غلامحسين بهبودي
نام عماد مغنيه تنها زماني سر زبانها افتاد كه خبر شهادتش روي تلكس خبرگزاريها قرار گرفت. مردي كه دشمنانش او را شبح حزب الله لقب داده بودند و 25 سال قويترين سرويسهاي جاسوسي دنيا را به عجز واداشته بود. اما اكنون كه چند سالي از شهادت عماد مغنيه ميگذرد هنوز زندگي «حاج رضوان» براي بسياري از دوستداران جبهه مقاومت اسلامي ناشناخته و مجهول است. به همين جهت انتشارات روايت فتح كتاب «ابوجهاد» (صد خاطره از شهيد عماد مغنيه) را به قلم سيدمحمد موسوي منتشر كرده است. در اين مجال كوتاه نگاهي گذرا به داشتههاي اين كتاب خواهيم انداخت.
«25 ژانويه 1962، صداي گريهاش در منطقه شياح بيروت پيچيد. اسمش را گذاشتند عماد. همان روزها در يكي از جادهها تصادف كردند. معجزه شد كه به هيچ كس آسيب نرسيد. پدرش، حاج فائز گفت: خدا به خاطر اين بچه به ما رحم كرد. اين بچه آيندهدار است. هيچ كس فكرش را نميكرد كه آينده اين بچه، شكست دادن اسرائيل باشد.»
اولين خاطره از يكصد خاطرهاي كه قرار است خواننده در كتاب ابوجهاد آنها رامطالعه كند، مربوط به تولد شهيد مغنيه و آشنايي مختصري با خانواده و محل زندگي وي است. ذكر اين خاطره و شروعش از تولد شهيد نشان دهنده ترتيب خاطرات بر اساس روالي تاريخي است. يعني از كودكي شهيد شروع ميشود و رفته رفته همراه با مقاطع مختلف زندگي عماد مغنيه پيش ميرود.
نكتهاي كه از همان اول تو ذوق خواننده ميخورد، كوتاهي بيش از حد خاطرات است كه نشان ميدهد دست نويسنده از حيث منابع كوتاه بوده كه مجبور شده است هر روايت را به چند بخش تقسيم كند تا اين كتاب با «يكصد خاطره» پيش روي مخاطب قرار گيرد. يك نمونه از اين خاطرات كوتاه را بخوانيد: «فواد خيلي مهربان بود و خوش قلب. از جهاد هم ادبش خوب در يادم مانده، اما عماد چيز ديگري بود. يادم نيست هيچ وقت اذيتم كرده باشد، از همان بچگيهايش بگير تا روز شهادتش.»
شيوه نويسنده در بيان خاطرات عدم ذكر نام راويهاست. هرچند از شكل بيان خاطرات ميتوانيم حدس بزنيم كه آن را چه كسي روايت كرده است: «عماد تازه 10 سالش شده بود. آن سالها رستوران كوچكي در ضاحيه داشتم. پس از درسش ميآمد كمك من و بعد، شبها با رفقايش ميرفت مسجد.»
صد خاطره كتاب ابوجهاد از شماره يك شروع ميشوند و تا شماره صد خاتمه مييابند. پس از آن چند تصوير نسبتاً بكر و كمتر ديده شده از شهيد مغنيه پيش روي مخاطب قرار ميگيرند. اين كتاب در واقع قصد دارد با خاطراتي ريز و كوتاه شمايي كلي از شهيد مغنيه را به مخاطب معرفي كند تا اگر بعدها تحقيقات جامع تري نسبت به اين شهيد بزرگوار انجام گرفت، تكميل كننده «ابوجهاد» باشد.
يكي از نقاط قوت كتاب، بررسي روندي است كه از يك نوجوان بيروتي شخصيتي چون عماد مغنيه خلق ميكند: «از نوجواني آرزوي مبارزه با اسرائيل را در سر داشت، براي همين عضو الفتح شد، بزرگترين گروه مقاومت فلسطيني كه بار اصلي مبارزه با صهيونيستها را به دوش ميكشيد. سريعتر از خيليها در الفتح پيشرفت كرد. با آن سن و سال كم عضو نيروي17 شده بود. نيروي ويژه الفتح. ياسر عرفات در نامههايش عماد را پسر عزيزم خطاب ميكرد.»
يا در بخش ديگري از كتاب به تأثير انقلاب اسلامي ايران روي شخصيت عماد مغنيه اشاره ميشود: «پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، خيلي رويش تأثير گذاشت. با همان ذهن خلاقش، پيشنهاد داد كه روي پيراهنهاي نخي عكس امام خميني(ره) را چاپ و بين بچهها پخش كنيم. خودش هم اولين كسي بود كه پيراهنهاي نخي با تصوير امام را پوشيد. . . آن روزها به عماد و دوستانش خمينيون ميگفتند.»
من حيث المجموع كتاب «ابوجهاد» به رغم كوتاهي خاطراتش، بسياري از خصوصيات اخلاقي و همين طور روند جهادي شهيد عماد مغنيه را پيش روي خواننده قرار ميدهد. با خواندن اين كتاب متوجه ميشويم كه عماد مغنيه عاشق حضرت رقيه(س) بوده و با موسيقي عرفاني نيز ميانه خوبي برقرار ميكرد و حتي اينكه چند ساعت قبل از ترور قطعهاي از محمد اصفهاني با نام «غوغاي ستارگان» را گوش ميداده است: «امشب در سر شوري دارم/ امشب در دل نوري دارم/ باز امشب در اوج آسمانم...»
كتاب ابوجهاد، خواننده را تا آخرين لحظات عمر شهيد عماد مغنيه همراه ميكند: «... خداحافظي كرد و رفت. شايد به يك ساعت هم نكشيد كه صداي انفجار را شنيديم... بعد از انفجار اولين كسي كه رسيد بالاي سرش من بودم. زانوهايم ميلرزيد. قلبم داشت متلاشي ميشد. در آن تاريكي شب، خوب كه نگاه كردم ديدم سجده كرده و در همان حال شهيد شده است.»