صغري خيلفرهنگ
خواهران منتظر كه طراح تمثال شهداي مدافع حرم هستند و چندي پيش گفتوگويي از آنها منتشر كرديم، خانواده شهيد محمدجواد رضايي را جهت همكلامي و تهيه گزارش به ما معرفي كردند. شهيدي كه در عين گمنامي مدتها در جبهه مقاومت اسلامي حضور يافت و در نهايت طي روند اجراي عمليات بصر الحرير به ياران شهيدش پيوست. اما بنا به دلايلي 10 ماه بعد از شهادتش خبر آسماني شدن او به خانواده اطلاع داده ميشود. به هر روي براي شناخت هرچه بيشتر يكي از شهداي مظلوم مدافع حرم، گفتوگويي با چمن گل رضايي مادر اين شهيد بزرگوار انجام دادهايم كه ماحصلش را پيش رو داريد.
چطور شد كه مدت زيادي پس از شهادت آقا جواد خبر شهادتش را به شما دادند؟پسرم از روز 31 فروردين سال 94 تا روز 12 دي ماه كه خبر شهادتش را به ما اعلام كردند، مفقود بود. چون كسي از سرنوشت او خبر قطعي نداشت، صبر كردند بعد از اينكه شهادتش محرز شد، ما را از سرنوشت پسرمان مطلع ساختند. طي اين مدت ما سراغش را ميگرفتيم اما هيچ خبري نبود. دستمان هم كه به جايي بند نبود. تنها جايي كه ميتوانستيم برويم و هيچ جواب درست و حسابي هم نميگرفتيم، بنياد شهيد بود. روزها و لحظات تلخ و سخت و سردي را سپري كرديم. همان روزي هم كه خبر شهادتش را برايمان آوردند، خواب ديدم كه جواد از پلههاي خانهمان پايين ميآيد. با لباس سفيدي كه بر تن داشت به من گفت مامان من آمدم.
با نبودنهاي آقا جواد چه ميكنيد؟طبيعتا خيلي دلتنگش ميشوم. من هر پنجشنبه به بهشت رضا ميروم و هميشه همراهياش را در كنار خودم احساس ميكنم.
غير از آقا جواد چند فرزند داريد؟من چهار فرزندم داشتم، دو پسر و دو دختر. محمد جواد فرزند اولم بود. متولد 26 دي ماه سال 1370. همسرم كارگر معمولي بود. محمدجواد تا مقطع راهنمايي توانست ادامه تحصيل بدهد و بعد از آن به خاطر بيماري پدرش درس را رها كرد و به كارگري مشغول شد و خرج خانواده را از اين راه به دست ميآورد.
شهيد چطور بچهاي بود؟جواد ارادت خاصي به اهل بيت (ع) داشت. از همان دوران كودكي ارادتش را با مداحي در هيئتهاي مذهبي نشان ميداد. بسيار خوشاخلاق و مهربان هم بود. صميميت خاصي در رفتار و كردارش بود كه همه را جذب ميكرد.
وقتي شهيد براي اولين بار از رفتن و دفاع از حرم آلالله صحبت كرد، چه پاسخي به ايشان داديد؟اولين باري كه محمدجواد از رفتن و مدافع حرم شدن صحبت كرد من راضي نبودم، ولي پدرش راضي بود. محمدجواد برايم خيلي حرف زد از غربت حرم از اينكه اگر او نرود پس قرار است چه كساني راهي شوند. چه كساني بايد بروند و از خانم حضرت زينب (س) دفاع كنند. در نهايت پسرم را با كلي نذر و نياز راهي ميدان كردم. اوايل سال 1393بود كه راهي ميدان جهاد شد.
چند بار اعزام شدند؟محمدجواد سه بار به سوريه اعزام شد. هر سه ماه به مدت 15روز به مرخصي ميآمد. مرتبه اول در تاريخ 27 ارديبهشت سال 1393، بار دوم در تاريخ 17مهرماه سال 1393و آخرين اعزام ايشان هم مربوط به 17فروردين ماه سال 1394بعد از تعطيلات عيد بود. بعد از اعزام سعي ميكرد هر شب با ما تماس داشته باشد و ما را از احوالات خودش با خبر كند.
از وضعيت موجود در منطقه برايتان صحبت ميكرد ؟وقتي ميآمد و صحبتي ميشد از جنايتهاي داعش ميگفت. از ظلمي كه به مردم سوريه شده است و از زندگي سختي كه آنها دارند. از بچهها و مجاهدان فاطميون صحبت ميكرد. از دوستان شهيدش روايت ميكرد و از آرزويش كه شهادت در راه خدا بود. هر بار هم نگران دوري از دوستان شهيدش بود و خوشحال كه عاقبت با شهادت به آنها خواهد رسيد.
اين رفتنها و اعزامها نگرانتان نميكرد. نگران اسارت يا جانبازي و شهادتش نميشديد؟ بله خب طبيعي است نگرانش ميشدم ولي در كنار اين نگراني حس شيريني هم داشتم. خوشحال بودم پسرم عاقبت بخير ميشود. نگراني من بيشتر به حرم عمه سادات بود. به دفاعي كه بايد از حريم آلالله شود به رسيدگي به اوضاع مردم مسلمان سوريه و عراق. اينها بيشتر نگرانم ميكرد. محمدجواد معصوميت خاصي داشت. از 13 سالگي مشغول به كار شد. درسش عالي بود اما به خاطر خانواده درس و مشق را بوسيد و كنارگذاشت. مردانه كار ميكرد، من به پسرم افتخار ميكنم هم به گذشتهاي كه داشت، هم به عاقبتي كه الان برايش پيش آمده. اما وصيتنامهاي از ايشان به دست ما نرسيده است.
در پايان اگر صحبتي داريد، بفرماييد. از همه جوانها خواهش ميكنم پشتيبان امر رهبري باشند. از همه دخترها ميخواهم حجاب خودشان را حفظ كنند و پا روي خون پسرم و امثال پسرم نگذارند. از شما و روزنامهتان هم براي اشاعه فرهنگ ايثار و شهادت آن هم در زمينه شهداي مدافع حرم سپاسگزارم.