خيلي از پروندههايي كه در ادارههاي پليس تشكيل ميشود به علت بيتوجهي شهروندان به هشدارهاي پليس است. بيتوجهيهايي كه جزء سرزنش كردن فرد، چيز ديگري براي او به همراه ندارد. ماجرايي كه در ادامه ميآيد براساس يكي از پروندههايي است كه مشابه آن همواره در ادارههاي پليس تشكيل ميشود.
هنوزم كه هنوزه بوي خوش و زيبايي وصف ناپذيرش از ياد نرفته؛ هرگز نميتونم اون همه زيبايي و خوبي رو فراموش كنم؛ درسته كه خيلي زود از دست دادمش، ولي هرگز نتونستم فراموشش كنم و حسرت نبودنش رو هميشه با خودم دارم و هميشه حسش ميكنم.
چند سال پيش؛ دم دماي سال نو ماشين زوار در رفتمو كه ديگه داشت اوراق ميشد، فروختم و بعد از چند روزي با فروش طلاهاي زنم و پساندازي كه كنار گذاشته بودم، تونستم يه ماشين فابريك خشك رو از كمپاني تحويل بگيرم.
با چه وسواسي ماشينرو از كمپاني به خونه رسوندم و با دقت هر چه تمامتر جلو خونه پاركش كردم و با كلي ذوق و شوق در خونه رو باز كردم و در حاليكه از شوق دهانم بازمونده بود، سوئيچ ماشين رو جلوي چشماي زنم گرفتم و جوري اونا رو در عرض صورت اون بنده خدا تكون ميدادم كه انگار ميخواستم هيپنوتيزمش كنم.
ماشين رو درست جايي پارك كرده بودم كه از پنجره بالكن به راحتي ميشد اونو ديد زد و رو اين حساب هر دو سه دقيقه يكبار سركي ميكشيدم و با ديدن ماشين سفيد يخچاليم، ناخودآگاه سوت ميزدم و جست زنان سرجام بر ميگشتم و كلي ذوق ميكردم كه امسال با ماشين نو كجاها برم و به فاميلهايي كه سالها بود از حال و روزگار اونا خبري نداشتم، سري بزنم و ديداري تازه كنم و با ماشين نو خودي نشان بدم.
عجب روزگار با صفايي بود، از زور خوشحالي چيزي از گلوم پايين نميرفت و فكر و ذكر و همه كارو بارم سر زدن به ماشين و ور رفتن با اون بود، اما حيف كه اين خوشي خيلي دوام نياورد و خيلي زود تمام شد.
چند روزي بيشتر از تحويل ماشين نگذشته بود كه يه روز جمعه براي شركت در يه آزمون رفتم و به محض رسيدن با دقت يه جاي دور از دسترس، مناسب و دنج و خلوت براي پارك كردن ماشين پيدا كردم و با زدن قفل پدال از ماشين پياده شدم، بعد از قفل كردن ماشين به سمت حوزه آزمون به راه افتادم هر چند قدمي يكبار بر ميگشتم و نگاهي به ماشينم ميكردم و هر دفعه از دفعه قبلي بيشتر كيف ميكردم، تو آزمون هم فكر و خيالم پيش ماشين بود و اصلاً تمركز خوبي نداشتم. دل تو دلم نبود و همش منتظر پايان امتحان بودم و اين شد كه به محض اتمام آزمون زودي بلند شدم و دوان دوان به سوي ماشين به راه افتادم.
به محل پارك ماشين كه رسيدم؛ خبري از ماشينم نبود؛ دقايق اول فكر كردم كه محل پارك ماشين رو اشتباه گرفتم و اين جوري بود كه همه جا رو تيكه به تيكه گشتم؛ قلبم داشت از سينم بيرون ميزد و نفسم به شماره افتاده بود؛ باورم نميشد همين چند ساعت پيش قفل پدال رو زده بودم و ماشين رو قفل كرده و رفته بودم؛ مگه ميشد، اما واقعيت مثل هميشه تلخ و اين بار براي من از هميشه تلختر بود؛ چراكه خبري از ماشينم نبود كه نبود؛ انگار آب شده بود و رفته بود تو زمين؛ آره ماشين من به سرقت رفته بود.
با پليس 110 تماس گرفتم و موضوع رو مطرح كردم و بعد چند دقيقه يه گشت 110 اومد و مراتب را صورتجلسه كرد و رفت و من هم دست از پا درازتر و با كوهي از غصه به خونه رفتم؛ به محض رسيدن از چهره عبوس و لب و لوچه آويزان من همه متوجه شدند كه اتفاق بدي افتاده؛ چارهاي جز گفتن واقعيت نداشتم؛ توي دم دماي عيد بدون ماشين و اونم با ماشيننويي كه ازم سرقت كرده بودند، خيلي سخت گذشت و عيد اون سال خيلي بد سپري شد.
بعد چند ماه، سارق ماشين دستگير و ماشين پيدا شد، ولي اصلاً ماشينم شباهتي با اون ماشين لوكس روزهاي اول نداشت. سارق تو بازجوييهاش درباره چگونگي سرقت ماشين من گفته بود، اون روز براي سرقت ماشين به اون منطقه رفته بودم و ماشيننو من توجه اونو جلب كرده و به خودش گفته بود ماشيننو نواريه كه ميشه به راحتي آبش كرد. تو نگاه اول ماشين قفل فرمان نداشته و همين مسئله انگيزه سارق را براي سرقت ماشين مضاعف كرده بود.
بعد از بردن سارق، كارشناس اداره آگاهي با من صحبت كرد و گفت: اگه نكات ساده و پيشپا افتادهاي رو اون روز رعايت ميكردي شايد هيچ وقت ماشينت به سرقت نميرفت، با كنجكاوي پرسيدم چه مواردي رو؟
كارشناسآگاهي در حالي كه با متانت خاصي كه نشان از تجربه چندين ساله او داشت صحبت ميكرد، گفت: اون روز اگر شما قفل فرمان به رل ماشينت ميزدي سارق براي سرقت خودروي شما ريسك نميكرد؛ اگه ماشينتو به سيستم هشدار دهنده معتبر (دزدگير) مجهز ميكردي احتمال اين قضيه كم رنگتر ميشد؛ اگه چادر روي ماشينت ميكشيدي، به علت در معرض ديد نبودن، باز هم اين احتمال كمتر ميشد؛ اگه از پاركينگهاي عمومي استفاده ميكردي و ماشينتو جاي خلوت پارك نميكردي و. . . اين احتمال كمتر و كمتر ميشد.
*كارشناس آموزش همگاني معاونت اجتماعي فاتب