کد خبر: 851381
تاریخ انتشار: ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با «مرصاد» از فرماندهان لشكر فاطميون
زماني كه بحث دفاع از حرم پيش آمد تاب ماندن نداشتم. در اولين اعزاممان خوب به ياد دارم تروريست‌ها تا فرودگاه دمشق آمده بودند. مسلحين تا نزديكي حرم عمه سادات هم پيش آمده بودند و...
 صغري خيل فرهنگ
نام جهادي‌اش مرصاد است؛ از فرماندهان لشكر فاطميون. جانباز جبهه مقاومت اسلامي. اهل مشهد و متولد1353. مرصاد كه مربي رسمي فدراسيون كاراته است و دان 5 اين رشته را دارد، ورزيدگي تنش را به ايمان گره مي‌زند و سال‌هاست در جبهه مقاومت اسلامي حضور دارد. او در اين جبهه تا به آنجا پيش رفته كه اكنون از فرماندهان لشكر فاطميون است. گفت‌وگوي ما با مرصاد را پيش رو داريد.
چطورخودتان را از ميدان ورزشي به ميدان جهاد رسانديد؟
خب من يك بسيجي هستم. مربي كاراته بودم و زندگي عادي خودم را داشتم. دو كلاس آموزش رزمي در مشهد داشتم و در كنار همه اينها كار ساختماني هم مي‌كردم و خدا را شكر وضع مالي خوبي هم داشتم. اما زماني كه بحث دفاع از حرم پيش آمد تاب ماندن نداشتم. در اولين اعزاممان خوب به ياد دارم تروريست‌ها تا فرودگاه دمشق آمده بودند. مسلحين تا نزديكي حرم عمه سادات هم پيش آمده بودند و روي ديوار حرم نوشته بودند: «تو خواهي رفت همچنان كه بشار اسد خواهد رفت.»
اين براي ما خيلي سخت بود. ما دو بانوي بزرگوار حضرت زينب(س) و حضرت رقيه(س) را داريم. همه ايراني هستيم و رگ ناموس‌پرستي را از حضرت ابوالفضل(ع) به ارث برده‌ايم. براي ما قابل قبول نيست كه بيايند قبر را بشكافند و. . . الان كه تصور مي‌كنم رگ‌هاي غيرتم متورم مي‌شوند. به خاطر همين امثال ما ترك ديار كرديم و به همه چيز پشت پا زديم و وقتي صداي هل من ناصر امام حسين (ع)‌ و حضرت زينب(س)‌ از شام به گوش مي‌رسيد قالوا بلي گويان راهي شديم. گفتيم اگر در كربلا نبوديم امروز نمي‌گذاريم پاي حرامي به حرم باز شود و بعد از مشورت و راهنمايي گرفتن از شهيد مرتضي عطايي (ابو علي) با تهيه مدارك افغانستاني خود را به بدنه فاطميون وصل كردم و از آنجايي كه آموزش‌هاي لازم را پيشتر ديده بوديم توانستيم براي آنها مفيد باشيم و خدا را شكر بودنمان بهتر از نبودنمان است.
گذشتن از هويتتان برايتان سخت نبود؟
گذشتن از هويت سخت است اما كساني كه در اين راه مانند من، شهيد مرتضي عطايي و شهيد سيد ابراهيم صدرزاده و امثالهم راهي مي‌شوند، در راه دفاع از حرم از هويت خودشان مي‌گذرند و اين نهايت اخلاص بچه‌ها را مي‌رساند. هميشه اين نگراني وجود دارد كه اگر شناسايي بشوند بايد به عقب برگردانده شوند. اما ما منتظريم كه خدا براي‌مان چه مي‌خواهد. ما هويتمان را به خاطر خانم گذاشتيم كنار و به ايراني بودنمان مي‌باليم.
قاعدتاً مشكلات زيادي بعد از تغيير هويت و بازگشت برايتان پيش مي‌آيد؟
بسياري از رزمنده‌ها هستند كه در بدنه فاطميون با تمام وجودشان تلاش مي‌كنند. اما وقتي كه مجروحيت يا اتفاقي براي بچه‌ها پيش مي‌آيد دردسرها تازه آغاز مي‌شود. مسئولان فاطميون مي‌گويند شما ايراني هستيد به ما مربوط نمي‌شود و مسئولان ايراني بنياد مي‌گويند شما با هويت خودتان نرفتيد و اين كارتان درست نيست؛ از اين رو حمايتي نمي‌كنند. خود من چهار بار از ناحيه پا، گردن و كمر مجروح شدم و دچار موج گرفتگي هم شده‌ام. وقتي يكي از بچه‌ها با شرايط من شهيد مي‌شود تشييعي برگزار شده و تمام مي‌شود اما وقتي سخت مجروح شويم تازه مشكلات آغاز مي‌شود.
ممكن است كمي بيشتر برايمان توضيح بدهيد؟
من در خان طومان حضور داشتم زماني كه آنجا سقوط كرد در سمت معاونت نيرو بودم. به شدت مجروح شدم و مچ پايم قطع شد. بعد از انتقال به بيمارستان دوباره پيوند زده شد. امروز با توجه به شرايط جسماني در كار ستادي مشغول هستم و ديگر نمي‌توانم در عمليات شركت كنم. با تمام شرايط سخت جسماني در بنياد پرونده‌اي ندارم. تا زماني كه در منطقه حضور داريم حقوقمان را مي‌گيريم و به محض اينكه پايمان به كشور برسد آن حقوق ناچيز قطع مي‌شود. در ضمن خبري هم از دريافت‌هاي ميليوني و ميلياردي نيست. امروز با توجه به از كار افتادگي‌ام منبع درآمدي ندارم. دنبال شغل گشتم اما وقتي مي‌فهمند مدافع حرم هستم نمي‌پذيريند و مي‌گويند شما براي ولايت فقيه رفته‌اي، براي بشار اسد رفته‌اي به ما ربطي ندارد برويد دنبال كارتان. بله ما مطيع امر ولايتيم و با اشاره چشم آقا راهي ميدان جهاد شديم. به قولي از تو به يك اشاره از ما به سر دويدن.
شنيدن حرف‌هايي كه به آن اشاره كرديد آزارتان نمي‌دهد؟
ما به عشق عمه جان رفتيم. رفته بوديم كه سر بدهيم، اما پا داديم، دست داديم. عزيزي مي‌گفت شما مدافعان حرم فراموشكار شده‌ايد! گفتم چطور؟ گفت وقتي مي‌رويد يادتان مي‌رود پاهايتان را دست‌هايتان را برخي حتي فراموشكارترند يادشان مي‌رود پيكر‌هايشان را بياورند.
اين لطف خدا بود و خواست عمه‌مان حضرت زينب كه برويم و بجنگيم. رفتيم، جنگيديم، خيلي شهيد هم داديم، خيلي اسير و مفقودالاثر هم داديم. انقدر كه دمشق امن شد، حرم امن شد. فرودگاه امن شد و خيلي جاهاي ديگر را از اشغالشان درآورديم. ما رفتيم و اجازه نداديم كاروان اسرا راه بيفتد، فرزندان ابوسفيان اين بار هم كور خوانده‌اند كه كارواني را به اسارت ببرند. ما انقدر در اين راه مي‌مانيم تا خونمان را بدهيم.
شما سه سال در منطقه حضور داشتيد و در سنگرهاي جهادي عراق، لبنان و سوريه مجاهدت کرديد. خانواده با نبودن‌هاي شما چطور كنار آمد؟
الحمدلله خانواده خوبي دارم. دو فرزند و همسري كه امروز همه داشته‌هايم را مديون و مرهون ايستادگي و ايثار او هستم. مي‌گويند پشت هر شهيدي يك شهيده است و من مي‌گويم پشت سر جانبازان هم جانبازي ديگر. من رفتم تا كار جهادي انجام دهم و همسرم ماند تا كار زينبي كند.
مرصاد مصاحبه‌مان را با خواندن اين شعر به پايان رساند:
داعش، چه ز «ما و كربلا» مي‌داني؟
ما را ز سر بريده مي‌ترساني؟
ما گر ز سر بريده مي‌ترسيديم
در مستي مرگمان نمي‌رقصيديم
ما شيفته راه شهادت هستيم
سرباز وفدايي ابوالفضل هستيم
صد بار اگر كشته به راهش گرديم
با جان دگر دوباره برمي‌گرديم
شاگرد كلاس اول عباسيم
پس روي حسين و زينبش حساسيم
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار