عليرضا محمدي
از اول انقلاب همين طور بود. يك نفر خون ميداد، يكي مينشست و ديگري هم استفادهاش را ميبرد. آن وقتها خون شهدا را بزكي براي چهرههايشان قرار ميدادند و اكنون هتك همين خونها را مايه سوت و كف حضار قرار ميدهند. البته كه قصه همان است برادر! فقط نقش سخيفشان را تغيير دادهاند، زمانه انگار آنگونه عوض شده كه ايثار را مايه تأسف قرار ميدهند آنها كه در صف عقل زودتر از ما ايستادند و هر چه خرد بود با خود بردند.
بگذار (به زعم خودشان) عقل و خرد براي آنها باشد و شرافت و مردانگي براي شهدا. بگذار سوت و كف براي آنها باشد و تكبير و صلوات براي ما. ايستادن در مسير باد، تكانهاي جگرخراشي هم دارد. حرفهاي مفتي كه زهرشان صاف در قلبها فرو ميرود.
يك زن جوان را ميشناسم كه سرتاسر خانهاش را يادگاريهاي همسر شهيد مدافع حرمش قرار داده و يك فرصتطلب را ميشناسم كه آنقدر فكر و خيال خام كرده كه حالا اگر خودش هم نخواهد بوي ناخوشايندي از حنجرهاش خارج ميشود.
مي گفت: «با گفتوگو بايد جنگ در سوريه، يمن و لبنان را حل كرد و با تروريستها وارد مذاكره شد.» تو يا معني تروريسم را نميداني يا وداع پدري با جگرگوشهاش را نديدهاي. البته كه ما هم «دلمان ميسوزد جوانهايمان شهيد ميشوند و هيچ كس هم جوانش را از لب جوي نياورده» اما تو كه پرونده سياسيات با قاب بندي و رانت بسته شد، تو چرا دايه مهربانتر از مادر شدهاي. لابد تو داغ مادري كه يك فرزندش را در دفاع مقدس از دست داد و ديگري را در دفاع از حرم، بهتر از خود او درك ميكني.
اگر قصه قصه يك مشت رأي است، خب بيانصافها چرا با خون شهداي مدافع حرم بازي ميكنيد؟! بچسبيد به همان اثرات ناپيداي برجام و دعا كنيد مگر تا قيام منجي رابطه بانكهاي جهاني با بانكهاي داخلي عادي شود. شما كه خبر نداريد ايستادن خون ميخواهد، عزت با دل كندن عجين شده و امنيت با حرفهاي مفت به دست نميآيد؛ غُصه خوردن را به همان پدران و مادراني بسپاريد كه انقلاب را با مشتهايشان به پيروزي رساندند، با خون فرزندانشان آبياري كردند و حالا نوههاي دهه هفتاديشان را در زمين شام به خون ميبينند.
سرود جبهه استضعاف و استكبار عجب ملودي غريبي دارد، يك نفر خون ميدهد و ديگري سوت ميزند!