عليرضا محمدي
سوم خردادماه 1361 نه مقدمهاي بر حماسه خرمشهر است و نه مؤخرهاي براي آن، در اين تاريخ هرچند خونين شهر آزاد شد، اما سرود حماسي اين شهر پيشتر با مقاومت بچههاي آن در برابر تيپهاي زرهي دشمن آغاز شده بود. چنانكه پس از فتح خرمشهر نيز اين شهر تا انتهاي دفاع مقدس خط مقدم مقابله با دشمن بعثي به شمار ميرفت. در آستانه سالروز حماسه آزادسازي خرمشهر، دقايقي با يكي از مدافعان خونين شهر همكلام شديم تا مروري بر وقايع منتهي به اشغال اين شهر داشته باشيم. گفتوگوي ما با رزمنده جانباز عبدالوهاب خاطريزاده را پيش رو داريد.
خود شما زاده خرمشهر هستيد؟بله، من سال 40 در خرمشهر به دنيا آمدم. بزرگ شده خيابان ارديبهشت اين شهر هستم كه اكنون به نام خيابان شهدا شناخته ميشود. ما از بچههاي انقلابي خرمشهر بوديم و بعد از پيروزي انقلاب فعاليتهايمان را در سپاه اين شهر ادامه داديم.
پس به عنوان يك پاسدار دوره اولي با اتفاقات منتهي به شروع جنگ و حمله بعثيها به خرمشهر آشنا هستيد؟ اگر ميشود از حال و هواي شهر در آن روزها بگوييد. يكي از اولين وقايعي كه در خرمشهر رخ داد، بحث فتنه خلق عرب بود. البته نام اين گروهك نبايد اين تصور را ايجاد كند كه همه عربهاي خوزستاني يا خرمشهري دنبال تجزيهطلبي بودند بلكه خيلي از مردم عرب زبان به عنوان يك مسلمان از انقلاب اسلامي دفاع ميكردند. خلق عربيها ظهورشان به سال 42 ميرسيد. همان زمان هم از طرف رژيم شاه مورد تعقيب قرار گرفته بودند. آنها بعد از شلوغيهاي انقلاب دوباره سر و كلهشان پيدا شد و بحث تجزيه خوزستان را دنبال كردند. ما پاسدارهاي خرمشهري هم دوشادوش پاسدارهايي كه از تهران يا ديگر نقاط كشور به شهر آمده بودند، با آنها مقابله كرديم.
خلق عربها با عرب زبانهايي كه انقلاب را همراهي ميكردند، چه برخوردي داشتند؟به ما ميگفتند چرا با جمهوري اسلامي همراه شدهايد. ما هم سعي ميكرديم آنها را توجيه كنيم و اتفاقاً تعدادي از نيروهاي خلق عرب در برخورد با بچههاي انقلابي توبه كردند و از گروه جدا شدند.
سپاه خرمشهر اولين نهاد انقلابي بود كه در اين شهر تشكيل شد؟نه، در ابتدا ما هم مثل خيلي از شهرهاي ديگر كميته انقلاب اسلامي تشكيل داديم. اما آيتالله شيخ شبيرخاقاني كه تحت تأثير شيوخ مرتجع قرار گرفته بود، با تشكيل اين كميته مخالفت كرد و خودشان كميته خلق عرب و كميته فرهنگي خلق عرب را تشكيل دادند. ما انقلابيها هم در مقابل آنها كانون فرهنگي، نظامي مسلمانان خرمشهر را تشكيل داديم. بعدها كه درگيري با خلق عرب جدي شد، پاسدارهايي مثل شهيد جعفرجنگروي به شهرمان آمدند و شهيد جهانآرا طرح تشكيل سپاه اين شهر را ارائه داد. اما چون بايد مجوز تاسيس و فرماندهي سپاه از مركز صادر ميشد، شهيد جنگروي به عنوان اولين فرمانده سپاه خرمشهر معرفي شد. جهان آرا جانشين و معاون عمليات بود و شهيد عبدالرضا موسوي هم مسئول آموزش شد. دوره فرماندهي شهيد جنگروي خيلي كوتاه بود و بعد از ايشان، خود شهيد جهان آرا فرماندهي سپاه خرمشهر را برعهده گرفت.
در روزهاي منتهي به شروع جنگ، فتنه خلق عرب فروكش كرده بود؟چند ماه مانده به شروع جنگ، آنها ديگر علني در شهر جولان نميدادند. در عوض دست به بمبگذاري و عمليات تروريستي ميزدند. مثلاً در بازار شهر بمب كار ميگذاشتند يا يكبار به داخل مسجد جامع نارنجك پرتاب كردند و كارهايي از اين دست انجام ميدادند. همان زمان مردم مرزنشين به ما خبر ميدادند كه جداييطلبها سلاحهايشان را از عراق دريافت ميكنند. لذا يكي از افسران نيروي دريايي كه همراه بچههاي انقلابي بود، پيشنهاد بستن مرز را داد. شهيد جهانآرا از اين پيشنهاد استقبال كرد و پاسدارها به همراه داوطلبين مردمي شبها در مرز نگهباني ميدادند. اين كار باعث درگيريهاي مرزي شد. چنانكه دشمن مناطق مرزي را با خمپاره و توپ ميكوبيد. در همين درگيريها دو پاسدار به نامهاي موسي بختور و عباس فراهاني اسدي به شهادت رسيدند. البته ما از دشمن خيلي بيشتر تلفات گرفتيم و ضرب شست خوبي به آنها نشان داديم. در يك مقطع متوجه شديم ضدانقلاب از طريق پلي كه به يكي از جزيرههاي مرزي منتهي ميشد، از داخل خاك عراق سلاح وارد جزيره و بعد از طريق نهرخين آنها را به داخل كشور قاچاق ميكند. يكي از بچهها به نام حيدر حيدري كه آن زمان شايد 15 سال بيشتر نداشت، با تبحري كه در ساخت بمبهاي دستساز كسب كرده بود، رفت و پل را منهدم كرد. حيدري بعدها در درگيريهاي مرزي به شهادت رسيد.
يك مثلي در ميان شما خرمشهريها باب است كه مقاومت خرمشهر 34 روز نيست بلكه 45 روز است، دليل اين حرف چيست؟درگيريهاي مرزي از چند ماه قبل از شروع جنگ آغاز شده بود، اما تقريبا 10 روز مانده به شروع رسمي جنگ، خود ارتش عراق مستقيماً مناطق مرزي را مورد تعرض قرار داد. به اصطلاح بعثيها شمشيرها را از رو بستند. در همين درگيريها نيز حيدر حيدري و رحمان اقبالپور كه آر پيجيزن ماهري بود به شهادت رسيدند. لذا ما معتقديم مقاومت خرمشهر 45 روز طول كشيد نه 34 روز.
كمي از شهيد اقبالپور بگوييد. ايشان آرپيجيزن بودند؟بله، رحمان در برابر حملات خمپارهاي و توپخانهاي كه دشمن انجام ميداد، با آر پي جي پاسخشان را ميداد. همان زمان يادم است آقاي قرضي به عنوان استاندار خوزستان به خرمشهر آمد. گويي به او گزارشهايي داده شده بود. قرضي من را كه ديد، پرسيد: رحمان اقبالپور را ميشناسي؟ كجاست؟ گفتم: بله، چطور مگر؟ گفت: شنيدم كه 18 گلوله آر پي جي به عراقيها شليك كرده است. رحمان مگر نميداند هر كدام از اين موشكها چند ميليون براي ما تمام ميشود؟ ما هم گفتيم مگر خود شما خبر نداريد عراقيها با ما چه كار ميكنند؟ انتظار داريد دست روي دست بگذاريم و كاري نكنيم.
بعثيها همان 31 شهريور از مرز عبور كردند؟ برخورد مدافعان شهر با يورش زميني آنها چه بود؟بله، بعد از شروع رسمي جنگ نيروهاي عراقي از مرز عبور كردند. 31 شهريورماه 59 من در داخل خرمشهر بودم كه شنيدم عراقيها دارند ميآيند. خدابيامرز شهيد جهانآرا سه گردان تشكيل داد و قرار شد نيروهاي اين سه گردان يا به مناطق مرزي اعزام شوند يا ساير مناطق را پوشش دهند. يك گردان به فرماندهي شهيد رضا دشتي بود. رضا در جريان شناساييهاي بعد از اشغال خرمشهر شهيد شد. من جزو نيروهاي رضا دشتي بودم. يك گردان هم به فرماندهي جانباز محمد نوراني تشكيل شد و سومين گردان هم به فرماندهي شهيد علي هاشميان بود. علي در دوران مقاومت شهر به شهادت رسيد. وقتي جنگ شروع شد، شهيد جهان آرا به من و تعدادي از نيروها دستور داد به سمت مرز شلمچه برويم. ما رفتيم اما دشمن دورمان زد و به محاصره افتاديم. مجبور شديم از نوار مرزي حركت كنيم و خودمان را به گمرك شهر برسانيم. ساير نيروها فكر ميكردند ما اسير شدهايم. بنابراين وقتي ما را داخل شهر ديدند خيلي خوشحال شدند. چند روز بعد از شروع رسمي جنگ، دشمن خودش را به دروازههاي شهر رساند.
خود شما در جنگ و گريز شهري داخل خرمشهر حضور داشتيد؟من تا آخرين روز در كنار ساير مدافعان بودم. رزمندگان ديگري هم از آبادان، آغاجري، تهران و. . . به كمك ما آمده بودند. اما رفته رفته حلقه محاصره تنگ شد و چون ديگر نيروي تازه نفسي به ما ملحق نميشد، هر رزمندهاي به شهادت ميرسيد، جايگزين نداشت. بچهها با چنگ و دندان و با كمترين تسليحات و مهمات مقاومت ميكردند. به عنوان نمونه شهيد قدرتالله رحيمي با كوكتل مولوتف يك تانك عراقي را از كار انداخت. قدرت در همان مقطع مقاومت شهر به شهادت رسيد. همين شهدا ثابت كردند كه خون بر شمشير پيروز است. آنها با مقاومتشان معادله جنگ را تغيير دادند. وگرنه كه دشمن قصد تصرف چند روزه تهران را داشت. در اوج مقاومت خونين شهر هر رزمندهاي مجروح ميشد، به عقب نميرفت و تا توان داشت، ميجنگيد. خود شهيد رضا دشتي چند بار مجروح شد. زخمهايش عفوني شده بود و وقتي ميگفتيم برو پشت جبهه درمان كن، ميخنديد و ميگفت ميروم داخل شط شنا ميكنم بوي عفونت تنم ميرود! يا شهيد حسن طاهريان بار اول تركشي به سرش اصابت كرد. به شوخي ميگفتم هد زدي كه سرت تركش خورده؟ حسن بار دوم وقتي داشت با دوربين دشمن را رصد ميكرد تك تيرانداز عراقي زد به دستش و دوربين پرت شد. اين بار هم به عقب برنگشت تا اينكه دفعه سوم تركشي به شكمش خورد و شكمش را باز كرد. اينبار ديگر مجروح و به بيمارستان منتقل شد. خود من هم در جريان مقاومت دو بار مجروح شدم، يكبار تركشي به كمرم خورد و بار ديگر زانويم مجروح شد. اما مجالي براي ترك شهر نبود. نهايتاً دشمن آنقدر فشار آورد كه در يك مقطع كوتاه به خيابان 40 متري رسيد و خرمشهر در آستانه سقوط كامل قرار گرفت. توانستيم دوباره آنها را به عقب برانيم. در همين گير و دار يك شب كه قرار بود به عمليات برويم، آنقدر خسته بودم كه تقريبا بيهوش شدم. جاي من حسين حمزهاي رفت و به شهادت رسيد. به هرحال دشمن در يورشهاي بعدي از كمربندي وارد شد و اين بار به قسمتهاي بيشتري از شهر تسلط پيدا كرد. آنها حتي به پل روي شط هم تسلط داشتند. هر كسي ميخواست از آن عبور كند تيربارچي دشمن ميزدش. بعضي از بچههاي باقي مانده در داخل شهر مثل شهيد محمدرضا ربيعيزاده و شهيد محمد تقي عزيزان مجبور شدند از زير پل خودشان را به كوت شيخ برسانند. ربيعيزاده بعدها به شهادت رسيد و عزيزان در ثامن الائمه آسماني شد.
وقتي كه خرمشهر سقوط كرد، شما كه زاده اين شهر بوديد و دلبستگي زيادي به آن داشتيد، چه كاري انجام ميداديد؟ما در قسمت غربي شهر كه اين طرف كارون بود و هرگز سقوط نكرد، مانديم و موضع گرفتيم. درست است كه شهرمان سقوط كرده بود، ولي ما به دنبال پس گرفتنش بوديم. شهيد رضا دشتي جمله جالبي داشت كه ميگفت: «ما بايد به غول شط پيروز شويم.» منظورش اين بود كه بايد از كارون عبور كنيم و براي شناسايي وضعيت دشمن به قسمت اشغالي شهر برويم. خودش هم مبتكر تيمهاي شناسايي شد. در اين تيمها علاوه بر بچههاي خرمشهر، رزمندههاي ديگري مثل شهيد موحد دانش حضور داشتند. چون هيچ قايقي نداشتيم بچهها با چهار تيوپ بزرگ كه داخلشان چهار تيوپ كوچك گذاشته شده بود، يك كلك درست كردند. روي تيوپها هم تختهاي گذاشته بوديم. ناجي شريزاده براي اولين بار با شنا آن طرف كارون رفت و طنابي را به اين طرف وصل كرد. هر شب كه براي شناسايي ميرفتيم، با كشيدن همين طناب خودمان را به قسمت اشغالي شهر ميرسانديم. در اين شناساييها گاه درگيريهايي پيش ميآمد. شهيد رضا دشتي در يكي از همين درگيريها به شهادت رسيد. گاهي هم بچههاي ما دشمن را از پا ميانداختند. مثلاً شهيد قاسم داخلزاده در يك عمليات شناسايي دو نفر از نيروهاي دشمن را به هلاكت رساند. داخلزاده در عمليات الي بيت المقدس به شهادت رسيد.
گفتوگوي ما قرار بود بيشتر مقطع قبل و پس از سقوط شهر را در پي داشته باشد، اما دوست داريم بدانيم لحظه آزادي شهر كجا بوديد و چطور اين خبر را شنيديد؟من جزو نيروهاي تيپ 22 بدر كه عموماً از بچههاي خرمشهري تشكيل شده بود در الي بيت المقدس شركت كردم. اما در روز 18 ارديبهشت مجروح شدم. دو گلوله به پايم خورد و براي درمان به مشهد انتقالم دادند. آنجا بود كه خبر آزادي شهر را روي تخت بيمارستان شنيدم. خرمشهر آزاد شده بود.