عليرضا محمدي
چهارم خرداد به عنوان روز دزفول، روز مقاومت و پايداري نامگذاري شده است. شهري كه در سالهاي سخت دفاع مقدس نقش بيبديلي ايفا كرد و مردمانش سرود پايداري و مقاومت را از نو سرودند. عبدالرضا سالمينژاد از اهالي اين شهر است كه به جهت نگارش كتب متعدد در خصوص دفاع مقدس، چهرهاي شناخته محسوب ميشود. در گراميداشت چهارم خرداد روز مقاومت، روز دزفول، پاي صحبتهاي اين نويسنده ارزشمند كشورمان نشستيم تا شنواي بخشهايي از خاطرات و تعابير زيبايش از مقاومت مردم دزفول باشيم.
همه با هماگر كسي نميدانست فكر ميكرد اين همه جمعيت با آن بيل و كلنگهايشان آمدهاند به كشت و زرع، اگر كمي حساستر ميشد شايد فكر ميكرد نزاعي بين دو طايفه درگرفته كه اين همه چوب و چماق به كار آمده است. امروز نهمين روز جنگ است و دشمن قرار است از پل كرخه عبور كرده و خود را به دزفول برساند. جمعيت زيادي از مردم شهر با شنيدن اين خبر خود را به سه راهي جاده انديمشك - اهواز رسانده و با بيل و كلنگ و تبر و حتي شمشير، منتظر قواي دشمن هستند، بعضيها هم تفنگهاي كهنه و شكاري خود را همراه آوردهاند. جوانان با خود ميگفتند با اين آمادگي، دشمن اگر جرأت دارد، نزديك شود.
مردم و مسئولان از اين همه حضور، احساس غرور ميكردند. همين چند روز پيش كه نيروهاي تيپ 2 زرهي دزفول به رغم 10 ساعت مقاومت در برابر قواي مجهز دشمن از ارتفاعات عليگره زد و شاوريه عقبنشيني كرده و در حوالي رودخانه كرخه موضع گرفته بودند، همه را نگران كرده بود. وقتي مردم به كمك نيروهاي ارتش آمدند، جلوهاي از حضوري باشكوه را در دزفول به نمايش گذاشتند. آنها به محض اينكه شنيدند تيمسار فلاحي براي انتقال نيروهاي ارتش به ميدان جنگ خودرو ندارد، صفي طولاني از دهها اتوبوس و مينيبوس و تاكسي و وانت جلو پادگان تيپ 2 زرهي تشكيل دادند و تا نظاميها را به جبهه نرساندند، آرام نگرفتند.
مقاومت در كرخهآن روز مردم تا شب، در سه راهي جاده، منتظر دشمن ماندند ولي خبري نشد. غلامعلي رشيد فرمانده عمليات سپاه دزفول با چهار دستگاه جيپ 106 كه از ارتش قرض گرفته بود، تعدادي از جوانان را به كنار پل كرخه اعزام كرد تا در آنجا موضع بگيرند و نگذارند دشمن از روي پل رد شود. در اين بين يك خودرو عراقي موفق شد از پل عبور كند كه مورد هدف قرار گرفت.
اين روزها در كنار حملات مكرر هوايي به شهر و شكستن ديوار صوتي توسط هواپيماهاي دشمن كه رعب و وحشت فراواني بين زنان و كودكان ميانداخت، خبرهاي بدي از جبهه دشت عباس كه نزديكترين جبهه به دزفول بود، ميرسيد. گفته ميشد كه قواي دشمن تا آنجا پيشروي كرده و عنقريب به انديمشك و دزفول ميرسند. گلولهباران شديد شهر با توپهاي دوربرد كه روز به روز بر تعداد آنها نيز افزوده ميشد گواهي نگرانكننده بر اين مدعا بود. در چنين شرايطي عدهاي به فكر تخليه شهر و مهاجرت به نقاط امنتري در كشور افتادند اما بسياري ديگر احساس خوبي بر ترك شهر نداشتند و مثل سربازان يك جنگ اين را فرار از ميدان جنگ ميشمردند. در همين روزها حتي شنيده ميشد كه بعضي از مسئولان نظامي به فكر انفجار دو پل ورودي شهر براي ممانعت از تسخير آن توسط دشمن هستند. حتي گفته ميشد يك دستگاه توپ در اين سوي پل مستقر شده تا نيروهاي دشمن را مورد هدف قرار دهد.
من به همراه يكي از دوستانم در كلوپ ورزشي كه در انتهاي خيابان شريعتي بود در حال نگهباني از خودرو خاوري بوديم كه پر از مهمات بود و هر روز جايش را عوض ميكرد. وقتي هواپيماي دشمن را ديديم كه با شكستن ديوار صوتي به طرفمان نزديك ميشود بلافاصله موضع گرفتيم تا آن را هدف بگيريم. احساس كرديم با آن برنوهاي كهنه، هر كدام يك ضد هوايي كاملاً مجهز در اختيار داريم. اين فقط احساس من نبود تمام بچهها در آن روزها چنين احساسي داشتند، انگار هيچ قدرتي نميتوانست جلودارمان باشد. نميدانم شايد اين احساس ريشه در حرفهاي فرازميني حضرت امام داشت كه مرتب از قدرتهاي جهاني به حقارت ياد ميكرد.
يك روز مسجدي، يك روز آراستهنيااز طرفي رژيم بعث عراق، مرتب به جامعه رسانهاي دنيا اعلام ميكرد كه دزفول به تسخير قوايش درآمده است. او همچنين در جنگي رواني براي تضعيف روحيه مردم و رزمندگان، در راديو عراق، دزفول را يكي از شهرهاي عراق جديد ميشمرد و حتي در اعلام وضعيت آب و هواي اقليمي، دزفول را گرمترين شهر عراق ميشمرد.
يكي از صحنههاي دردناك، اما غرورانگيز اين روزها، تشييع پيكر پاك رزمندگان جبههها، در كنار خيل شهداي مردم در حملات هوايي و توپخانهاي دشمن بود. مردم بيآنكه چيزي به هم بگويند احساس ميكردند در دو جبهه در حال مقاومت و نبرد با دشمن هستند.
در اين روزهاي سخت كه هيچ كس نميتوانست آينده را حدس بزند يا لااقل روحيهاي تازه به افرادي بدهد كه از تهديدهاي مكرر دشمن در راديويش سراسيمه شدهاند، اين فقط كلام حضرت امام بود كه با كلماتي ساده تمام هيبت جنگ را به سخره گرفت؛ ايشان فرمودند: يك ديوانهاي آمده و سنگي زده و رفته....
اين روزها ديدن صحنه بازگشت رزمندگان شجاع پاسدار كه هر روز عصر با سر و رويي خاكي از جبهههاي شوش و كرخه، به دزفول ميآيند يكي از زيباترين و غرورانگيزترين صحنههاست كه به مردم جرأت و روحيه ميبخشد. صحنههايي مثل بازگشت رزمندگاني چون عبدالحسين خضريان، جمشيد آراستهنيا، احمد سوداگر و ناصر مكارم مسجدي با توپهاي 106 پر از خاك و گل.
و چه آتشي به دلها ميزد كه در هر بازگشت يكي از بچهها كم ميشد: يك روز مكارم مسجدي و روز ديگر آراستهنيا....