجهاي بود كه گرفته شده بود: «انسان هر چقدر مشغلههاي كاري خود را كمتر كند و سبكبارتر باشد، فرصت شكوفايي و سربرآوردن به استعدادهاي خود را داده است و اين استعدادهاي دروني خود را نشان نميدهند، مگر اينكه انسان كمي به خود استراحت دهد و دائماً در حال جنب و جوش و خروش نباشد.»
راه از ميان برداشتن غمها يكي كردن آنهاست
مرز ميان خوشي و ناخوشي انسان به همان باريكي است كه وقتي آدمي براي زندگياش نقشه ميكشد دچارش ميشود. مرزها بسيار شكنندهاند و اگر كسي اين مرزهاي شكننده را رد كند از خوشي به ناخوشي دچار خواهد شد. مثلاً كسي آيا ميتواند در اين روزگار نسبت به دخل و خرج خود بياعتنا باشد؟ آيا كسي ميتواند حساب و كتاب زندگي خود را به نام توكل رها كند؟ نه! اما بين حساب و كتاب زندگي داشتن و در قواعد تنگ و تاريك خودساخته ذهن گرفتار شدن فاصلهاي وجود دارد كه ممكن است كسي در اين قواعد خود را گرفتار كند و نام آن تنگناهاي ذهني را حساب و كتاب زندگي بگذارد. مثل نقشه كشيدن براي به دست آوردن روزي. بسياري از ما صبح و شب، خواب و بيدار براي به دست آوردن و تصاحب سهم بيشتري از داشتههاي زندگي نقشه ميكشيم اما در اين ميان بيشتر از آن كه به آرامش برسيم اسير تلاطمها و آشفتگيهاي ذهني و رواني ميشويم. مولانا در «فيه مافيه» نسخه شفابخشي در اين باره ميپيچد و ميگويد: «به درستي كه من دانستهام قاعده روزي را و خوي من نيست كه به گزافه دوادو كنم و رنج برم بيضرورت. به درستي كه آنچه روزي من است از سيم و از خورش و از نار شهوت، چون بنشينم بر من بيايد. من چون ميدوم در طلب آن روزيها، مرا پررنج و مانده و خوار ميكند طلب كردن اينها و اگر صبر كنم و به جاي خود بنشينم بيرنج و بيخواري، آن بر من بيايد، زيرا كه آن روزي هم طالب من است و او مرا ميكشد.
چون نتوان مرا كشيدن، او بيايد. چنان كه منش نميتوانم كشيدن، من ميروم. حاصل سخن اين است كه به كار دين مشغول ميباش تا دنيا پس تو دود. مراد از اين نشستن، نشستن است بر كار دين. اگرچه ميدود چون براي دين ميدود او نشسته است و اگر نشسته است چون براي دنيا نشسته است او ميدود. قال: «من جعلالهموم هما واحدا كفاه الله سائر همومه- هر كه همه غمهاي خود را به غمي واحد تبديل كند خداوند ساير غمهاي او را بزدايد.»
انسان هرگز روزي خلق نميكند
او ميگويد رفتن مرد به سمت دكان به معناي خلق روزي نيست اما او به سمت دكان ميرود تا نياز خود را به سمت روزيدهنده ببرد. در واقع زايش روزي با رفتن ما به سمت روزي دو مقوله كاملاً متفاوت است. وقتي شما ميرويد و درِ يخچال خانه را باز ميكنيد و در آن انواع ميوهها را ميبينيد درست است كه اين ميوهها روزي شما شده است اما شما خلق روزي نكردهايد، ممكن است كسي پولهايي كه صرف خريد اين ميوهها شده را با خلق روزي يكي بداند اما داشتن پول كه آن هم البته موقوف و بسته به تواني است كه انسان به دست ميآورد و نه اينكه آن توان را خلق كند با به وجود آوردن روزي متفاوت است، حتي باغبان آن ميوهها هم خلق روزي نكرده و نهايت اتفاقي كه افتاده عمل پرورش و پروردن و به بار آوردن روي داده است. اين اشتباهي است كه برخي به آن دچار شدهاند و گمان ميكنند كه خلق روزي ميكنند و با به دست آوردن پول بيشتر اين حالت تفرعن در آنها بيدار و فربه ميشود كه چون پول دارند پس همه چيز را ميتوانند تصاحب كنند در حالي كه اگر نعمتي از بيخ نباشد - فرض كنيد در روي زمين همه درختان سيب بنا به علتي از بين بروند، آيا برخورداران در عين حال كه پول دارند ميتوانند صاحب فقط و فقط يك سيب باشند؟ - با همه داراييها هم نميشود تصاحبش كرد.
بنابراين به نظر ميرسد آنچه ميتواند قلب انسان را به سكينه و آرامش برساند، اين است كه رفتن ما به دنبال روزي با آنچه به دست آوردهايم يكي نيست. مثل ماهيگيري كه ميرود از دريا يا رود ماهي خود را ميگيرد. توري پهن ميكند يا قلاب ماهي را در رود مياندازد و ماهي به دست ميآورد اما او خلق ماهي نميكند بنابراين اگر كسي به اين بينش و معرفت برسد كه اگرچه مثلاً از خواب سحرگاهي گذشته و راهي را طي كرده و ابزاري ساخته و مهياي صيد شده اما آن صيد به واقع از آن او نيست و اگر مالكيتي در اين زمينه وجود دارد مالكيت اعتباري است، آن حرص عجيب به آنچه به دست آورده را از دست خواهد داد و بيشتر در موضع انفاق و بخشش كه ميتواند انسان را به آرامش بيشتر برساند خواهد رسيد وگرنه با به دست آوردنهاي بيشتر نه تنها خوشي بر قلب انسان چيره نخواهد شد بلكه ناخوشيها يكي پس از ديگري خواهند آمد و روان و تن انسان را دستخوش امراض خواهند كرد.
او كه دنبال گندم ميرود به كاه هم ميرسد، اما برعكس نميشود
بار ديگر به سخنان مولانا برگرديم. آن جا كه ميگويد خوي من آن نيست كه دوادو كنم. اين نشستن در جاي خود نياز به تفسير دارد. وقتي مولانا ميگويد «به درستي كه آنچه روزي من است از سيم و از خورش و از نار شهوت، چون بنشينم بر من بيايد» منظور او اين نيست كه بايد نشست و دست روي دست گذاشت، بلكه منظور او اين است كه آدمي جاي و نسبت خود را در روزي خود بداند و فهم كند. اين سخن مولانا ترويج تعلل و بيكاري نيست. اين طور نيست كسي بگويد من در خانهام مينشينم چون روزيدهنده روزي مرا ميدهد، اگر هم نخواهد بدهد كه نميدهد حتي اگر بر سر كار باشم. منظور مولانا اين است كه مرد ديندار در درون خود مستقر است، حتي اگر ظاهراً و در بيرون بدود. او آن زمان كه ميدود براي خدمتي ميدود و در حاشيه اين خدمت به روزي و پول كه چه بسا فراوان هم باشد ميرسد، مثل كشاورزي كه دنبال گندم ميدود نه كاه، اما بنا به قاعده «چون كه صد آمد نود هم پيش ماست» وقتي كشاورز به گندم ميرسد به تبع آن به كاه هم ميرسد.
حرف مولانا در اين جا اين است كه وقتي كسي براي دين خود ميدود و همه غمها را به يك غم تبديل ميكند و دل، يكدله ميكند در درون خود به استقراري ميرسد و اين استقرار جايي جز سرچشمه آرامش نيست، اما اگر كسي بخواهد اين راه را معكوس طي كند و مثلاً با رسيدن به كاه - دويدنها و حرص زدنها به دنبال پول و دنيا - به گندم برسد هرگز به آرامش نخواهد رسيد، چون طراز كاه بسيار پايينتر از طراز گندم است و نميتوان با كاشتن كاه، گندم درو كرد، اما با كاشتن گندم ميتوان به كاه رسيد، چون طراز كاه پايينتر از طراز گندم است، مثل سرزمين پايين دستي كه وقتي آب از بالا جاري شود، سرزمينهاي پست و پايينتر را هم سيراب ميكند اما آبي كه در سرزمين فرودست بجوشد سرزمينهاي بالادست را نميتواند سيراب كند. حرف مهم مولانا و مردان دين اين است كه اگر كسي اخلاقمدار و خدامحور باشد اولين اتفاقي كه براي او خواهد افتاد اين است كه او ميتواند غمهاي خود را يكي كند و به اين واسطه آن كشاكشهايي كه در درون او وجود دارد و آرامش او را به يغما ميبرد كمرنگ كند، يا بالكل از ميان بردارد و در نهايت به آن بذر گندم آرامش در درون خود برسد، گندمي كه وقتي ميكاردش به كاه هم ميرسد يعني دنيايش را هم ميتواند به واسطه آن آرامش آباد كند.