شکوفه زمانی
امانالله خاکپور خانکی برادر شهید رضا خاکپور خانکی از رزمندگان دفاع مقدس است که بخشی از خاطرات و واگویههای خود را با ما در میان گذاشته است. این برادر شهید که حضور در عملیات والفجر8 را تجربه کرده است، از نصرت الهی میگوید که باعث فتح فاو شد.
داداش رضا چهار سال از من کوچکتر بود. متولد سال 1345 در مشهد. اما رضا یک جور خاصی بزرگی داشت. آن قدر بزرگ بود که در 14 سالگی و زودتر از من که برادر بزرگش بودم رهسپار جبهه شود. یادم است سال 61 که قصد رفتن به جبهه کرد، چون سنش کم بود. با اصرار زیاد از خانواده تقاضا كرد اجازه رفتنش را صادر کنند. خیلی هم تلاش کرد تا پدرمان را راضی کند. عاقبت داداش رضا از پایگاه شهید شیرودی راهی جبههها شد. مأموریتش 45 روزه بود. اما او حتی از مرخصیاش که تقارن با ایام عید داشت استفاده نکرد و ترجیح داد کنار بچهها در جبهه بماند. رضا 23 فروردین ماه 62 به شهادت رسید.
یادم است وقتی مادرم رضا را باردار بود، چون بیماری داشت و از نوزاد توراهیاش میترسید، نذر کرد که در جوار امام رضا(ع) بماند. پدرم نیز هر روز برای مشکل زایمان مادرم در حرم امام رضا(ع) در رفت و آمد بود. نهایتاً مادرم در بیمارستان امام رضا(ع) در همان شهر مشهد زایمانش را به سلامتی انجام داد. در همان بیمارستان متوجه شدند در دست راست نوزاد خال سیاه بزرگی دیده میشود. پرستار به مادرم گفته بود: روزی میرسد که این نوزاد قهرمان میشود. اگرچه این صحبت پرستار آن موقع برایمان هیچ مفهومی نداشت، بعدها که رضا به شهادت رسید متوجه شدیم که داداش برای خودش قهرمانی بود. او با سن کم شهادت را برگزید و در قطعه 28 شهدای بهشت زهرا، ردیف 86 شماره 15 آرام گرفت.
بعد از شهادت رضا تصمیم گرفتم به جبهه بروم. البته تا یک مقطعی از جنگ در پایگاه شهید بهشتی تهران فعالیت میکردم و بخشی از فعالیتم هم در مساجد امام رضا(ع) و جعفر امام صادق(ع) در خیابان طاوسی (شهید زهره وند) بود. به هرحال وقتی نوبت اعزامم رسید از آنجایی که مدرک لیسانس فنی داشتم به عنوان فنی مهندسی در قالب گروههای پشتیبانی در سال 64 به جبهه رفتم. کارمان بیشتر حالت تخصصی و تعمیراتی و فنی بود. مدتی در پایگاه ابوذر اهواز مستقر بودیم تا اینکه ما را به جزیره مجنون منتقل کردند. جزیره به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم شده بود و کار ما تعمیر موتورهای پمپاژی بود که آب و لجن را به منطقه جنوب منتقل میکردند.
مدتی در مجنون بودیم تا اینکه موسم عملیات والفجر8 و فتح فاو به گوش رسید. میدانید که رودخانه اروند در هر 4 تا 6 ساعت حالت جزر و مد دارد. قرار بود رزمندهها از چنین رودخانهای عبور کنند. تا موقعی که جزر بود و آب بالا میآمد فرصت بود تا نیروهای خودی به آن طرف اروند بروند. در حالی که دشمن تمام بخش مسیر را با نیهای بلندی مسدود کرده بود و پشت این مسیر را نیز با سیم خاردار و قیرسیاه محکمکاری کرده بود. اگر موفق میشدیم مسیر اروند را طی کنیم تازه آن طرف با تلههای دشمن رو به رو می شدیم.
یادش بخیر! شب عملیات فرماندهمان آقای شهبازی در حرفهایش اشاره داشت که وعده الهی حتمی است و پیروزی از آن ماست. شما عملیات را شروع کنید خود خدا حتماً کمکمان میکند. ساعتی مانده به شروع عملیات هوا صاف بود و امکان دیده شدن نیروها و لو رفتن عملیات، نگرانیهای خاص خود را در دل بچهها به وجود آورده بود. اما ساعت حدود یک نیمه شب بهعینه یکی از امدادهای الهی را دیدیم. باورکردنی نبود که لکه ابری روی اروند را فرا گرفت و در یک آن تمام منطقه زیر رگبار باران قرار گرفت. همین مسئله باعث شد عراقیها در سنگرهایشان پناه بگیرند و در همین فاصله بچهها توانستند تمام استحکامات و سنگرهای دشمن در آن سوی اروند را از بین ببرند. فاو به سرعت توسط رزمندهها تصرف شد. دشمن خیلی تلاش کرد آن را پس بگیرد و حتی 120 فاو را بمباران کرد اما متوفق نشد.
فتح فاو یکی از ثمرات ایمان به خدا و توکل به معبود بود. رزمندگان در والفجر8 ثابت کردند که تا چه میزان به وعده الهی در خصوص نصرت به گروه مؤمنان ایمان دارند و با چنین ایمانی نیز فاو را به تصرف درآوردند. اگر به ترکیب جوانان آن روزها نگاه کنید، انسانهای خودساختهای را ميبینید که ایمانشان کلید پیروزیشان بود. امیدوارم جوانان امروز نیز ایمان خود را تقویت کنند تا اگر روزی کشورمان نیاز به حضور آنها پیدا کرد، بتوانند خلف شایستهای برای رزمندگان دفاع مقدس باشند.