کد خبر: 853861
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
برگ‌هايي از زندگي شهيد علي‌محمد مقدسي در گفت‌وگوي «جوان» با همسر برادر شهيد
وقتي براي انجام گفت‌وگو به خانه شهيد علي‌محمد مقدسي رفتم، متوجه شدم تنها دو ماه از فوت مادر بزرگوار شهيد مي‌گذرد.
  فريده موسوي
وقتي براي انجام گفت‌وگو به خانه شهيد علي‌محمد مقدسي رفتم، متوجه شدم تنها دو ماه از فوت مادر بزرگوار شهيد مي‌گذرد. با اين وجود زن برادر شهيد با روي باز پذيرايم شد و گفت‌وگوي كوتاهي از منش يكي ديگر از سربازان روح‌الله انجام پذيرفت. شهيد مقدسي متولد سال 40 بود كه سال 64 و طي عمليات والفجر8 به شهادت رسيد. 24 سال در اين دنيا زيست و آن قدر گوهر وجودش را ارزشمند كرد تا با سعادت شهادت از دنيا برود. مطلب زير، برگ‌هايي از زندگي شهيد مقدسي است كه روايتگر آن توران بحراني همسر برادر شهيد است. در حالي كه يكي از خواهران شهيد مقدسي نيز در اين گفت‌وگو كمك حال‌مان شد.
روايت شهيد مقدسي را از كجا آغاز مي‌كنيد؟
حدود 40 سال پيش كه من با برادر علي‌محمد ازدواج كردم شهيد مقدسي را يك جوان انقلابي بسيار مذهبي و مؤمن ديدم. مرحوم پدر شوهرم آقا‌فضل‌الله خيلي روي ايشان حساب مي‌كرد. يعني همه خانواده به عقل و درايتش اتكا داشتند. علي‌محمد يك جوان آگاه و با بصيرت و به اصطلاح امروزي بود. ديپلم داشت و در مجلس كار مي‌كرد. از طريق مجلس هم وارد سپاه شد و به جبهه رفت. يادم است وقتي ما داشتيم مقدمات ازدواج‌مان را فراهم مي‌كرديم، علي‌محمد خودش رفت و كارت عروسي‌مان را انتخاب كرد. روي كارت عكس امام خميني(ره) بود. شهيد ارادت ويژه‌اي به حضرت امام داشت و به همين خاطر چنين كارتي را براي ما انتخاب كرده بود.
اگر بخواهيد يك خصوصيت را براي ايشان نام ببريد، چيست؟
مهرباني‌اش خيلي به چشم مي‌آمد. من صاحب چند فرزند هستم، علي‌محمد بچه‌هايم را خيلي دوست داشت و به آنها محبت مي‌كرد. بچه‌ها هم براي عموي‌شان مي‌مردند. بس كه دوستش داشتند و رابطه گرمي بين‌شان برقرار بود. حتي اسم دخترم سميه را خود شهيد انتخاب كرد. گاهي كه سميه را پيش او مي‌گذاشتم و خودم براي خريد مي‌رفتم، در برگشت مي‌ديدم كه شهيد مقدسي كهنه بچه را عوض كرده و حسابي‌‌تر و خشكش كرده است. اين همه صبر و حوصله‌اش در برخورد با بچه‌ها، خبر از عواطف عميقش مي‌داد.
شهيد ازدواج كرده بود؟ اصلاً چه زماني به جبهه رفت؟
تا آنجا كه من يادم است، از وقتي جنگ شروع شد علي‌محمد به جبهه مي‌رفت. مرتب بين منقطه و شهر تردد مي‌كرد. همه چيزش شده بود جبهه. سال 64 با اصرار خانواده نامزد كرد. اما باز هم به جبهه مي‌رفت و رفتارش طوري بود كه انگار قصد ندارد به اين زودي‌ها دست خانمش را بگيرد و زير يك سقف زندگي كنند. مرحوم مادرشوهرم به علي‌محمد مي‌گفت كي نامزدت را مي‌آوري؟ شهيد هم در پاسخ مي‌گفت: وقتي جنگ تمام شد.
آخرين وداع را به ياد داريد؟
اتفاقاً بار آخر من خودم او را راهي كردم. آن روز مادر شوهرم خانه نبود. بنده خدا داشت بساط عروسي علي‌محمد را فراهم مي‌كرد. به قول خودش مي‌خواست او را پا گير كند. رختخواب‌هايش را درست كرده بود، آينه شمعدانش را خريده بود و در گرماگرم اين كارها بود. روز وداع وقتي كه علي‌محمد را از زير قرآن رد مي‌كردم، اصلاً فكرش را نمي‌كردم كه او 10 سال بعد بازگردد. البته نه خودش، بلكه پيكرش. برادر شوهرم كمي بعد از اعزام در عمليات والفجر8 مفقود شد. تا مدت‌ها فكر مي‌كرديم اسير است و بالاخره برمي‌گردد اما بعد از 10 سال پيكرش را براي‌مان آوردند كه در قطعه 44 بهشت زهرا دفن كرديم.
چه خاطراتي از شهيد در ذهن‌تان ماندگار شده است؟
مادر شوهرم سيده و اهل روضه و قرآن بود. علي‌محمد از سر ارادتي كه به اهل بيت داشت و همين طور احترام والدينش را حفظ مي‌كرد، به مادرش مي‌گفت اولاد پيغمبر! سيد خانم بيا دستت را ببوسم. شهيد خيلي وقت‌ها چادر مي‌پوشيد و با بچه‌هايم بازي مي‌كرد. آن صحنه‌ها هيچ وقت از يادم نمي‌رود. علي‌محمد در آستانه ازدواج بود، اما حجله شهادت را بيشتر پسنديد و جانش را وقف ايران و اسلام كرد. من هر وقت كه مشكلي برايم پيش مي‌آيد، به بهشت زهرا مي‌روم و به شهيد مقدسي متوسل مي‌شوم.
 فرازي از وصيتنامه شهيد
خواهر و برادران عزيز، فرزندان تان را پوشيده و دختران‌تان را چادري و اهل اسلام بار بياوريد. من خيلي دوست دارم كه قبرم كوچك باشد. برايم قبر كوچك بگيريد. دوست دارم از پيكرم چيزي نماند... حسيني باشيد و براي امام حسين(ع) عزاداري كنيد...
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار