نويسنده: محمد مهر
چرا جامعه ما ثروتآفرين نيست؟ مگر جز اين است كه امروز جامعه ما به شدت درگير بحرانهاي اقتصادي است؟ اگرچه شيوه سياستگذاري دولتها و فعالان اقتصادي و برنامهريزان و قانونگذاران نقش تعيينكنندهاي در اين باره دارد اما نميتوان از نظر دور داشت كه بخش اعظمي از توليد ثروت، متأثر از بينش و رهيافتهاي فرهنگ عمومي است. به اين معنا كه اگر كشوري و ملتي واجد فرهنگ كار و خلاقيت و نوآوري باشد اولاً اين فرهنگ را به سطوح بالاي نخبگان و مديران و مسئولان هم سرايت ميدهد و در ثاني خود در نقش آفريننده و شكلدهنده اين فرهنگ ظاهر ميشود به ويژه در عصري كه ما زندگي ميكنيم و اغلب كشورها سعي بر اين دارند كه از ميزان تصديگري بخش دولتي بكاهند و كارها را به بخش خصوصي بسپارند، بنابراين اگر ما ميخواهيم از فضاي پرتنش كنوني خارج شويم راهي نداريم جز اينكه به توليد ثروت برسيم. تا كي ميتوان كشوري را با فروش منابع آن اداره كرد؟ مثل اين ميماند كه شما در خانهتان لوازم خانگي گران قيمتي داشته باشيد. سال اول با فروش يك تخته فرش نفيس مخارج و هزينههايتان را تأمين ميكنيد، سال بعد با فروش فرش ديگر، سال سوم با فروش طلاها، سال ديگر با فروش چه؟ دير يا زود لوازم باارزش خانه تمام خواهد شد.
اين تقريباً كاري بوده كه ما در اين سالها انجام دادهايم و از همين روست كه ما نتوانستهايم در بازارهاي منطقهاي و جهاني حرفي براي گفتن داشته باشيم چون از مديران جامعه تا افراد عادي مستقيم يا غير مستقيم متكي به درآمدهاي نفتي بودهايم. اما اين زنجيره زماني پاره خواهد شد كه ما بتوانيم از كودكي به فرزندان خود ارزشهاي يك جامعه كارآفرين را منتقل كنيم تا آنها نه با فروش منابع كه دير يا زود تمام خواهد شد بلكه با توليد ثروتهاي پايدار و مبتني بر فناوري و خلاقيت جامعه خود را اداره كنند. اما پرسش اين است كه چگونه ميتوان اين فرهنگ را در جامعه اشاعه دارد؟ آنچه در ادامه ميآيد اشارهاي كوتاه به برخي از ارزشها و هنجارهاي مرتبط با اخلاق كارآفريني است.
ثروتآفريني بد و ناپسند نيست
ما از ديرباز با نوعي كج فهمي در فهم درست ارزشها مواجه بودهايم. گاهي دو ارزش را در تقابل با هم تعريف كردهايم و اينگونه مسئله را جا انداختهايم كه اين دو ارزش در برابر هم هستند و اگر كسي يكي از آنها را ميخواهد بايد از ديگري دست بكشد. در گذشته يكي از پربسامدترين موضوعات انشا در مدارس ايران كه در همه استانهاي كشور از سوي معلمان در كلاسها به دانشآموزان داده ميشد، موضوع كليشهاي «علم بهتر است يا ثروت؟» بود. البته پاسخ از همان اول روشن بود: علم. كمتر كسي در اين باره به خود ترديدي راه ميداد. ما در يك دوراهي ساختگي قرار ميگرفتيم و از آن جا كه ميدانستيم جو غالب به سود علم است همان گزينه علم را انتخاب ميكرديم و ثروت فقط گزينهاي براي لگدمال كردن بود، يك گزينه تاريك و ناپسند.
از همه مهمتر ثروت در برابر علم تصور ميشد و معادلسازيهاي موازي آن به اين صورت بود: «علم و فقر» و «ثروت و بيدانشي». به ما اينگونه القا شده بود كه عالمان و دانشمندان ثروتي ندارند و ثروتمندان و برخوردارها هم از علم و دانش بيبهرهاند. شايد البته اين تفكرات ريشه در برخي بنيانهاي فكري كلاسيك ما داشت، آنجا كه راه ثروت و علم به كل از هم جدا بود، عالمان و انديشمندان به يك زندگي حداقلي و كم برخوردار قانع و راضي بودند و از آن سو كساني كه به منابع ثروت دسترسي داشتند عموماً از آگاهي و خرد و معرفت و حكمت بيبهره بودند اما واقعيت آن است كه اين تقسيمبنديها متناسب با بافت اجتماعي و شرايط حكمراني و جامعه آن روزگار بود، در حالي كه ما در زمانهاي ديگر با مختصاتي ديگر زندگي ميكرديم.
يك مثال از آميختگي علم و ثروت در دنياي امروز
شايد ذكر يك مثال در اين باره بتواند تا حدودي گرهگشا باشد. چندي پيش با يكي از فعالان كسب و كار صحبت ميكردم و او در خلال صحبتهايش از آمار 3هزاري ثبت پتنت - اختراع - در شركت سامسونگ در سال ميگفت. همه ما ميدانيم كه شركت سامسونگ يكي از شركتهاي پرسودده و صاحبنام در عرضه لوازم خانگي و فناوريهاي ديجيتال از جمله گوشيهاي هوشمند است. شخصيت حقوقي اين شركت را به مثابه يك شخص حقيقي تصور كنيد. شركتي كه در سال حدود 3 هزار ثبت اختراع دارد و در عين حال دست به ثروتآفريني ميزند. اين شركت ماكتي از وضعيت روزگار ماست. كساني كه ميتوانند توليد علم نيازسنج و نياز آفرين كنند، به توليد ثروت هم ميرسند. آيا كمپانيهاي بزرگ غربي كه امروزه فناوري، تجهيزات و كالا به كشورهاي جهان صادر ميكنند و دست به ثروتآفريني ميزنند جز اين است كه به دانش و فناوري روز دسترسي دارند و در توسعه آن ميكوشند؟ بنابراين اگر ما ميخواهيم فرزنداني كارآفرين داشته باشيم، نبايد اصرار كنيم ثروت را در تقابل با علم تعريف كنيم، به گونهاي كه انگار ثروت در جايي نشسته است و علم نيز كيلومترها دور از ثروت در جايي ديگر قرار دارد و اين دو را به هم كار و احتياجي نيست، در حالي كه ما امروز ميبينيم كه حقيقتاً اين طور نيست.
قناعت در مصرف آري اما در توليد نه
مؤلفه ديگر در اين باره اين است كه ما بايد همه عناصر و ريزمؤلفههاي فرهنگمان را در ارزش دانستن توليد فعال كنيم. اگر در فرهنگ بومي ما تأكيد بر قناعت و پرهيز شده، اين تأكيد بر مصرف است نه توليد. همچنان كه امير المومنين (ع) در نهج البلاغه در توصيف مؤمن حقيقي از عبارت «قليل المؤنه و كثير المعونه» نام ميبرند؛ كسي كه كم برميدارد و بيشتر بهره ميدهد همچنان كه حضرت خود اينگونه بودند و با اينكه از دنيا بسيار كم برمي داشتند اما بسيار به آن ميافزودند. حال اگر ما اين فرهنگ را در جامعه اشاعه دهيم كه اگر از مواهب طبيعي و الهي و ملي بهرهمند شدهاي، در عوض چه توليد كردهاي؟ افراد به ويژه كودكان كه تصحيح فرهنگ در آنها راحتتر صورت ميگيرد در خود و آنچه ميكنند بيشتر تأمل خواهند كرد.
يك بيت از نظامي در برابر فرهنگ مصرفگرايي و طلبكاري
حكيم نظامي در مقدمه «خسرو و شيرين» به نكاتي اشاره ميكند كه به نظر ميرسد يكي از مهمترين پيششرطهاي لازم در جهت تحقق جامعه و فرد كارآفرين و ثروتآفرين است: «چو كرم قز شدم از كرده خويش / بريشم بخشم ار برگي كنم ريش / حرامم باد اگر آبي خورم خام / حلالي بر نيارم پخته از كام / نخسبم شب كه گنجي بر نسنجم / دري بيقفل دارد كان كنجم / زمين اصليم در بردن رنج / دكه از يك جو پديد آرم بسي گنج / ز دانه گر خورم مشتي به آغاز / دهم وقت درودن خرمني باز / بران خاكي هزاران آفرين بيش /كه مشتي جو خورد گنجي كند پيش.»
نظامي دارد به ما ميگويد اگر ميخواهي به توليد ثروت برسي و از فرهنگ مصرفگرايي و طلبكاري صرف عبور كني به يك كرم نگاه كن. نگاه كن كه چطور كرم ابريشم وقتي برگهاي توت را ميخورد آن جان و توشه و تواني كه از برگهاي توت گرفته صرف ساختن كالاي باارزشي به نام ابريشم ميكند. در واقع او همگرايي و همكاري آن مجموعه ابر و باد و مه و خورشيد و فلك را كه منتج به توليد برگهاي توت شده هدر نميدهد و با اين بينش خود را موظف ميكند در برابر آنچه مصرف كرده چيزي نه تنها در برابر كه بالاتر از آن توليد كند. از همين اوست كه كرم ابريشم ميگويد: «بريشم بخشم ار برگي كنم ريش» و با همين استدلال است كه ميگويد آن آب خام بر من حرام باشد اگر به واسطه آن آب نتوانم پختهاي ايجاد كنم. اين هم زبان حال خوشه گندم است كه اگرچه آب خام ميخورد اما در عوض او نهايتاً نانِ تنور آدميان است و خود را موظف ميكند كه آن خامهايي كه خورده به پختهاي بدل كند و زبان حال خاك است كه اگر مشتي دانه را ميخورد در عوض خرمني باز پس ميدهد.
در واقع نظامي در اين ابيات توجه ما را به اين موضوع جلب ميكند كه در نظام روابط عالم توازني برقرار است كه هيچ موجودي صرفاً براي خور و خواب به دنيا نيامده است و اگر آن موجود چيزي مصرف ميكند در عوض چيز باارزشتري توليد ميكند و با همين ابيات، نظامي كه به واقع حكيم بزرگي است ذهن ما آدميان را متوجه اين موضوع ميكند كه آيا توانستهايم به اين توازن در وجود خودمان برسيم و اگر از نور و باد و خاك و ميوهها و آب و قوانين و پدر و مادر و جغرافيا و آموزش و همه آن چيزهاي مرئي و نامرئي كه در خدمت ما بودهاند بهره بردهايم در عوض توانستهايم اين مجموعه را خدمت يك توليد باارزش قرار دهيم يا نه؟
چقدر كودكانمان را با فرهنگ كارآفريني آشنا كردهايم؟
بنابراين آنچه در اين باره مهم به نظر ميرسد فعالسازي ذهنها از همان كودكي و توجه دادن آنها به اين روابط متوازن در عالم است. ميتوانيم با مثالهايي به شدت ساده اما مؤثر از طبيعت، ذهن كودكان را متوجه اين توازن بزرگ كنيم. مثلاً به او بگوييم براي اينكه چند گرم عسل توليد شود يك زنبور عسل بارها و بارها مسير طولاني ميان كندو و گلها را طي ميكند و حتي وقتي شب فرا ميرسد او مدام در حال كار كردن است. اين طور نيست كه يكهو شيشه عسل با شعبده بازي ظاهر شود. در واقع با اين كار ما ذهن كودك را از پشت صحنههاي توليد و تقلا آگاه ميكنيم. به اين ترتيب او ميفهمد پشت هر كالايي كه ما مصرف ميكنيم تلاش زيادي وجود دارد بنابراين اول از همه آن كالا را بايد به اندازه و با مراقبت مصرف كنيم و هدر ندهيم و در ثاني به اين فكر كنيم كه جايگاه من در اين زنجيره توليد كجاست و من چه چيزي را ميتوانم توليد كنم كه به كار آدميان و موجودات ديگر بيايد و به واسطه آن توليد گرهي از جلوي پاي آنها باز كند.
اگر حس كنيم داناي كل هستيم، كارآفرين نميشويم
اما سومين مؤلفهاي كه به آن پرداخته ميشود و به نظر ميرسد اگر ما ميخواهيم به يك جامعه ثروتآفرين برسيم گريزي از آن نخواهد بود القاي اين تفكر به فرزندان و كودكان ماست كه من داناي كل نيستم، بنابراين اولاً نياز مداوم به آموزش و تصحيح دانستههاي خود در هر سني دارم و فارغالتحصيلي يك مفهوم اداري است و در واقع هيچكس فارغالتحصيل نميشود و تحصيل يك پروسه تمام ناشدني تا پايان عمر است و درثاني وقتي من داناي كل نيستم نياز دارم كه وقتي پروژهاي را دنبال ميكنم با يك مجموعه كار كنم. ما اين تفكر را به كودكان خود بياموزيم كه اگر ميخواهند كشور خود را بسازند نياز دارند كه به مهارت كار تيمي دست يابند و خود را در تيم تعريف كنند و نه اينكه تصور كنند آنها داناي كل هستند و به كسي نياز ندارند. چند وقت پيش با كارآفرين برجستهاي صحبت ميكردم كه ميگفت گاهي ما مديران افسوس وجود يك آبدارچي متخصص را ميخوريم كه مسلط به قانون تشريفات باشد و به اصطلاح بداند مثلاً چطور جلوي يك مهمان فنجان چاي را بگذارد، چطور در را بزند و چطور از اتاق خارج شود. ميگفت ما با رفتار آبدارچي شركت هم قضاوت ميشويم بنابراين رفتار او در سرنوشت برند ما تأثيرگذار است.اين طور نيست كه مثلاً من اگر كارآفرين خوبي باشم همه چيز تمام است، نه!
گاهي يك آبدارچي با رفتار غيرحرفهاي خود ميتواند تلاش يك مجموعه را هدر بدهد، گاهي مسئول يك روابط عمومي يا مشاور تبليغاتي يا هر جزء ديگري ميتواند يك برند را با شكست مواجه كند بنابراين حتي اگر شما كار خود را خوب بلد باشيد اما پروژه خودتان را در قالب يك كار تيمي نتوانيد تعريف كنيد، نخواهيد توانست به موفقيت برسيد. از همين رو به نظر ميرسد كه ما نياز داريم آموزش و پرورش و رسانهها و خانواده ما، هويت جمعي و كار تيمي را به جاي هويت فردي براي كودكان و فرزندان خود جا بيندازند و به آنها اين تفكر را القا كنند كه حتي اگر ميخواهي خودت موفق شوي بايد بلد باشي با ديگران چطور تعامل داشته باشي. بهتر اين است كه ما منافع جمعي و مليمان را مقدم بدانيم اما حتي اگر تو فرد خودخواهي هستي و ميخواهي صرفا به منافع خودت فكر كني، باز از تعامل با ديگران بينياز نيستي و بايد بتواني همچنان كه يك هويت فردي براي خودت تعريف ميكني به موازات آن هويت جمعي را در قالب يك كار تيمي براي خود تعريف كني.