کد خبر: 849314
تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با خواهر سه شهيدي كه دو تن از عزيزانش به فتنه نفاق سوختند
زماني كه برادرانم به آن طرز فجيع به شهادت رسيدند متوجه شدم كه شعار «مرگ بر منافقين و صدام» چقدر درست است. يعني هر دوي اين گروه در يك جبهه و با يك هدف كار مي‌كردند...
 صغري خيل فرهنگ
عزت قره سواري علاوه بر اينكه خود همسر شهيد است، سه برادرش جمشيد، علي ميرزا و حجت‌الله نيز جزو آمار شهداي ايران اسلامي هستند كه در ميان برادران، دو تن آنها توسط منافقين كوردل به شهادت رسيده‌اند. در حالي كه برخي در فضاي مجازي سعي در مظلوم جلوه دادن چهره نفاق دارند، در گفت‌وگو با عزت قره‌سواري مروري به گوشه‌هايي از جنايات منافقين به عنوان شقي‌ترين دشمنان ايران عزيزمان مي‌كنيم.

خانواده شما سه شهيد داده است، به نظر شما چه زمينه‌هايي باعث مي‌شود از يك خانواده سه شهيد تقديم شود؟
من پنج برادر داشتم كه سه برادرم به نام‌هاي جمشيد، علي ميرزا و حجت‌الله به شهادت رسيده‌اند. همسرم عباس چكشي نيز از خيل شهداست. در زمان آيت الله بروجردي خانواده من در شهرستان بروجرد زندگي مي‌كردند. شرايط آن دوران به شكلي بود كه عده‌اي از مردم طرفدار آيت‌الله بروجردي بودند و عده‌اي ديگر هم از توده‌اي‌ها و كمونيست‌ها بودند يا از آنها حمايت مي‌كردند. پدر من در زمره طرفداران مرحوم بروجردي بود و در پي آن عده‌اي پدرم را مورد آزار و اذيت قرار دادند و تلاش كردند تا از جايگاه ايشان در بروجرد به نفع خودشان بهره ببرند، اما نتوانستند او را از راهش منحرف كنند. سال 41 ناگهان پدرم ناپديد شد و تا مدتي هيچ اطلاعي از او نداشتيم. بعد از آن مادرمان به تنهايي سرپرستي فرزندانش را به عهده گرفت و تمام تلاشش را كرد تا به شايستگي ما را تربيت كند. با توجه به شرايط آن دوران هر چه مال و اموال داشتيم حكومت به نفع خودش مصادره و مادر دست خالي زندگي جديدي را آغاز كرد. آن زمان من يك سال داشتم و برادر بزرگ‌ترم جمشيد ۱۸ سال. حضور در چنين خانواده‌اي با پيشينه‌اي مذهبي باعث شد نوع تربيت ما به سمت پيروي از نهضت حضرت امام سوق پيدا كند.
از سرنوشت پدرتان اطلاعي به دست نيامد؟
نزديك به يك سال از مفقود شدن پدر مي‌گذشت كه روزي يكي از دوستانش نامه‌اي از طرف ايشان براي مادر آورد و خبر داد كه سالم است و در اهواز اسكان يافته است. پدر خواسته بود براي ديدارش كاري انجام نشود. مادرمان مجبور شد براي امرار معاش خانواده در بيمارستان بروجرد مشغول به كار شود. چند سالي گذشت تا در سال 1347 پدر نامه ديگري به دست مادر رساند و از او خواست تا به صورت مخفيانه ترك ديار كرده و به اهواز برويم. مادر هم شبانه همه وسايل را جمع كرد و بدون اينكه حتي كسي از بستگان مطلع شود راهي اهواز شديم. دوست پدر ما را به يك گاراژ برد كه ماشين‌هاي اوراقي و. .. داخل آن بود. منزل جديد ما پشت يك تريلي اسقاطي بود. پدر آن تريلي را براي زندگي جديد اهل خانواده‌اش آماده كرده بود، اما همه اين سختي‌ها به در كنار پدر بودنمان مي‌ارزيد. پدرمان به خاطر فعاليت‌هاي انقلابي ضد رژيم منحوس شاهنشاهي به اهواز تبعيد شده بود. روزها و ايام از پس هم مي‌گذشت و من متوجه فعاليت‌ها و مخفي كاري‌هاي پدر و برادرم جمشيد مي‌شدم. وقتي از پدر در اين باره سؤال مي‌كردم ايشان مي‌گفتند شما درست را بخوان تا بتواني به بهترين نحو به اين مردم خدمت كني. بعدها در جريان كارها قرار خواهي گرفت.
برادر شهيدتان جمشيد هم از همان زمان وارد فعاليت انقلابي شد؟
بله، جمشيد را ساواك در سال 1353 در اهواز دستگير كرد. گويا جمشيد و دوستانش در روز عاشورا در مراسمي كه در آن شركت داشتند به دور مجسمه شاه نچرخيده بودند و اين درحالي بود كه همراه‌شان تابلويي بود كه روي آن نوشته شده بود: «زندگي پيكار باشد در ره انديشه‌ها» ساواكي‌ها بعد از دستگيري جمشيد به خانه‌مان ريختند و چند كتاب درباره نفت و نفت خواران و رساله را پيدا كرده و با خودشان بردند. برادرم حجت و پدرم را هم با خودشان بردند. چند روز بعد برادرم حجت را آزاد كردند. سال 1354 هم جمشيد آزاد شد.
جمشيد اولين شهيد خانواده‌تان بود؟ ايشان در زمان شهادت متاهل بود؟
بله، برادرم جمشيد سال 1355 ازدواج كرد، اما دست از فعاليت‌هاي انقلابي‌اش بر نداشت و در مكانيكي خودش كار مي‌كرد. سال 1356 اولين دختر جمشيد به دنيا آمد. برادرم براي پيگيري فعاليت‌هاي انقلابي به صورت دائم بين تهران و اهواز در تردد بود. سال 1357 همزمان با پيروزي انقلاب دختر دوم جمشيد به دنيا آمد. كمي بعد با اصرار مسئولان استان خوزستان، مسئوليت زندان‌هاي اهواز را به ايشان محول كردند و همزمان با آغاز جنگ تحميلي جمشيد مسئول تداركات پشت جبهه شد. جمشيد هميشه به مادرم با خنده مي‌گفت: مادر نكند در شير ما اشكالي بوده كه نه در انقلاب و نه در جنگ هيچكدام از بچه‌هايت شهيد نشدند. سال 1359 و 1362 خدا دو پسر ديگر به ايشان عطا كرد.
برادرتان جمشيد از شهداي ترور است، نحوه شهادتشان چگونه بود؟
23 بهمن ماه سال 1365 شخصي به در خانه جمشيد مي‌آيد و ادعا مي‌كند از دوستان او است و مي‌خواهد ايشان را ملاقات كند. دخترش، جمشيد را صدا مي‌كند كه پدر يكي از دوستانتان با شما كار دارد. جمشيد به در خانه مي‌رود و بعد از سلام و احوالپرسي صداي مهيب شليك گلوله مي‌آيد. همسر و فرزندانش كه در خانه بودند فكر مي‌كنند صداي ضد هوايي است. جمشيد را صدا مي‌‌زنند. اما جوابشان را نمي‌دهد. همسر و فرزندانش سراسيمه به بيرون از خانه مي‌آيند و پيكر پدر را غرق در خون در وسط راهروي حياط مشاهده مي‌كنند. همان لحظات اوليه شهادت برادرم بود كه راديو بي‌بي سي و راديو اسرائيل شهادت ايشان را اعلام مي‌كنند.
جرم ايشان چه بود كه اينطور مظلومانه توسط ضد انقلاب شهيد شدند؟
برادرم به جرم بسيجي و انقلابي بودن در تاريخ ۲۳ بهمن ۱۳۶۵ توسط منافقين شهيد شد. زمان شهادتش با 36 سال سن چند فرزند داشت. جرياني كه جمشيد در زندان راه انداخت، جذب توابين بود. ايشان توابين را جذب مي‌كرد به طوري كه تعدادي از همين افراد راهي جنگ و جهاد شده و به فيض شهادت نائل آمدند. بعد از شهادتش مادر بسيار ناراحت بود كه قاتل فرزندش جمشيد بايد به سزاي عملش برسد. مي‌گفت اگر قاتل جمشيد پيدا شود گوسفندي قرباني مي‌كنم. عمليات مرصاد كه به اتمام رسيد، جمشيد به خواب يكي از دوستانش آمده بود كه به مادرم بگوييد گوسفند را قرباني كند، قاتل من در عمليات مرصاد كشته شد.
برادر دوم شما علي هم از شهداي ترور است؟ كمي از ايشان بگوييد.
بله، علي متولد سال 1327 بود. او هم در تمام اين مدت در كنار جمشيد بود و ايشان را همراهي مي‌كرد. علي زمان طاغوت در اتحاديه تاكسيراني مشغول به كار شد، اما با توجه به روحيه ظلم ستيزي‌اش عذرش را خواستند و در نهايت در يك مغازه مشغول به كار شد. برادرم بعد از انقلاب و شروع جنگ در ستاد پشتيباني جبهه فعاليت مي‌كرد. بعد از پذيرش قطعنامه و فرمايش امام خميني(ره) ‌مبني بر نوشيدن جام زهر، يك بنر بزرگ بالاي در مغازه نصب كرد و گفت امام عزيز ما در نوشيدن اين زهر با تو همراه هستيم به كوري چشم منافقان و مخالفان تو، اما به فاصله دو ماه بعد از عمليات مرصاد شخصي به ايشان مراجعه و اعلام مي‌كند كه من از دوستان برادر شهيدتان جمشيد هستم و يكسري موارد و صحبت‌هايي در باره ايشان است كه بايد به شما منتقل كنم. برادرم علي ميرزا هم او را به خانه‌اش مي‌برد تا با هم صحبت كنند. گويا آن فرد غريبه منافق بود. او نيمه شب، رگ برادرم را در خواب مي‌زند. برادرم كه نيمه جان بود بلند مي‌شود كه از خودش دفاع كند، درگيري پيش مي‌آيد و همسر و فرزندان برادرم تا چراغ‌ها را روش مي‌كنند ببينند چه اتفاقي افتاده، فرد منافق به همسر برادرم هم حمله مي‌كند و چند ضربه به او وارد مي‌كند. آن زمان دختر بزرگ برادرم كلاس اول راهنمايي بود كه مورد ضرب و شتم قرار مي‌گيرد. آن فرد باز هم بچه‌ها را تهديد مي‌كند كه اگر از جايتان تكان بخوريد يا به كسي جريان را بگوييد، همه شما را مي‌كشم. بزرگ‌ترين فرزند برادرم ۱۲ سال و كوچك‌ترينشان هم دو سال داشت كه شاهد پيكر خونين پدر و پيكرنيمه جان مادر و دست‌هاي غرق در خون خواهر بزرگشان مي‌شوند.
 برادرزاده‌ام از آن واقعه اينگونه برايمان تعريف مي‌كند كه وقتي قاتل رفت پيكر نيمه جان خواهر و مادر را به بيمارستان رسانديم. وقتي مادرم پيكر برادرم را مي‌بيند، مي‌گويد: خدايا پدرشان را به شهادت رساندي، مادرشان را به اينها برگردان. همسر برادرم با توجه به اينكه تمام روده‌هايش بيرون آمده و طحالش آسيب ديده بود، به فاصله يك هفته بهبود پيدا مي‌كند و زنده مي‌ماند، اما برادرم ۱۳ شهريور ۱۳۶۷به شهادت مي‌رسد.
حجت برادر ديگر شما هم كه شهيد دفاع مقدس است؟
حجت متولد مهر ۱۳۳4بود. تا قبل از پيروزي انقلاب و با توجه به آرام شدن اوضاع خانواده تحصيلش را ادامه داد و ديپلم گرفت. حجت سال ۵۷ و با پيروزي انقلاب از آنجايي كه با شعر و ادب خيلي مأنوس بود به قسمت فرهنگي جهاد رفت و تا آغاز جنگ تحميلي به اين كار مشغول شد. او چون سال 56 مدتي خدمت سربازي كرده بود، وقتي اعلام مي‌كنند سرباز‌هاي منقضي سال ۵۶ بايد به جبهه‌ها اعزام شوند، بلافاصله وارد سپاه مي‌شود و فرماندهي گروهي از پاسدارها را در پادگان گلف برعهده مي‌گيرد.
ايشان متاهل بود؟
بله، سال 1360 ازدواج كرد و حاصل اين ازدواج تا سال ۶۴ سه فرزند پسر بود. نبودن‌هاي حجت در خانه بيش از حد بود. در اين مدت بارها و بارها از ناحيه دست و پا مجروح شد. در بهمن 1364 از ناحيه دست به حدي مجروح شد كه از جبهه‌ با هلي كوپتر به اهواز منتقل و بعد به تهران اعزام شد. اين بار عصب دستش قطع شد و كاملاً قدرت كار را از دست داد تا اينكه در خرداد 1365، همسرم عباس به شهادت رسيد. بعد از شهادت همسرم حجت شرمسار بود از اينكه او مانده و همسرم به شهادت رسيده است. مي‌گفت عزت جان پيش خانواده عباس دور من نيايد من از روي اينها خجالت مي‌كشم كه عباس شهيد شده است و من كه به اصطلاح فرمانده بودم، سالم هستم. در نهايت حجت بدون اطلاع خانواده و دوستان به بهانه درمان به قرارگاه رفت و چون فرزندانش كوچك بودند به همسرش گفته بود من براي مداوا مي‌روم، در حالي كه به منطقه جنگي برگشته بود. گاهي كه در بروجرد به من سر مي‌زد، مي‌گفت به اهوازي‌ها (منظورش خانواده‌اش بود) نگوييد كه من در منطقه جنگي هستم. حجت اواخر جنگ شيميايي شده بود. بعد از به پايان رسيدن جنگ كار در جبهه سازندگي و از همه مهم‌تر رسيدگي به فرزندان شهيدان و خانواده‌هايشان را به عهده گرفت. در تمام اين مدت نيز بروز نداده بود كه جانباز شيميايي است. سال ۹۳ كه در اهواز باران اسيدي آمد، حجت حالش بد شد و بعد از مراجعه به دكتر خانوادگي مان فهميديم كه جانباز شيميايي است. برادرم به تهران منتقل شد و سه ماه در بيمارستان بود. نهايتاً در تاريخ ۲۴ آذر ۱۳۹۳به شهادت رسيد.
اين روزها مطالبي در فضاي مجازي منتشر مي‌كنند كه سعي در مظلوم جلوه دادن منافقين دارد، نظر شما چيست؟
زماني كه برادرانم به آن طرز فجيع به شهادت رسيدند متوجه شدم كه شعار «مرگ بر منافقين و صدام» چقدر درست است. يعني هر دوي اين گروه در يك جبهه و با يك هدف كار مي‌كردند. ما از صدر اسلام تا به حال با موضوع ترور آشنا بوده و هستيم. امام علي(ع) به آن صورت در محراب عبادت شهيد مي‌شود. اين بدان معناست كه هر گاه دشمن نتواند به صورت عادي يا در صحنه‌هاي رو در رو رقيب خود را از پا در آورد تصميم به ترور مي‌گيرد. اگر شما به زمان انقلاب نگاهي بيندازيد متوجه مي‌شويد كه امام خميني هميشه با مبارزه مسلحانه مخالف بود و مي‌فرمود ابتدا فكر را تغيير دهيد و كار فرهنگي كنيد چون اثر اين تفكر ماندگار‌تر است. در طول مبارزات كساني كه غير از اين راه رفتند زود هم از فكر و عقيده خود دست بر داشتند. درست مثل منافقين كه به مرور بدترين خيانت‌ها را به مردم كشورشان كردند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار