احمد محمدتبريزي
يدالله ندرلو از رزمندگان زنجاني است كه سال 62 در عمليات خيبر به شهادت رسيد. فرماندهان و همرزمان شهيد از زندگي پر فراز و نشيب او خاطرات زيادي دارند. به او لقب «ورام اولدريم» داده بودند و يار و شفيق بسياري از بچههاي جنگ شده بود. يك رفيق بامرام و با منشي لوطيوار كه افراد بسياري را گرد خود جمع ميكرد و ميتوانست ساعتها برايشان خاطره بگويد و صحبت كند. به همت اداره كل حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس استان زنجان كتاب «جرعه آخر» با محوريت زندگي شهيد ندرلو به قلم مسعود بابازاده به چاپ رسيده است كه زمينه آشنايي با اين شهيد بزرگوار را فراهم ميكند. در ادامه نگاهي به كتاب و زندگي شهيد ندرلو داريم.
نويسنده براي نگارش كتاب با 40 نفر مصاحبه كرده تا مطلب و نكتهاي از زندگي يدالله ندرلو از قلم نيفتد. متولد 1335 است و در 18 سالگي در كارخانه لنت ترمز مشغول به كار ميشود. جواني پر شر و شور كه معتقد است مرامش با همه گندهلاتهاي شهر فرق ميكند. دوستانش او را يدي صدا ميكنند و با شروع راهپيماييهاي مردمي عليه حكومت پهلوي، او هم همپاي مردم فعاليتهاي انقلابياش را شروع ميكند. مادرش همواره به يدي ميگفت مدافع حق و مظلوم باشد و او اين حرف را آويزه گوش كرده بود. در يكي از روزها براي نجات جان دختري با مأمورها درگير ميشود و از همان زمان روحيه عدالتخواهي در وجودش بيدار ميشود و زبانه ميكشد.
يدالله در دوران زندگياش به زندان هم ميافتد ولي تغييري ناگهان مسير زندگي او را عوض ميكند؛ يدي تصميم ميگيرد راهي جبهه شود و اين تصميش تعجب كساني كه او را ميشناسند را برميانگيزد. شهيد ندرلو با تغيير و استحاله در رونش از زندان راهي جبهه ميشود: «يدي خيلي اهل عبادت و نماز و اين جور چيزا شده... نجمالدين گفت: حتي تبليغ نماز و روزه ميكنه و راه توبه رو به آدماي خلاف ياد ميده. خانوادهاش ميگن واسه اون دشمني شده. توي خونهاش مواد گذاشته بودن تا آبروش رو ببرن و انتقام بگيرن. البته خطاهايي هم داشته». (ص185)
حضور يدالله در جبهه مثل توپ صدا ميكند. جوانِ كلهشق ديروز به مبارز و رزمنده شجاع امروز تبديل شده است. در جبهه سيگار را ترك ميكند و قرآن خواندن را ياد ميگيرد. لشكر عليبن ابيطالب با وجود يدالله حال و هواي ديگري گرفته بود. روز هفت اسفند 1362 نيروهاي گردان وليعصر(عج) به سمت جزاير مجنون حركت كردند: «پس از شركت نيروهاي گردان وليعصر(عج) در عمليات خيبر و تلفاتي كه به نيروها وارد شد تمام تلاشرزمندههاي زنجاني اين بود تا بلكه بتوانند پيكر شهدا را به عقب منتقل كنند». (ص236)
يدالله يكي از نيروهايي است كه براي آوردن پيكر شهدا داوطلب ميشود. به دليل حجم وسيع آتش دشمن در منطقه عملياتي كسي نميتوانست سرش را بالا بياورد. نه مهمات ميآمد و نه غذا. يدالله و تعدادي از رزمندهها آنقدر با اسلحه آر.پي.جي به طرف نيروهاي دشمن شليك كرده بودند كه از گوششان خون ميآمد.
بعثيها براي پس گرفتن جزيره مجنون پاتك سنگيني را شروع ميكنند. يك خمپاره 60 منفجر ميشود، گرد و خاك فضا را ميپوشاند و پس از مدتي كوتاه، پيكر يدالله غرق در خون ميشود. خون از صورت و شكم يدالله بيرون ميزند؛ زمين سرخ ميشود و چهرهاش زرد. همه رزمندگان از زخمي شدن يدي باخبر ميشوند و به نوبت خودشان را بالاي سر او ميرسانند. از دست هيچكس كاري برنميآيد. شهيد ندرلو به كما ميرود و پس از دقايقي كوتاه به شهادت ميرسد.
كتاب «جرعه آخر» اطلاعات خوب و مفيدي را جهت معرفي زندگي و روحيات شهيد ندرلو ميدهد ولي قلم نويسنده گيرايي و جذابيت لازم را ندارد. جملات خيلي ساده و به دور از زيباييشناسيهاي ادبي نوشته شده و متن به لحاظ فرم ادبي و نگارشي ضعيف و سهل است.
همچنين حجم بالاي ديالوگها از جذابيت متن كم ميكند؛ ديالوگهايي كه تأثيرگذار نوشته نشده و احساسي را در مخاطب برنميانگيزد. همچنين استفاده بيش از اندازه از واژههاي آذري و شعر و ترانه در لابهلاي متن چشم خواننده را خسته و او را از داستان اصلي دور ميكند. با اينكه شخصيت اصلي كتاب، زندگي پر فراز و نشيبي داشته منتها شخصيتپردازي درستي شكل نگرفته و خواننده درگير شهيد يدالله نميشود. كتاب اطلاعات زياد و غيرمفيد دارد كه ميشد از آنها صرفنظر كرد. در هر صورت تلاش براي نگارش كتابي درباره يكي از شهيدان خاص دفاع مقدس كه چنين سرگذشت جالبي را از سر گذرانده كاري قابل تقدير است. به ويژه وقتي كه بدانيم نويسنده زحمات زيادي براي نوشتن كتاب متحمل شده است.