به گزارش خبرنگار ما، ساعت 11 و 30 دقيقه روز شنبه نهم ارديبهشت ماه، قاضي محسن مدير روستا، بازپرس ويژه قتل دادسراي امور جنايي تهران با تماس تلفني مأموران كلانتري قلهك از قتل مرد ميانسالي در حوالي خيابان دولت با خبر و همراه تيمي از كارآگاهان اداره دهم پليس آگاهي در محل حاضر شد. تيم جنايي در نخستين گام با جسد خونين مرد 38 سالهاي به نام ابراهيم كنار جدول خياباني روبهرو شدند كه با شليك سه گلوله به قتل رسيده بود. بررسي مدارك هويتي مقتول نشان داد وي اهل كشور عراق است كه به تازگي به صورت غير قانوني از مرزهاي غربي كشور وارد ايران شده است. همچنين در تحقيقات فني بعدي مأموران دريافتند ابراهيم چند سال قبل با دختر جوان ايراني به نام رؤيا در تهران ازدواج كردهاست كه بعد از چند ماه اقامت در يكي از خيابانهاي شمالي تهران براي ادامه زندگي به كشور عراق رفتهاند.
مأموران در گام بعدي دوربينهاي مداربسته محل حادثه را مورد بازبيني قرار دادند. فيلم دوربين مداربسته چهره زني را ثبت كرده بود كه لحظه حادثه اسلحهاي از كيفش بيرون ميآورد و به طرف مرد عراقي شليك ميكند. مأموران خيلي زود هويت قاتل را شناسايي كردند و مشخص شد زن تيرانداز رؤيا همسر مقتول است كه چند روز قبل به ايران آمدهاست و در خانه پدرياش حوالي سفارت انگليس زندگي ميكند. پس از اين مأموران براي دستگيري رؤيا به خانه پدري وي رفتند و موفق شدند متهم را بازداشت كنند.
متهم در نخستين بازجوييها به قتل شوهرش اعتراف كرد و مدعي شد وي مرد بداخلاقي بوده و به همين دليل قصد داشته از او جدا شود كه به صورت اتفاقي او را به قتل ميرساند.
صبح ديروز متهم براي تحقيقات بيشتر به دادسراي جنايي منتقل شد. وي پس از اعتراف به قتل به دستور قاضي مدير روستا براي تحقيقات بيشتر در اختيار كارآگاهان اداره دهم پليس آگاهي قرار گرفت.
متهم در پاسخ به سؤالات خبرنگار ما راز اين حادثه را بر ملا كرد.
چرا گريه ميكني؟
دلم براي بچه هايم تنگ شدهاست.
چند تا بچه داري؟
يك دختر دو ساله و يك پسر چهار ماهه دارم كه الان در عراق هستند.
چرا با خودت به ايران نياوردي؟
من فقط مجوز ورود به ايران داشتم، بچهها و شوهرم نداشتند، اما شوهرم به صورت غيرقانوني به ايران آمده بود.
چه شد كه با مرد عراقي ازدواج كردي؟
پدرم تاجر است و در كار واردات خودروي تويوتا است. چند سال قبل از طريق يكي از دوستانش در اربيل عراق مهماني دعوت بود كه مرا همراه خودش به عراق برد. در آن مهماني ابراهيم مرا ديده بود و به گفته خودش عاشق من شده بود. او در آن مهماني خودش را به من و پدرم نزديك كرد تا اينكه به ايران آمد و اصرار داشت با او ازدواج كنم.
پدرت با ازدواج شما مخالفت نکرد؟
واقعيتش پدر و مادرم 20 سال قبل از هم جدا شدند. پدرم در تركيه به تنهايي زندگي ميكند و مادرم ازدواج كرد و براي زندگی به آلمان رفت. من پيش مادر بزرگ پدري و مادريام زندگي ميكردم. پدرم همان ابتدا متوجه شد و مخالفت كرد، اما من بدون اينكه پدرم متوجه شود، با او ازدواج كردم.
چرا؟
ابراهيم بعضي از بستگانش در تهران زندگي ميكنند. بعد از اينكه از عراق به تهران برگشتم، ابراهيم به خانه خالهاش آمد. او به قدري به من ابراز عشق و علاقه ميكرد كه براي من گريه ميكرد. وقتي به او جواب رد دادم، دست به خودكشي زد و گفت اگر با او ازدواج نكنم به زندگياش پايان ميدهد. خيلي دلم برايش سوخت و از سر دلسوزي با او ازدواج كردم. هر چند مادرم و خانواده مادريام در جريان بودند.
بعد چي شد؟
وقتي ازدواج كرديم، خانهاي در حوالي بلوار ارتش اجاره كرديم و شش ماهي در ايران بوديم كه مرا به زور به سليمانيه عراق برد و تا الان در عراق بوديم كه تصميم گرفتم از او جدا شوم و به همين دليل به ايران برگشتم كه اين اتفاق افتاد.
میخواستی طلاق بگیری؟
وقتي به عراق رفتم تازه فهميدم كه او زن و چهار تا بچه دارد، اما ابراهيم آنها را براي هميشه رها كرده بود، به همين دليل براي من هم مهم نبود تا اينكه متوجه شدم ابراهيم دست بزن دارد. او به هر بهانهاي مرا كتك ميزد و بيكار بود. ميگفت من نميتوانم زن جوانم را تنها در خانه بگذارم، سركار بروم. او يك بار كه در تهران زندگي ميكرديم، قصد داشت مرا از بالكن خانهام به پايين پرتاب كند كه همسايهها مرا نجات دادند. پس از اين حادثه، به كلانتري قائم رفتم و از شوهرم شكايت كردم و الان هنوز پروندهام باز است كه شوهرم مرا مجبور كرد به عراق برويم. در عراق هم سه بار گلوي مرا به قدري فشار داد كه كف بالا آوردم و مرا به بيمارستان بردند.
چرا در عراق شكايت نكردي؟
شكايت كردم، اما قانون آنها به زنها خيلي بها نميدهد. من واقعاً از دست او خسته شده بودم به همين دليل به بهانه اينكه پدرم را در تهران ملاقات كنم به ايران آمدم تا از او طلاق بگيرم.
درباره روز حادثه توضيح بده؟
ابراهيم چند روز قبل به صورت قاچاق به ايران آمده بود و خانه خالهاش بود كه من هم به ايران آمدم و به خانه مادر بزرگم رفتم تا پدرم را ببينم. من قصد داشتم از او در تهران جدا شوم به همين دليل وكيل هم گرفتم. يك روز قبل از حادثه ابراهيم را ديدم و او اسلحهاش را به من داد تا نگهداري كنم. روز حادثه با او در خيابان قرار گذاشتم. به شوهرم گفتم كه بچههايم را به من تحويل بدهد كه ناراحت شد و گفت: وقتي به عراق برويم حساب مرا ميرسد. بعد از اينكه مشاجره لفظي كرديم، از من خواست تا اسلحهاش را به او بدهم، اما من ميترسيدم. جلو آمد خودش از داخل كيفم بردارد كه اسلحه را بيرون آوردم و سه تير به سوي او شليك كردم.
حرف آخر؟
من فرد تحصيلكردهاي هستم. مدتي در كشور مالزي درس خواندم و ليسانس حقوقم را از دانشگاهي در تهران گرفتم و قرار بود براي ادامه تحصيل و گرفتن مدرك دكتري به خارج بروم، اما اشتباه كردم بدون رضايت پدرم ازدواج كردم.