کد خبر: 854609
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
سيري بر منش و روش مرحوم ابوترابي در دوران اسارت در گفت‌وگوي «جوان» با چند نفر از آزادگان
مرحوم علي اكبر ابوترابي در نظر آزادگان، شخصيتي فراتر از يك دوست و همرزم داشت. ابوترابي پدر، راهنما و مراد آزادگان در لحظه لحظه اسارت بود.
 احمد محمدتبريزي
مرحوم علي اكبر ابوترابي در نظر آزادگان، شخصيتي فراتر از يك دوست و همرزم داشت. ابوترابي پدر، راهنما و مراد آزادگان در لحظه لحظه اسارت بود. بسياري از آزادگان، تاب و تحمل سال‌هاي سخت و رنج‌آور اسارت را مرهون و مديون مرحوم ابوترابي مي‌دانند. سيد آزادگان با منش، روش و سيره پيامبرگونه‌اش حافظ جان و سلامت نيروهاي دربند و محصور شد و با برنامه‌ريزي روزهاي اسارت آزادگان را از يكنواختي درآورد و فضايي معنوي برايشان ايجاد كرد. «جوان» به مناسبت سالروز شهادت مرحوم ابوترابي در خردادماه 1379 در گفت‌وگو با تني چند از آزادگان، نگاهي به تأثير معنوي ايشان بر آزادگان در دوران سخت اسارت داشته است.
 رهبري بزرگ و متواضع
عيسي نري ميسا از روحانيون آزاده‌اي است كه هشت سال از روزهاي جواني‌اش را در اردوگاه بعثي‌ها به اسارت گذراند. نري‌ميسا از سال 1361 تا 1369 در خاك عراق اسير بود و خاطرات زيادي از آن روزها دارد. او بزرگي و تواضع مرحوم ابوترابي را چنين روايت مي‌كند: « از حاج‌آقا ابوترابي خاطره زياد است. ايشان به هر اردوگاهي كه مي‌رفتند به آنجا سر و سامان مي‌دادند و همه كارها روي نظم انجام مي‌شد. يك‌بار او را از اتاق شكنجه مي‌آوردند و شخص شكنجه‌گري آمد تا حاج آقا را از اتاقش ببرد كه او با حالت تواضعي از اين فرد عذرخواهي كرد كه ببخشيد من اسباب زحمت شده‌ام. من آن زمان جزو گروه نظافت بوده و مشغول نظافت محيط اردوگاه بودم و اين صحنه را ديدم. وقتي حاج‌آقا را ديدم دليل عذرخواهي‌اش را پرسيدم. گفتند كه من كار خلافي انجام ندادم. از اين بابت عذرخواهي كردم كه من به دليل قضا و قدر الهي سر راه او قرار گرفته‌ام و اين شخص به‌‌رغم ميل باطني خودش و از روي اجبار ما را شكنجه مي‌كند. از او عذرخواهي كردم كه باعث شدم اعصابش به هم بريزد. ايشان خيلي متواضع با عراقي‌ها برخورد مي‌كرد. تواضعي كه از روي ترس نبود. تواضعش از روي اخلاق و انسانيت بود. بچه‌ها نسبت به رفتار ايشان اعتراض كردند كه حاج‌آقا گفتند اينها مسلمان و خيلي‌ از آنها شيعه هستند. به خاطر وجود حزب بعث و صدام مجبورند اينگونه رفتار كنند. من همانگونه كه شما را برادر خودم مي‌دانم اينها را هم برادر خودم مي‌دانم. اگر حزب بعث و صدام از اين كشور برود آنها هم مثل ما آدم‌هاي انقلابي خواهند شد. حاج‌آقاي ابوترابي قسم مي‌خورد كه اين تواضع به هيچ عنوان تصنعي نيست و شعر بني‌آدم اعضاي يكديگرند را مي‌خواند كه بايد با كرامت انساني با اينها برخورد كرد.»
 جلوگيري از تندروي
علي اكبر هاشمي از اولين آزادگان دوران دفاع مقدس است كه در مهرماه سال 59 در خرمشهر به اسارت نيروهاي بعثي درآمد. او تأثير حاج‌آقا ابوترابي را بر مراقبت از جان آزادگان اينگونه تشريح مي‌كند: «‌نبايد از وجود شخصي مثل حاج ‌آقا ابوترابي غافل شويم. اگر ايشان نبود شايد خيلي از اسرا همان موقع شهيد مي‌شدند. حاج‌آقا ابوترابي مي‌خواست اين اسرايي كه با ايمان، تقوا و مقاومت براي نظام جمهوري اسلامي مي‌جنگند، حفظ شوند و اعتقاد داشت نظام به اين افراد در آينده نياز دارد. مي‌گفت دشمن خيلي راحت مي‌تواند بهانه‌گيري كند و شما را به شهادت برساند، شما بايد روحيه و جسمي قوي داشته باشيد و در مقابل توطئه‌هايشان بايستيد. توصيه مي‌كرد تن به خفت و ذلت نداده و بهانه هم دستشان ندهيم چون اينها از خدا مي‌خواهند به شما آسيب برسانند. جلوي تندروي و توطئه دشمنان را مي‌گرفت. از آن زمان به بعد ما كياست اسلامي را به كار برديم و سعي مي‌كرديم ضمن اينكه بهانه دستشان ندهيم در خفا مراسم‌هاي مختلف هنري، مذهبي و آموزشي داشته باشيم.»
 پناهگاهي بسيار مستحكم
حاج عبدالمجيد رحمانيان از آزادگان و نويسندگان دفاع مقدس 11 ارديبهشت سال 1361 در فكه در حالي كه پايش مجروح شده بود در محاصره دشمن قرار مي‌گيرد و اسير مي‌شود. رحمانيان خاطره و حرف از سيد آزادگان زياد دارد: «‌برايم يك آدم جديدي بود كه تا به حال مانند او را نديده بودم. همه رفتار و حركاتش با ديگران فرق مي‌كرد. زماني كه من ايشان را زيارت كردم 40 سال سن داشت. غذا خوردنش با تأني بود و با آرامشي كه داشت حرف‌هايي مي‌زد كه از جنس ديگري بود. زماني كه من با ايشان دست دادم دستم را آرام فشار داد، در دستش نگه داشت و من احساس مي‌كردم حاج‌آقا يك پناهگاه بسيار مستحكم براي همه آزادگان است. با لبخند و تبسم خاصي برخورد كرد انگار اسارت برايش الكي بود. به نظرم يك مأموريت الهي داشت كه خداوند به عهده‌اش گذاشته بود كه بيايد و خيلي‌ها را هدايت كند. ديدمان را نسبت به زندگي عوض كرد. ما بسيجي بدون ترمز بوديم و از چيزي ترس نداشتيم. همه به عشق شهادت وارد جبهه شده بوديم و از چيزي نمي‌ترسيديم ولي وقتي حاج‌آقا را ديديم متوجه شديم انسان بايد جاهايي دندان روي جگر بگذارد، كتك بخورد و فرياد نزند.»
رحمانيان حاج آقا ابوترابي را پدري به تمام معنا مهربان مي‌داند و ادامه مي‌دهد: «‌برخي سنشان از حاج‌آقا بيشتر بود و چنان آنها را از لحاظ اخلاقي تحت سيطره خودش مي‌گرفت كه برايمان عجيب بود. انساني داراي ابعاد مختلف بود. در عبادت هيچ كس به گردش نمي‌رسيد. بعضي از شب‌ها سحر كه بيدار مي‌شدم مي‌ديدم حاجي از شب تا سحر در حالت سجده بوده است. يك بار به ايشان گفتم حاج‌آقا برايتان سخت نيست؟ پاي آدم در حالت سجده اذيت مي‌شود و ايشان مي‌گفت كه اگر مي‌خواهم بخوابم بگذار همين‌طور خوابم ببرد. اين عبادتش بود. بيشتر روزهاي اسارت هم روزه بود. مي‌توانم بگويم همه اسارتش روزه بود مگر اينكه كسي دعوتش مي‌كرد. در ورزش در همه رشته‌هاي ورزشي كاركشته بود. زماني ميز پينگ‌پنگ برايمان آوردند و در مسابقاتي كه برگزار كرديم اول شد. خودش مي‌گفت در شنا و شيرجه مدرك دارد. گاهي برايمان حركات ژيمناست‌ها را انجام مي‌داد. فوتبال و واليبال را به خوبي بازي مي‌كرد. ورزش باستاني را هم به خوبي بلد بود. در دو و ميداني هم مهارت خاصي داشت. در كنار تمام اين كارها هيچ‌گاه متانت و هيبتش از دست نمي‌رفت. در كنار مهرباني و عطوفتش هيبت خاصي داشت. بسيار كم حرف مي‌زد. هميشه متبسم بود. نمي‌دانم اين قدرت از كجا مي‌آمد. گويي در يك قالب كوچكي اميرالمؤمنين زنده شده بود.»
 توصيه‌هاي امنيتي حاج آقا
محمد هاشم عاملي آزاده ديگري است كه در كسوت روحانيت به اسارت نيروهاي بعثي درآمد. عاملي 9 ارديبهشت 65 در يك عمليات ايذايي اسير شد و سال‌ها سختي‌هاي اسارت را به جان خريد. عاملي وجوه شخصيتي مرحوم ابوترابي را چنين توصيف مي‌كند: «در اردوگاه 17، يك سال و نيم آخر اسارتم را در خدمت حاج آقا ابوترابي بودم. شخصيت اخلاقي بي‌نظيري داشتند. مي‌توانم بگويم ديگر كسي را مثل آقاي ابوترابي از نظر اخلاقي و رفتاري نديدم. با اينكه سن زيادي نداشتم ولي به دليل همشهري بودن ايشان را به خوبي مي‌شناختم. چون پدر و اجدادم روحاني بودند حاج‌آقا خانواده ما را مي‌شناختند و ارتباط خيلي نزديكي با ايشان داشتم. مرحوم ابوترابي آنقدر رفتارشان با همه خوب و نزديك بود كه كسي متوجه نمي‌شد اين شخص دوست است يا دشمن. يعني با همه عدالت رفتاري داشتند. حتي با كساني كه به سازمان منافقين ملحق شده و برگشته بودند ارتباط خوب و گرمي داشتند. حتي شايد ارتباطشان با آنها گرم‌تر از بچه‌هاي خودمان بود. اين رفتارشان فقط به خاطر اين بود كه آنها را مجدداً جذب كنند.»
وي ادامه مي‌دهد:‌«بيشتر تأكيد و توصيه‌شان به بچه‌ها امنيتي بود تا كسي آسيب نبيند. مثلاً يك بار من و چند طلبه ديگر از حاج‌آقا ابوترابي درخواست كرديم برايمان كلاس بگذارد اما ايشان قبول نمي‌كرد و بعداً با رعايت خيلي از مسائل من و دو نفر ديگر از بچه‌ها را قبول كرد و در شرايط عادي مثلاً هنگام قدم زدن در حياط برايمان مطالب را منتقل مي‌كرد. غير از اين در طول 10 سال اسارت قبول نكرد براي كسي به شكل مشخص كلاس بگذارد. چون نگران بود مشكلي ايجاد شود و آزادگان بابتش صدمه ببينند. نگران بودند مكتوبه‌اي از خودشان باقي بگذارند و باعث دردسر براي بچه‌ها شود. قبول نمي‌كردند چيزي بنويسند. خودم در اردوگاه 10، جزوه‌اي را در خصوص مسائل اعتقادي و اخلاقي، جزوه‌هاي درسي و صرف و نحو عربي نوشتم. هنگامي كه ترجمه و تفسير قرآن داشتيم بچه‌ها مطالب را مي‌نوشتند. زماني كه امام رحلت كردند زندگينامه حضرت امام را در 80 صفحه به يكي از بچه‌هاي خوشنويس گفتم و ايشان تحرير كرد. يا جزوه‌اي از احكام را در حدود 350 مسئله شرعي نوشتم. مسائل شرعي را طلبه‌ها به صورت پراكنده مي‌گفتند و قرار شد هر كس مسائل ضروري را بنويسد و اينها را يكي كنيم. من حدود 350 مسئله نوشته بودم و بعداً اين شد اساس كار و به همراه طلبه‌هاي ديگر سبك و سنگين كرديم و به صورت يك جزوه احكام در اختيار بچه‌ها قرار داديم. حاج‌آقا ابوترابي قائل به اين كارها نبودند و وقتي افراد به ايشان مراجعه مي‌كردند قبول نمي‌كردند مطلبي را بنويسند يا كلاسي بگذارند.»
 نصايح پيامبرگونه سيد آزادگان
حتي آزادگاني كه بهره چنداني از بودن در كنار مرحوم ابوترابي نبرده بودند، از وجود ايشان سيراب مي‌شدند و زندگي‌شان را بر اساس برنامه‌ و صحبت‌هايشان تنظيم مي‌كردند. آزاده و جانباز نصرالله اكبرزاده سال 1361 در عمليات والفجر مقدماتي اسير شد. سابقه آشنايي اكبرزاده با مرحوم ابوترابي خيلي زياد نبود ولي نعمت حضور ايشان و تأثيرشان بر وجود اين آزاده كارساز بود: «‌در اردوگاهي كه من بودم، حاج‌آقا ابوترابي تنها چند روز حضور داشت، اما در تمام دوران اسارت از صحبت‌ها و نصايح مرحوم ابوترابي استفاده مي‌كردم و به نظرم حضورشان در همه اردوگاه‌ها احساس مي‌شد. آقاي ابوترابي امام ما در دوران اسارت بود. كسي بود كه هر جا بين ما و عراقي‌ها مشكلي پيش مي‌آمد و احتمال مي‌داد كه ممكن است به نيروهاي ايراني آسيبي وارد شود با نصايح پيامبرگونه و رفتارش باعث نجات جان آزاده‌ها مي‌شد. اخلاقش به قدري كشش و جذابيت داشت كه عراقي‌ها را هم جذب خودش مي‌كرد. گاهي اوقات با صحبت‌هاي حاج‌آقا ابوترابي از اعتصاب دست مي‌كشيديم و همين باعث مي‌شد از عواقب بعدي كارمان در امان بمانيم. اگر مشكلي براي ما پيش مي‌آمد با احوالات روز آگاه‌مان مي‌كردند. بيمارستان‌‌ها يكي از مراكز نشر اخبار بود. بچه‌ها از اردوگاه‌هاي مختلف به بيمارستان‌ها مي‌آمدند و پيام‌هاي آقاي ابوترابي را به هم مي‌رساندند. حرف‌هايشان هم هميشه آويزه گوش ما بود. تنها چيزي كه در دوران اسارت برايمان نويد‌بخش بود صحبت‌ها و راهنمايي‌هاي پيامبرگونه آقاي ابوترابي بود.»
قدرت‌الله هزاوه آزاده ديگري است كه در28 شهريور 1358 به اسارت نيروهاي دشمن درآمد و مدت 10 سال اسارت را در اردوگاه‌هاي عراق تحمل كرد. هزاوه بيان مي‌كند كه حاج آقا ابوترابي پس از آزادي هم منش‌شان تغييري نكرد و يك مأمن امن براي آزادگان بود: «ايشان كلي برنامه براي خودش و بچه‌ها داشت. حاج آقا جزو افرادي بود كه وقتي به ايران آمد از زمان اسارتش هم بهتر شد. حاج‌آقا ابوترابي خيلي خوب بود و در ايران خيلي بهتر از قبل شد. كساني بودند كه بعد از آزادگي سمت و مسئوليت گرفتند و ديگر ما را به ياد نياوردند ولي حاج آقا ابوترابي زماني كه حتي نماينده مجلس هم بود اجازه مي‌داد آزادگان با تندي با او صحبت كنند. به ما مي‌گفت با اين عزيزان بد برخورد نكنيد، اينها اگر به من بد و بيراه نگويند به چه كسي بگويند. روحيه‌اي داشتند كه همه را گرد خودشان جمع مي‌كردند و با مماشات با آزادگان رفتار مي‌كردند.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار