کد خبر: 856674
تاریخ انتشار: ۲۳ خرداد ۱۳۹۶ - ۲۱:۰۰
مروري بر تكاپوي فرهنگي و مبارزاتي شهيد آيت‌الله سيد‌محمدرضا سعيدي در گفت و شنود با حجت‌الاسلام سيد‌روح‌الله سعيدي
فرزند مجاهد شهيد آيت‌الله سيد‌محمدرضا سعيدي خراساني، به‌رغم آنكه در دوره شهادت پدر در طفوليت به سر مي‌برده، اما از فراز و نشيب‌هاي زندگي...
نويسنده:  احمدرضا صدري
 
 
فرزند مجاهد شهيد آيت‌الله سيد‌محمدرضا سعيدي خراساني، به‌رغم آنكه در دوره شهادت پدر در طفوليت به سر مي‌برده، اما از فراز و نشيب‌هاي زندگي او نكته‌ها وگفتني‌هاي بسيار فراهم آورده است. او در سالروز شهادت پدر، شمه‌اي از اين نكات را درگفت وشنودي كه پيش رو داريد، بيان داشته است. اميد آنكه پژوهندگان تاريخ انقلاب را به كار آيد.
      
 
شايد بهتر باشد كه اين گفت وشنود را از اين نقطه آغازكنيم كه شما همنام حضرت امام هستيد. قطعاً اين نامگذاري به دليل علاقه شهيد‌آيت‌الله سعيدي به حضرت امام بوده است. درباره اين تقارن اسمي از والده يا ديگران چه شنيده‌ايد؟
 
 
بسم الله الرحمن الرحيم. من در سال44 و درست در روزي كه حضرت امام از تركيه به نجف تبعيد شدند، به دنيا آمدم و پدر به خاطر عشق و علاقه‌ شديدي كه به ايشان داشتند، نام مرا «روح‌الله» گذاشتند و اين مطلب را با خط خودشان پشت شناسنامه من نوشتند. در نامه‌اي هم كه براي حضرت امام نوشتند، به اين موضوع اشاره كردند.
 
 
پدر را با چه ويژگي‌هايي به ياد مي‌آوريد؟
 
 
پدر شخصيت جامعي داشتند. عبادات بسيار گسترده‌اي داشتند و توسلات ايشان به اولياي خدا و ائمه‌معصومين(ع)، لحظه‌اي قطع نمي‌شده است. مادربزرگم مي‌گفتند: از سن15 سالگي نماز شب مي‌خواندند و عبادت‌هاي بسيار خالصانه‌اي داشتند. هميشه وقتي نام حضرت اباعبدالله(ع) را مي‌شنيدند، به شدت منقلب مي‌شدند و در سخنراني‌هايشان هم ارادت به ساحت امام حسين(ع) كاملاً مشهود بود و وقتي نام آن بزرگوار را مي‌بردند، به شدت مي‌گريستند به طوري كه محاسنشان خيس مي‌شد! از سوي ديگر در فعاليت‌هاي سياسي و اجتماعي بسيار زيرك و زرنگ بودند كه بسياري از اطرافيان و حتي مردم در جريان آن هستند.
 
 
ويژگي ديگر پدر، دلسوزي خالصانه نسبت به مردم، به خصوص قشر محروم و مستضعف بود. منزل ما چندان بزرگ نبود، اما چون ايشان نماينده حضرت امام در تهران بودند، رفت‌و‌آمد در خانه ما زياد بود و ما در همين خانه كوچك تا جايي كه برايمان امكان داشت، اقلام مورد نياز مردم در فصول مختلف سال را جمع‌آوري و سپس بين محرومان تقسيم مي‌كرديم. مردم در آن سال‌ها بسيار تحت فشار بودند و امكاناتي نداشتند.
 
 
 
پدر در شرايطي تاريك و پراختناق فرياد مي‌زد 
 
 
 
مردم فقير نفت نداشتند و خانه‌شان را با زغال گرم مي‌كردند. يادم هست كه پدر گوني‌هاي زغال و خاك زغال‌ها را به خانه مي‌آوردند و تقسيم مي‌كردند و به فقرا مي‌رساندند. يك روز ايشان داشتند در كوچه مي‌آمدند كه پسر‌بچه‌اي سرراه ايشان قرار مي‌گيرد و مي‌گويد كه در طبقه سوم يكي از خانه‌هاي محله زندگي مي‌‌كند. پدر از او مي‌پرسند كه آيا براي زمستان امسال امكاناتي براي گرم كردن خودشان دارند؟ آن پسر- كه اتفاقاً همبازي ما هم بود- جواب مي‌دهد كه نه، چيزي ندارند. پدر بسيار متأثر مي‌شوند و به خانه مي‌آيند و با اينكه صاحب جايگاه برجسته‌اي بودند، كيسه زغال را روي دوش مي‌گذارند و به خانه آن پسر مي‌برند. اين بنده خدا هنوز هم وقتي ياد اين خاطره مي‌افتد، اشك به چشمش مي‌آيد. پدر بسيار مردمدار بودند و با آنها رفتار صميمي و خوبي داشتند. ايشان در مسجدشان براي همه گروه‌هاي سني كلاس گذاشته بودند و هميشه هم به جوان‌ها سفارش مي‌كردند كه در مسجد حضور داشته باشند و براي تشويق جوان‌ها، به آنها جايزه مي‌دادند.
 
 
هزينه خدمات اجتماعي ايشان از كجا تأمين مي‌شد؟ چه كساني پشتوانه‌هاي مالي فعاليت‌هاي ايشان راتأمين مي‌كردند؟
 
 
اين منابع بسيار به زحمت تأمين مي‌شد. ايشان خودشان از نظر مالي به شدت در تنگنا بودند، چون كسي جرئت نمي‌كرد براي پدر وجوهات بياورد، چون فوراً! توسط ساواك شناسايي مي‌شد و تحت تعقيب و دستگيري قرار مي‌گرفت و گاهي تا شش ماه، از او خبري به خانواده‌اش نمي‌دادند! براي همين مردم مي‌ترسيدند براي پدر وجوهات بياورند، ولي پدر به هر شكلي كه بود و با هزاران زحمت و دشواري، اين كارها را انجام مي‌دادند. امور مسجد را اداره مي‌كردند و به فقرا ياري مي‌رساندند. مرحومه خانم دباغ- كه يكي از چهره‌هاي شاخص انقلاب بودند- شاگرد مرحوم ابوي بودند كه به طور مرتب در كلاس‌ها و جلسات ايشان شركت مي‌كردند.
 
 
اشاره‌اي هم به شيوه‌هاي تربيتي ايشان درمورد فرزندانشان داشته باشيد. ايشان در اين باره از چه شيوه‌هايي استفاده مي‌كردند؟
 
 
خانه ما، خانه‌اي بسيار گرم و صميمي بود. با اينكه پدر هميشه در معرض تعقيب و زندان بود و گاهي هم براي تبليغ به شهرها و حتي كشورهايي مثل كويت مي‌رفتند و از ما دور بودند و كمتر در خانه حضور داشتند، اما در همان ايامي كه در كنار ما بودند، رابطه بسيار صميمي و گرم و تأثيرگذاري داشتيم. در خانه ما نظم خاصي برقرار بود و خوشبختانه كسي عادت به اتلاف وقت نداشت. پدر بر اساس توصيه حضرت علي(ع) كه مي‌فرمايند: فرصت‌هاي خود را غنيمت بشماريد چون مثل ابر گذرا هستند، ما را به گونه‌‌اي تربيت كرده بودند كه وقت خود را تلف نمي‌كرديم، مثلاً ايشان قانون گذاشته بودند كه هر كسي هر چيزي، از جمله كتابي را بر مي‌دارد، قطعاً دوباره سرجايش بگذارد كه وقت ديگران، بيهوده صرف گشتن و پيدا كردن چيزي نشود. همه ما مي‌‌دانستيم كه جاي هر چيزي كجاست و موظف بوديم آن را سر جايش برگردانيم. ايشان با توصيه‌هايشان و بيشتر با رفتارشان، عملاً نظم را به ما آموزش مي‌دادند.
 
 
بهتر است كه قدري در اين موضوع توقف كنيم. ايشان چطور اجراي اين قوانين خانوادگي را در رفتار شما و ساير خواهران و برادران نهادينه مي‌كردند؟
 
 
همانطور كه عرض كردم با تربيت و تذكر مستمر. از كودكي براي ما از وجود نظم در زندگي پيامبران، ائمه‌اطهار(ع) و بزرگان، قصه‌هاي فراوان تعريف مي‌كردند و خودشان هم فوق‌العاده منظم بودند. كتاب‌هاي خوبي را هم براي ما مي‌خريدند و ما را به مطالعه عادت داده بودند و از اين طريق بسياري از فضيلت‌هاي انساني را به ما منتقل مي‌كردند. يادم هست كه ايشان اولين چاپ «قصه‌هاي خوب براي بچه‌هاي خوب»ِ مرحوم مهدي آذريزدي را براي ما خريدند. تا قبل از اينكه خودمان بتوانيم كتاب بخوانيم، هميشه پدر و مادرمان برايمان قصه مي‌خواندند و كتاب‌هاي دشواري مثل «كليله و دمنه» را برايمان توضيح مي‌دادند. شاهنامه فردوسي را در بهترين قطع و چاپ و با نقاشي‌هاي زيبا برايمان خريده بودند و مي‌خواندند. بوستان و گلستان و اشعار سعدي هم كه جزو مطالعات هميشگي ما بود. مهم‌ترين بخش را هم به قرآن و احاديث اختصاص مي‌دادند. پدر فوق‌العاده خوش‌ذوق بودند و علاقه ايشان به ادبيات و هنر، از همين ذوق سرشارشان نشئت مي‌گرفت. ايشان موقعي كه شهيد شدند، سن زيادي نداشتند، با اين همه مجتهد و از شاگردان ممتاز آيت‌الله العظمي بروجردي و حضرت امام بودند.
 
 
اهل تفريح و گردش هم بودند؟ دراين‌باره چگونه رفتار مي‌كردند؟
 
 
خيلي زياد. با وجود مشغله‌هاي فراواني كه داشتند، هميشه ما را به تفريحگاه‌هايي در كرج، دماوند و ورامين - كه در آن دوره بسيار خوش آب و هوا بودند- مي‌بردند. يكي از جاهايي كه وقتي مي‌رفتيم خيلي به ما خوش مي‌گذشت، خوانسار بود. آنجا برق نداشت و شب‌هاي بسيار پر ستاره و زيبايي داشت. يكبار يكي از شاگردان پدر، شهيد سيد مجتبي خوانساري - كه پس از انقلاب به دست گروهك كومله به شهادت رسيدند- ما را دعوت كردند و چند روزي مهمان ايشان بوديم. روزهاي خاطره‌انگيزي بود.
 
 
در اين سفرها تبليغ هم مي‌كردند؟
 
 
بله، براي اينكه سفرهايمان صرفاً تفريحي نباشند، براي مردم تبليغ هم مي‌كردند. يادم هست در روستايي در ورامين بيشتر از دو جلسه صحبت نكردند، اما تأثير حرف‌هايشان روي نوجوانان روستا به قدري زياد بود كه بعدها آن روستا بيشترين شهيد را در جنگ تحميلي داد!پدر بسيار خوش مجلس بودند و ضمن صحبت‌هايشان، نكاتي را به طنز تعريف مي‌كردند و به همين دليل هميشه صحبت‌هايشان براي مخاطبان جالب بود.
 
 
غير از برنامه مطالعاتي‌ كه به آن اشاره كرديد، آيا براي آموزش شما برنامه خاصي داشتند؟
 
 
مشغله‌ها و برنامه‌هاي پدر، فوق‌العاده زياد و فشرده بود، مضافاً بر اينكه آن برهه از نظر سياسي و اجتماعي هم دوره خاصي بود و خيلي نمي‌شد دقيق برنامه‌ريزي كرد و هميشه مسائل غيرمترقبه پيش مي‌آمد. به همين دليل بخشي از آموزش ما توسط مادر انجام مي‌شد، از جمله اينكه ما قرآن را نزد مادرمان ياد گرفتيم.
 
 
در مبارزات سياسي از چه شيوه‌هايي استفاده مي‌كردند و اين شيوه‌ها تا چه ميزان مؤثر بودند؟
 
 
اصلي‌ترين هدف پدر در مبارزات سياسي، روشنگري در مورد خطر استعمار، به خصوص امريكا بود. هميشه به مردم مي‌گفتند:‌«ببينيد كه نمي‌توانيم به مرجع تقليدمان دسترسي پيدا كنيم و حتي آزاد نيستيم توضيح‌المسائل ايشان را بخوانيم. آيا جاي اعتراض نيست؟ خوب دقت كنيد و ببينيد چه كساني هستند كه دارند فساد را در جامعه ترويج مي‌دهند. ببينيد سر چشمه اين توطئه‌ها در كجاست. چرا راديوي ما به اين شكل است؟ چرا در سينما‌هاي ما چنين فيلم‌هاي مخربي را نشان مي‌دهند؟» بعضي از نوارهاي اين سخنراني‌ها هنوز در دسترس هستند.
 
 
 
 پدر در شرايطي تاريك و پراختناق فرياد مي‌زد
 
 
بهترين ويژگي پدر اين بود كه در حرف‌هايشان كلي‌بافي نمي‌كردند و مثال‌هاي زنده و روشن روز را براي مردم مطرح مي‌كردند. هميشه در سالگرد قيام15 خرداد و نيز سالگرد تبعيد حضرت امام، با سخنراني‌هاي روشنفكرانه، ذهن مردم را نسبت به مسائل و موضوعات سياسي روز روشن مي‌كردند. ايشان در مسجد موسي‌بن‌جعفر(ع) مجله‌اي به نام امام هفتم(ع) منتشر مي‌كردند و مسائل سياسي روز را در آن به اطلاع مردم مي‌رساندند. شب‌هاي شنبه هم در مسجد موسي‌بن‌جعفر(ع) سخنراني داشتند و همه اين كارها را در برهه‌اي انجام مي‌دادند كه كمتر كسي جرئت داشت با رژيم مبارزه كند. مثلاً مؤتلفه اسلامي و قبل از آن گروه‌هايي مانند فدائيان اسلام به شدت سركوب شده و عده ‌زيادي از آنها به شهادت رسيده، برخي زنداني و عده‌اي فراري بودند و مردم به رهبرشان دسترسي نداشتند.
 
 
از حوزه علميه قم هم به خاطر فشار و سختگيري رژيم، صدايي بلند نمي‌شد. پدر در چنين شرايط تاريك و پر اختناقي فرياد مي‌زدند و سعي داشتند روشنگري كنند، به همين دليل هميشه مسجد پر از جمعيت بود و اقشار مختلف مردم به آنجا هجوم مي‌آوردند كه البته براي رژيم خوشايند نبود و بعد از مدتي اين جلسات را تعطيل كرد.
 
 
از دستگيري‌هاي ايشان برايمان بگوييد. اين اتفاق معمولاً در چه شرايطي روي مي‌داد؟
 
 
ساواك به دفعات ايشان را دستگير كرد، اما چون در قانون اساسي آمده بود كه مجتهد مصونيت دارد، نمي‌توانست براي مدت طولاني ايشان را نگه دارد. از سوي ديگر ايشان نماينده حضرت امام بودند و دستگيري ايشان براي ساواك گران تمام مي‌شد. مضافاً بر اينكه دستگيري ايشان هميشه با اعتراضات مردمي همراه بود، زيرا ايشان بسيار محبوبيت داشتند و از حمايت بالاي مردمي برخوردار بودند.
 
 
از اين حمايت‌هاي مردمي خاطره‌اي هم داريد؟
 
 
بله، يك بار ايشان در آبادان سخنراني روشنفكرانه‌اي را انجام مي‌دهند و رژيم ايشان را دستگير مي‌كند. مردم با داس و بيل و هر چه كه به دستشان مي‌رسد به بازداشتگاه حمله مي‌كنند و ساواك از ترس مردم، ايشان را آزاد مي‌كند! تا بار آخر كه چاره‌اي جز به شهادت رساندن ايشان نداشتند، چون دستور كشتن ايشان توسط امريكا صادر شده بود.
 
 
براي اين حرف سندي هم داريد؟
 
 
بهترين دليل حرف‌هاي فرسيوست است كه از طرف امريكا اين دستور را صادر كرد. ساواك اين مسئله را مخفي نگه داشته بود تا وقتي كه بعدها، بالاخره مردم فهميدند و او را به هلاكت رساندند.
 
 
آخرين بار كه ايشان را دستگير كردند، فضاي خانه چگونه بود؟ اين اتفاق در چه شرايطي افتاد؟
 
 
ساواكي‌ها بسيار بي‌رحم بودند و چه قبل و چه بعد از شهادت پدر، مكرر به منزل ما مي‌آمدند. برادرانم هم مدام زير فشار ساواك بودند و غالباً مجبور مي‌شدند فرار كنند. ساواك هر وقت به خانه ما مي‌آمد، همه جا را به هم مي‌ريخت و دنبال سند و مدرك مي‌گشت. بديهي است هر بار كه پدر را جلوي روي ما دستگير مي‌كردند و مي‌بردند، به خاطر علاقه شديدي كه به ايشان داشتيم، فوق‌العاده ناراحت و مضطرب مي‌شديم. يك بار كه ساواك به خانه ما ريخت، من از شدت ترس تب كردم و تشنج گرفتم!
 
 
از شهادت پدر برايمان بگوييد. اين اتفاق چه بازتاب‌ها و واكنش‌هايي داشت؟
 
 
بعد از حضرت امام - كه مستقيماً امريكا را مورد هجمه قرار دادند- هيچ كس با صراحت و شجاعت آيت‌الله سعيدي به دولت امريكا و سرمايه‌گذاري‌هاي او در ايران اعتراض نكرد كه يك نمونه آن، اعلاميه ايشان دراين باره است. رژيم سعي داشت اين خباثت خود را مخفي و شهادت ايشان را انكار و به همه اين گونه القا كند كه ايشان به مرگ طبيعي از دنيا رفته‌اند، منتها پدر با فراست خاص خود متوجه شده بودند كه آنها مي‌خواهند ايشان را به شهادت برسانند و بعد هم موضوع را مخفي كنند، لذا در وصيت‌نامه‌شان، قبلاً موضوع را به ما تفهيم كرده بودند. آنها براي اينكه روي جنايت خود سرپوش بگذارند، خودشان مراسم دفن را انجام دادند.
 
 
كسي جنازه ايشان را نديد؟
 
 
چرا، قبل از دفن به برادر بزرگم - كه در آن زمان 16 سال بيشتر نداشتند- اطلاع دادند كه بيا و شناسنامه پدرت را هم بياور! اخوي همراه آقاي متبحري كه گاهي كارهاي مسجد را انجام مي‌دادند و پيرمرد بسيار مؤمن و متديني بودند، مي‌روند و براي آخرين بار پيكر پدر را مي‌بينند و متوجه جراحات فراواني روي بدن ايشان مي‌شوند. برادرم در آن قضايا شجاعت و مقاومت عجيبي از خود نشان دادند و وقتي برگشتند، گفتند كه پدر را به شهادت رسانده‌اند!
 
 
از وصيتنامه پدر مي‌گفتيد، مطالب اين وصيت چه بود؟
 
 
پس از شهادت پدر، علماي بزرگي چون مرحوم آيت‌الله طالقاني، شهيد آيت‌الله مطهري، شهيد آيت‌الله مفتح و عده‌اي ديگر به خانه ما آمدند. شهيد مطهري از ما خواستند كه وصيتنامه پدر را برايشان ببريم. ما قرآن جيبي‌اي را كه ايشان وصيتنامه‌شان را پشت آن نوشته بودند، براي ايشان برديم.
 
 
پدر وصيت كرده بودند كه از آيات 152 تا 157 سوره بقره غفلت نكنيد. آيات را آورديم و آيه مباركه «‌ولا تحسبن الذين قتلوا....» آمد و همه متوجه شدند كه ايشان را شهيد كرده‌اند و همه به گريه افتادند و مجلس حالت بسيار عجيبي پيدا كرد. اين هم از زيركي‌هاي خاص پدر بود كه به اين ترتيب همه را آگاه كردند كه نهايتاً رژيم ايشان را شهيد خواهد كرد.
 
 
و سخن آخر؟
 
 
پدر شخصيت منحصر به فردي داشتند و تجليلي كه حضرت امام از ايشان كردند، كم‌نظير بود. پدر وصيت كرده بودند كه براي من مجلس ختم نگيريد و فقط در نجف براي ايشان 40 مجلس ختم گرفته شد. آيت‌الله حائري در فيضيه و آيت‌الله العظمي گلپايگاني هم در مسجد امام مجلس ختم گرفتند. حضرت امام در تمام مجالس ختم ايشان در نجف شركت كردند، در حالي كه معمولاً اين كار را نمي‌كردند و حتي مخارج را هم به عهده گرفتند.
 
 
با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر