زينب محمودي عالمي
متولد 1335 هستم. سال 58 ازدواج كردم و سال 1365 كه 30 سال داشتم، زن و فرزندان خردسالم را به امان خدا گذاشتم و به جبهه رفتم. چون گواهينامه پايه يك داشتم با تريلي هداياي مردمي را از سه راه بهشت زهرا بار زديم و به منطقه برديم. ابتدا وارد دو كوهه شديم كه مقر لشكر 27 محمد رسول الله بود. از آنجا هم ما را به ستاد تغذيه مأمور كردند كه براي رزمندهها در خط مقدم منطقه مهران غذا ميبرديم.
در عمليات كربلاي يك در مهران دچار موجگرفتگي شدم. موج انفجار از روي تريلي پرتم كرد و چند تركش خمپاره هم به تنم اصابت كرد. در لحظه انفجار بيهوش شدم. مرا به بيمارستان صحرايي و از آنجا به بيمارستان شهيد كلانتري انديمشك بردند. تركشها را از بدنم خارج كردند. بازو و گردنم تركش خورده بود. از جبهه مرا به بيمارستان بقيه الله تهران آوردند. بعد مرا به بيمارستان فاطمي انتقال دادند. يك هفته بستري بودم و بعد يك ماه در بيمارستان مردم يا بهادري قديم بستري شدم. آن زمان متوجه نبودم كه دچار مجروحيت شيميايي هم شدهام. دو سال بعد از اينكه از منطقه برگشتم متوجه شدم شيميايي هستم. چون موج انفجار مرا گرفته بود از محل كارم در شركت دستمال حرير بيرونم كردند.
بعد از اتمام جنگ چون جوان بودم خيلي دنبال مسائل جانبازي و گرفتن درصد نرفتم. مثل الان نبودم كه نتوانم راه بروم. گفتم كار ميكنم و فكر اين روزها را نميكردم. اما رفته رفته حالم بد شد. يك روز از دماوند برميگشتم كه ديدم نفسم بالا نميآيد. نگو عوارض شيميايي داشت خودش را نشان ميداد. البته به خانمم حرفي نزدم و از طرفي چون احتياج مالي نداشتم دنبال درصد جانبازي نرفتم. الان هم اگر زندگيام به مشكل نخورده بود تا موقعي كه نفس داشتم دنبال جانبازيام نميرفتم.
سال 1380 مداركم را بردم بنياد جانبازان و پرونده درست كردم. از روز اول مدارك پزشكيام كه درست شد صورت سانحه را به من دادند و رفتم بنياد شهيد، در كميسيون پزشكي به خاطر موج انفجار 10 درصد جانبازي برايم لحاظ كردند و كد جانبازي دارم. ولي مشكلات جسمي من خيلي فراتر از اينها بود. يك روز با صورت در خيابان به زمين افتادم. اورژانس آمد مرا بردند بيمارستان امام حسين(ع)، چهار ماه بيمارستان بستري بودم و هر چه وسايل زندگي داشتم فروختند تا هزينه بيمارستانم را بدهم. من قبلاً خانه داشتم اما به خاطر مجروحيتم فروختم و الان خانه ندارم. يارانهام نباشد يك سري دارو هم نميتوانم بگيرم. 480 هزار تومان فقط داروي اكسيژنم است.
تصميم گرفتم با روزنامه شما گفت و گو كنم تا بلكه صدايم به گوش مسئولان بنياد برسد و فكري به حالم بكنند. ما به خاطر اعتقاداتمان به جبهه رفتيم و انصاف نيست كه الان اينطور به حال خودمان رها شويم. متأسفانه خيليها مثل من كه دير اقدام به تشكيل پرونده جانبازي كردند، به لحاظ تعيين درصد جانبازي به مشكل برخوردند. اميدوارم صدايم از طريق رسانه شما به گوش مسئولان برسد.
الان اوضاع زندگيمان اصلاً مناسب نيست. خانمم با سبزي پاك كردن و نظافت خانه مردم زندگيمان را پيش ميبرد. سال 92 عمل قلب باز كردم. چهار ماه به خاطر ريههايم بيهوش بودم و وقتي به هوش آمدم، هيچ كسي را نميشناختم. تمام بدنم را آب گرفته بود و متورم شده بود. يك بار داروخانه كارت مليام را گرفت. چون 120 هزار تومان پول نداشتم تا داروهاي جانبازيام را حساب كنم. از بچگي كار كردم. در جواني راننده كاميون بودم و الان به اين روز افتادم. هر جا كه فكر كنيد رفتم تا جانبازيام را ثابت كنم. با قلب مريضم همه جا رفتم. همه جا نامه نوشتم ولي دريغ از يك جواب نامه! با اينكه كد جانبازي دارم، اما درصدم را زياد نميكنند تا حداقل بتوانم از خدمات دارويي بنياد استفاده كنم. خواهش ميكنم به داد ما برسيد. اگر خودتان را يك روز جاي ما بگذاريد، شنيدن دردهايمان كار سختي نيست.
خبرنگار روزنامه «جوان» صرفا با معرفي بسيجيان حوزه 336 طليعه نور ناحيه شهيد محلاتي اقدام به انعكاس درد دلهاي جانباز منصور شهرابي فراهاني كرده است تا طبق رسالت رسانهاي خود، صداي اين جانباز را به گوش مسئولان برساند. آدرس و تلفن جانباز شهرابي فراهاني در دفتر روزنامه موجود است.