کد خبر: 852309
تاریخ انتشار: ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۸
دا‌ ستان پلیسی
نویسنده: سرگرد علي صباحي‌فرد *
 
اون روز ديرتر از هميشه كارم تو اداره تموم شد و تو مسير برگشتن به خونه چند‌كيلويي ميوه و يه عروسك كوچيك براي دخترم مهشيد كه حالا تازه پنج‌ساله شده و تنها بچه و ثمره زندگي ده ساله من و همسرم بود، خريدم و با كلي ذوق و شوق به سمت منزل به راه افتادم.
مثل هميشه با كلي معطلي و چند نوبت ايستگاه عوض كردن به خونه رسيدم؛ قند تو دلم آب شده بود براي ديدن دخترم مهشيد، از اونجايي كه دستام بند بود با شوق فراوان چند باري زنگ خونه رو زدم و كسي در خونه رو باز نكرد، وقتي خبري نشد و كسي جواب نداد با كليد در رو باز كردم و وارد خونه شدم؛ بر خلاف روزهاي ديگه كه خونه پر از سرو صداي مهشيد مي‌شد اون روز خونه سوت و كور بود و خبري از مهشيد و خانومم نبود؛ احساس خوبي نداشتم و دل شوره عجيبي پيدا كرده‌بودم و فكر مهشيد يك لحظه هم از ذهنم پاك نمي‌شد.  فكرم كار نمي‌كرد و همه جور فكراي عجيب و غريب به مغزم خطور مي‌كرد؛ دور خودم مي‌چرخيدم و نمي‌دونستم بايد چكار كنم؛ آخر هيچ وقت بدون اطلاع و هماهنگي من جايي نمي‌رفتند با دست پاچگي به گوشي خانومم زنگ زدم؛ چند باري جواب نداد و بالاخره بعد از چند بار زنگ زدن به محض جواب دادن با هق‌هق گريه‌هاش متوجه وخامت اوضاع شدم و شستم خبر‌دار شد كه دلشوره‌هام بي‌دليل نبوده و از بين هق‌هق زدناش متوجه شدم مهشيد رو به بيمارستان منتقل كردند.
 
هرجوري بود خودمو به بيمارستان رسوندم و پيگير مداواي مهشيد شدم، دكترا مي‌گفتند خيلي بهش استرس وارد شده و بايد خيلي ازش مراقبت كنيم تا دچار استرس و نگراني نشه، مداواي مهشيد خيلي طول نكشيد و چند ساعت بعد ترخيص شد و به خونه برگشتيم.
بعد‌ها متوجه شدم كه اون روز حدود ساعت 3 بعد‌از‌ظهر زنگ خونه زده مي‌شه و مهشيد به خيال اينكه من پشت درم؛ فوراً در خونه رو باز مي‌كنه و بدو بدو به سمت در حياط مي‌ره و بعد از چند دقيقه‌اي مادرش با صداي جيغ مهشيد خودشو به او مي‌رسونه و متوجه از حال رفتن مهشيد مي‌شه و بعد اونو به بيمارستان مي‌رسونه.  با بررسي تصاوير دوربين مدار بسته مشخص شد اون روز يه نفر كه ظاهري موجه و معمولي داشته زنگ خونه ما رو مي‌زنه و منتظر مي‌مونه كه بعد از چند ثانيه مهشيد به خيال اينكه به استقبال باباش ميره در رو باز مي‌كنه و با اون شياد روبه‌رو مي‌شه و اون شياد هم به محض ديدن مهشيد و خلوت بودن كوچه، در دهن مهشيد رو مي‌گيره و گوشواره‌ها و گردن بند طلاش رو به زور باز مي‌كنه و اونو به داخل حياط هل مي‌ده و در خونه رو مي‌بنده و فرار مي‌كنه.  با تصاوير ثبت شده اون فرد شياد خيلي زود دستگير و روانه زندان شد؛ اما مشكل ما حل نشد كه نشد؛ چرا كه مهشيد بعد اون ماجراي تلخ، دچار نوعي پريشاني شد جوري كه بي‌دليل و ناخواسته از خيلي چيزها مي‌ترسه و خيلي منزوي و افسرده شده.  اي‌كاش اون روز مادر مهشيد بيشتر مواظب بود، اي‌كاش مهشيد اون روز دم در نمي‌رفت، اي‌كاش اون روز به خونه زنگ مي‌زدم و مي‌گفتم كه دير‌تر مي‌رسم، اي‌كاش كه به مهشيد ياد داده بودم كه بي‌هوا و بدون پرسيدن در خونه رو براي كسي باز نكنه، اي‌كاش آيفون تصويري نصب كرده بودم، اي‌كاش و هزاران اي‌كاش ديگه.
 
توصيه كارشناس :
رها كردن كودكان در معابر و اماكن عمومي بدون نظارت، آويختن زيور آلات به آنها، قرار دادن اسباب بازي‌هاي گرانقيمت و موبايل در اختيار آنها، آموزش ندادن به كودكان براي مراقبت از خود و پرهيز از صحبت و همراهي با افراد غريبه و باز كردن در خانه روي افراد ناشناس همگي مي‌تواند عوامل ايجاد خطر و اتفاق‌هاي ناگوار و ناخوشايند براي كودكان ما باشد.  مواظب باشيم و اصول اوليه و لازم را به كودكانمان بياموزيم.  
*‌كارشناس آموزش همگاني معاونت اجتماعي فاتب
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار