مثلاً شب که میآید خانه اگر ازش پول بخواهیم که فشفشه بخریم، اول دعوایمان میکند که خطرناک است و دست و بالتان را میسوزانید. بعد نصیحت میکند که به جای این کارها بروید به درس و مشقتان برسید که در آینده کسی بشوید. بعد غصه میخورد و درددل میکند که پول ندارم و به مردم بدهکارم. ما با ناراحتی میرویم میخوابیم، اما صبح که پا میشویم میبینیم پول فشفشه را گذاشته بالای سرمان و رفته است!
من هم میخواهم وقتی بزرگ شدم و برای خودم کسی شدم، همین روش را پیاده کنم. مثلاً اگر رئیسجمهور شدم اعلام میکنم که یارانه دادن کار خوبی نیست، پوپولیسم است. توجیه میآورم که اصلاً پول نداریم یارانه بدهیم. با این حرفها عدهای خوشحال میشوند و من را تحویل میگیرند و میگویند چه آدم روشنفکری است. اما در وقت مقتضی، یارانه همه، حتی آنهایی که قبلاً قطع شده بود را به حسابشان میریزم تا آنها هم طرفدارم بشوند. این همان سیاست «با دست پس بزن و با پا پیش بکش» آقاجانم است که باعث میشود با یک تیر دو نشان بزنم! من هر چه دارم از آقاجانم است، خدا حفظش کند.
وقتی با وام میشود چرا کار کنیم؟!
آدم باید عقل داشته باشد. هر کاری یک راه آسان دارد و یک راه سخت. گرهی را که با دست باز میشود چرا باید به دندان بکشیم؟ مثلاً برای جلب محبت مردم میتوانی بروی کار کنی، خدمترسانی کنی، صداقت به خرج دهی، غیرت داشته باشی و هزار و یک کار سخت! اما اگر یک جو عقل توی سر آدم باشد، درمییابد که با پول میشود همه این چیزها را در کمترین زمان ممکن به دست آورد!
چند نفر پیدا میشوند که شب انتخابات وام 10 میلیونی را رد کنند و بروند به کس دیگر رأی دهند؟! حالا یک عده خرده میگیرند که این کارها بداخلاقی و خلاف است. اما مهم نیست. به نظر من حسودی میکنند! شما هم اگر داشتید بروید وام بدهید رأی بخرید! دارندگی و برازندگی!
خیلیها خیلی چیزها میگویند، شنونده باید عاقل باشد. ضمناً باید شامه تیزی هم داشته باشد و بو بکشد که کجا بیشتر وام میدهند!