کد خبر: 849969
تاریخ انتشار: ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
خواهر محمدابراهيم توفيقيان، تنها شهيد مدافع حرم شهرستان اسفراين در گفت‌وگو با «جوان»:
يكي از معروف‌ترين عكس‌هاي فضاي مجازي مربوط به كارت آزمون يكي از شهداي مدافع حرم است كه به خاطر شركت در آزموني بزرگ‌تر و دشوارتر هيچ‌گاه سر جلسه كنكور حاضر نشد.
   احمد محمدتبريزي
يكي از معروف‌ترين عكس‌هاي فضاي مجازي مربوط به كارت آزمون يكي از شهداي مدافع حرم است كه به خاطر شركت در آزموني بزرگ‌تر و دشوارتر هيچ‌گاه سر جلسه كنكور حاضر نشد. قرار بود محمد ابراهيم توفيقيان در آزمون كار‌شناسي ارشد ناپيوسته سال ۹۵از حوزه امتحاني بجنورد و در رشته مجموعه علوم جغرافيايي شركت كند ولي او پيش از حضور بر سر جلسه كنكور نمره قبولي‌اش را گرفته بود. محمد ابراهيم با آن چهره معصومانه بر اثر اصابت گلوله تروريست‌ها به چشم چپش در 13 بهمن ماه سال 94 به شهادت رسيد و نامش براي هميشه در تاريخ ايران ماندگار شد. خواهر شهيد طاهره توفيقيان در گفت‌وگو با «جوان» از برادري مي‌‌گويد كه ستون و تكيه‌گاه خانواده‌شان بود و حالا با رفتنش گرد و غبار  غم تمام شهر و محل را گرفته است.

دوران كودكي شهيد توفيقيان در چه حال و هوايي سپري شد و فضاي خانوادگي‌تان چه نقشي در رشد ايشان داشت؟
محمد 8/9/62 به دنيا آمد ولي براي مدرسه رفتن تاريخ 31/6/62 در شناسنامه‌اش خورد. ما چهار خواهر بزرگ‌تر از محمد هستيم و خدا بعد از ما چهار خواهر، محمد را به خانواده‌مان داد. از همان زمان كودكي در خانه حساسيت و توجه خاصي نسبت به محمد وجود داشت. خانواده‌ما خيلي متدين و مذهبي هستند و ما و برادرهايم در چنين خانواده‌اي بزرگ شديم. عموهايم هر سه پاسدار و رزمنده‌اند و وقتي ما زمان جنگ و همان سال‌هايي كه محمد به دنيا آمده بود به خانه‌هايشان مي‌‌رفتيم حال و هواي جبهه را در خانه‌هايشان حس مي‌‌كرديم. همچنين مادربزرگمان معلم قرآن بود و محمد مونس و دمخورش بود و براي يادگيري قرآن پيش مادربزرگم مي‌رفت. مادربزرگم توجه خاصي به محمد داشت و مي‌‌گفت من آينده بزرگي را در پيشاني اين بچه مي‌بينم. به پدر و مادرم تأكيد مي‌كرد هواي محمد را داشته باشند و مي‌‌گفت اقبال پسرتان بلند است. زماني كه محمد كنارش حضور داشت و رفتار و كارهايش را كه مي‌ديد، مي‌گفت اين پسر دقت و توجه زيادي به مسائل دارد و خيلي دقيق به هر چيزي توجه مي‌كند. راجع به خلقت و مسائل اعتقادي از مادربزرگم سؤال مي‌پرسيد و مادربزرگم وقتي اين كنجكاوي و دقت محمد را مي‌ديد از همان كودكي فهميده بود با همسالانش فرق دارد. كم كم كه محمد بزرگ شد در رفتار و كردارش مي‌ديديم با بقيه بچه‌ها فرق دارد. در همان سنين كودكي كه بچه‌ها بچگي مي‌كنند و شور و شر هستند محمد چنين رفتاري نداشت و خيلي آرام و مودب بود و طور خاصي مي‌خواست با بقيه ارتباط برقرار كند.
اين روحيه و اخلاق را در بزرگسالي هم حفظ يا تقويت كرد؟
بله، اين ويژگي‌هاي اخلاقي‌اش در بزرگسالي خيلي بيشتر شد. يكي از معلمان زمان تحصيلش بعد از شهادتش تعريف مي‌كرد يك روز همين طور كه در كلاس مشغول درس دادن بودم، روي شانه محمد زدم و گفتم تو خيلي خوبي و هواي خودت را داشته باش و قدر خودت را بدان. زماني كه اين بچه به سن مدرسه رسيد فهميديم چه ويژگي‌هاي اخلاقي مثبت و خاصي دارد كه او را از بقيه متمايز مي‌كند. خيلي به بقيه توجه مي‌كرد و مهربان بود. خصلت كمك به ديگران در وجودش بسيار پررنگ بود.
به نظرتان داشتن اين ويژگي‌هاي اخلاقي چقدر به ايشان براي پيدا كردن راهش كمك كرد؟
يكي از دلايلي كه محمد را به سوريه كشاند همين خصلت مهرباني و كمك كردن به ديگران بود. مادرم تعريف مي‌كند كلاس سوم براي محمد كيف نو خريده بود. يك روز برادرم به مادرم مي‌‌گويد اگر اجازه بدهي من ديگر كيفم را با خودم به مدرسه نبرم. وقتي مادرم پيگير مي‌شود تا دليل اين حرف محمد را بفهمد، متوجه مي‌شود يكي از همكلاسي‌هاي محمد كه وضع مالي مناسبي نداشته به طور عجيبي به كيف او نگاه مي‌‌كرده و انگار حسرت داشتن آن را مي‌خورده است. محمد به مادرم مي‌گويد من يا اين كيف را نمي‌برم يا يك كيف براي دوستم بخريد. مادرم خيلي از حرف محمد متأثر مي‌شود و براي همكلاسي‌اش كيف مي‌خرد. برادرم كيف را سركلاس نمي‌‌برد تا دوستش جلوي بقيه همكلاسي‌ها خجالت نكشد بلكه كيف را به در خانه دوستش مي‌‌برد و به دوستش مي‌‌گويد چون ما دوستان صميمي‌ هستيم خواستم كيف‌هايمان شبيه هم باشد و با اين عنوان هديه را به دوستش مي‌‌دهد تا او احساس خجالت نكند.  ماه رمضان يك سال قبل از شهادت برادرم، دخترم از مسجد آمد و گفت مامان! دختر خانمي‌ به مسجد آمده و مي‌گويد مادرش فلج است و نمي‌تواند راه برود و اگر مي‌شود كمكشان كنيم. ما گفتيم اين خانم چه كسي است كه ما او را نمي‌شناسيم. كمي‌ بعد متوجه مي‌شوند مادر با دو بچه دچار ام اس شده و پدر خانواده تركشان كرده و آنها در يك زيرزمين نمور در همسايگي مادرمان زندگي مي‌كردند. محمد وقتي اين موضوع را فهميد خيلي ناراحت شد و گَر گرفت. سرسفره افطار نشسته بوديم كه محمد غذا را داخل قابلمه خالي كرد و با يك دبه روغن، يك گوني برنج و مقداري پول به خانه آن خانم رفت و مرتب به اين خانواده كمك مي‌كرد. بعد از شهادتش وقتي همرزمانش برگشتند به ما گفتند مادر مهلا چه كسي است؟ وقتي پرسيديم شما مادر مهلا را از كجا مي‌‌شناسيد؟ گفتند محمد گفته اگر در سوريه اتفاقي برايم افتاد مادر مهلا را فراموش نكنيد (گريه مي‌كند). همرزمان برادرم هم گوشت‌هاي قرباني كه جلو پايشان قرباني كرده بودند را براي اين خانواده آوردند. تابستان سال قبل از شهادتش تلويزيون جنگ زده‌هاي سوري را نشان مي‌داد. خانمي‌ با زبان عربي فرياد مي‌زد چرا كسي به ما كمك نمي‌كند و به فريادمان نمي‌رسد. محمد همان لحظه بلند شد و گفت ما هنوز در هيئت‌ها حسين حسين مي‌كنيم ولي صداي «هل من ناصر ينصرني» را نمي‌شنويم. همين خلقيات و خصلت رفتاري و اخلاقي‌اش او را به سمت مدافع حرم شدن سوق داد.
اينطور كه پيداست اميد به زندگي در وجود شهيد توفيقيان بالا بوده است. هم فرزندي چند ماهه داشته و هم قصد شركت در كنكور ارشد را داشت. عكس كارت آزمون ايشان در فضاي مجازي هم بسيار منتشر شد. چه چيزي سبب شد محمد از اين دلبستگي‌هاي دنيايي دل بكند و قدم در راهي بگذارد كه احتمال هر اتفاقي در آن وجود داشت؟
محمد براي جنگيدن و كمك به شيعيان مظلوم رفت و براي شهادت نرفت. بار زيادي روي دوشش بود. خودش مي‌خواست جغرافياي سياسي بخواند تا با توجه به شغلش به درد كشور وكارش بخورد. از بچه‌هايي كه از خراسان شمالي به سوريه رفتند محمد تنها كسي بود كه شهيد شد. خيلي پاك بود و نمي‌دانم چه معامله‌اي با خدا كرد كه شهادت نصيبش شد. محمد خيلي با ايمان بود. ما نماز خواندن محمد را هيچ وقت فراموش نمي‌كنيم. صداي قرآن قبل از نماز كه پخش مي‌‌شد براي نماز خواندن آماده مي‌شد. فرزند برادرم هنوز سه ماهه نشده بود كه او همه ما را گذاشت و رفت. به ما هم چيزي نگفته بود كه به كجا مي‌رود. با من رابطه‌اش صميمي‌ بود ولي هيچ وقت نگفت به كجا مي‌خواهد برود. وقتي به او گفتم اين بار خيلي مأموريت مي‌روي و اين مأموريت‌هايت با بقيه فرق دارد مي‌گفت به كرمانشاه و كمي‌ آن طرف‌تر مي‌روم و خيلي زود برمي‌گردم. محمد در پاسپورتش آدرس خانه دوستش را داده بود تا كسي متوجه رفتنش نشود. آنجا دوستانش مي‌گفتند چرا به خانواده‌ات نمي‌گويي كه به سوريه آمده‌اي كه پاسخ مي‌داد نگران همسر و خانواده‌ام هستم، اگر آنها بفهمند خيلي نگران مي‌شوند. بسيار به او وابسته بوديم و مي‌دانست اگر بفهميم به سوريه رفته خيلي اذيت مي‌شويم و به همين خاطر به ما چيزي نمي‌گفت. وقتي شهيد شد تازه متوجه شديم محمدمان به كجا رفته است. وقتي خبر شهادتش را آوردند گفتيم مگر محمد كجا بوده است. هنوز هم باورمان نمي‌شود كه محمد بينمان نيست. همسرش به قدري شوكه است كه مي‌گويد محمد برمي‌گردد. محمد ستون خانه بود و الان ستون خانه‌مان ريخته است. تكيه گاهمان محمد بود. خانه محمد بجنورد بود و تا زماني كه به خانه برسد ما 10 بار به او زنگ مي‌زديم كه مواظب باشد. حالا ببينيد چه خلئي در زندگي مان به وجود آمده است. گوشي پدرم را نگاه مي‌كردم مي‌ديدم هنوز پيام‌هاي محمد را پاك نكرده. نگاه مي‌كردم هر دو ساعت يك بار محمد به پدرم پيام مي‌داده و حالش را مي‌پرسيده. هنوز پدر و مادرم چشم به در دوخته‌اند تا محمد برگردد. (گريه مي‌كند)
آيا  درباره شهادت صحبت كرده بود؟
وقتي اسم شهيد و شهادت مي‌‌آمد محمد ناراحت مي‌شد. ماشين خريده بود و عكس شهداي هويزه را جلوي ماشينش چسبانده بود و مي‌گفت اين عكس را گذاشته‌ام تا فراموش نكنم جا پاي چه كساني مي‌خواهم بگذارم. اسم شهدا كه مي‌‌آمد خيلي منقلب مي‌شد. مي‌گفت شهادت را به اين راحتي به كسي نمي‌دهند و شهيد شدن لياقت مي‌خواهد. به شهيد همت و شهداي هويزه علاقه خاصي داشت و زندگينامه بيشتر شهدا را خيلي خوب مي‌دانست.
شهيد توفيقيان چند بار اعزام شد؟
در اولين اعزام در آزادسازي نبل و الزهرا به شهادت رسيد. در مجموع 23 روز آنجا بود. 19 دي رفت و 10 دقيقه به هشت صبح 13 بهمن شهيد شد. در مدتي كه محمد آنجا بود كتاب‌هايش را با خودش برد تا براي كنكور ارشد آماده شود. ساعت‌هاي بيكاري فقط درس مي‌خواند. در گردان تكاور تيربارچي بود و شب قبل از شهادتش آماده باش مي‌خورد و بعد از نماز صبح به كانال كميل اعزام مي‌شود. در آنجا  تك تيرانداز داعشي چشم چپ محمد را مي‌زند و او را به شهادت مي‌رساند.
شهيد توفيقيان تنها شهيد مدافع حرم اسفراين است. شهادت ايشان چه تأثيري بين مردم داشته است؟
من در دانشگاه سبزوار تدريس مي‌كنم و شهادت محمد آنقدر روي دانشجويانم تأثير گذاشته كه بيشتر دانشجويانم در سالگرد برادرم عكس پروفايلشان را عكس محمد گذاشته بودند. در سالگردش تمام مساجد و مدارس برايش يادواره گرفتند و خيلي‌ها مي‌گويند از شهيد حاجت گرفته‌ايم. اسمش براي هميشه ماندگار شده و در كنار تمام سختي هايي كه بر ما مي‌گذرد خوشحاليم كه امروز تمام ايران برادرم را مي‌شناسند. حيف بود محمد مي‌ماند و در بستر بيماري يا به مرگ طبيعي از دنيا مي‌رفت. هر مرگي غير از شهادت براي او حيف بود. اگر محمد مي‌ماند يكي از سرداران بزرگ مي‌‌شد و خيلي به درد كشورش مي‌خورد. كسي كه امين و گرهگشاي مردم مي‌شد. محمد رفت، براي خودش خوب شد ولي نبودنش براي ما خيلي سخت است.
من هر چه از اخلاق خوبش بگويم كم گفته‌ام. اگر به محله‌ ما بياييد انگار گرد و غبار غم ريخته‌اند. هم محله‌اي‌هايمان مي‌گويند بعد از رفتن محمد دنيا برايمان تيره و تار شده است. از بس با همه خوب بود. محمد خيلي بزرگ بود و هر چه از بزرگي‌اش بگويم كم گفته‌ام. فقط دلم از اين مي‌سوزد كه براي پسرش پدري نكرد. پوريا الان يك سال و پنج ماه دارد. وقتي محمد رفت او دو ماهه بود و همان مدت هم محمد در مأموريت بود. حالت خنده و راه رفتنش خيلي شبيه پدرش است و خيلي زود بود پوريا بي‌‌پدر شود. دلمان به همين خوش است كه پسرش و تنها يادگارش است. پوريا كه به دنيا آمد گفتيم اولين پسر برادرمان است و محمد چه اسمي‌ مي‌خواهي برايش انتخاب كني؟ محمد به همسرش نگاهي كرد، لبخندي زد و گفت مادرش بايد اسمش را انتخاب كند. او براي به دنيا آوردنش زحمت كشيده و هر چه او بگويد من قبول مي‌‌كنم. اين حق را به مادرش داد تا او نام فرزندش را انتخاب كند و نامش را پوريا بگذارد كه بعد از شهادت محمد همسرش گفت پسرم را محمدپوريا صدا كنيم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار